مطلب ارسالی کاربران
داستان آموزنده شیر ، گرگ و خرگوش
روزی گرگ و شیر داشتن باهم حرف میزدن که خرگوش از اونجا رد میشد رو به شیر کرد گفت اوهوی چطوری بچه کونی؟
گرگ ناراحت شد گفت یا شیر تو سلطان جنگلی یه چیزی بش بگو!
شیر گفت : ولش کن حرفتو بزن ...
چند روز بعد دوباره گرگ رفت پیش شیر در حال صحبت بودن خرگوش دوباره از جلوی خونه شیر رد شد گفت اوهوی چطوری بچه کونی!
گرگ حسابی عصبانی شد و به شیر گفت بابا تو سلطان جنگلی بگیر خارشو بگا زشته ناموسن!
شیر گفت : ولش کن حرفتو بزن ...
روز بعد همین اتفاق افتاد گرگ دیگه نتونست خودشو نگه داره گفت یا شیر اجازه بده من برم سرشو برات بیارم، شیر آدرس خونه خرگوشو داد گرگم راهی شد که سرشو بیاره ...
رسید در خونه خرگوش کله شو کرد تو سوراخ خونش که گیر کرد و هر کاری کرد نتونست کله شو در بیاره که یهو خرگوش سرو کلش پیدا شد و وقتی گرگ رو تو این پوزیشن دید یه دل سیر گرگ رو گایید ... فرداش گرگ رفت پیش شیر در حال صحبت کردن بود که خرگوش از اونجا رد می شد رو کرد بهشون میگه چطورین کونیا؟!
شیر میگه چی گفت این ؟
گرگ میگه ولش کن حرفتو بزن...
نکته عکس را دریابید