سلام.
به عنوان شروع مطلب،بگذارید سوالی بپرسم
کلمه هیولا یا شیطان را چگونه توصیف می کنید؟
وقتی این سوال را از دوستی پرسیدم،جواب داد:موجودی که از نظر ساختاری انسان رو به وحشت بندازه.
خب اینکه منظورش از لغت ساختاری چه بود را نمی دانم،ولی اینطور که فهمیدم تصور او از هیولا،موجوداتی مانند همان خون آشان ها،گرگینه ها ،دیو ها،غول ها و همان چیزهای فراطبیعی است که توی داستان ها و فیلم ها می بینیم.خب عموما تصور ما از هیولا یا شیطان چنین مواردی هستند.مثلا بنده از شیطان چنین تصوری داشتم:مردی لاغر اندام با ردایی سیاه و کلاهی که صورتش را کاملا پوشانده و صدایی وهم انگیز دارد.خب،به هرحال من بچه بودم و شیطان حکم چنین چیز ترسناکی را برایم داشت.ولی از شما می پرسم،آیا شیطان با چنین چهره ترسناک و زننده ای،قادر است مارا فریب دهد؟آیا شما به حرف های کسی با این مشخصات گوش خواهید کرد؟مسلما خیر.اکثر کسانی که مارا فریب می دهند،از در زیبایی ظاهری و صفات خوب مانند جلب اعتماد به ما نزدیک می شوند و در نتیجه فریب می دهند.از این موضوع بگذریم،اگر شما طرفدار و اهل فیلم ها باشید،احتمالا با فیلم هایی نظیر twilight(گرگ و میش) یا بگذار وارد شوم آشنا هستید.در این فیلم ها،رابطه عاشقانه میان انسان و غیرانسان(خون آشام)به تصویر کشیده شده.پس خون اشام ها نیز می توانند مانند ما احساس داشته باشند.اگر آنها می توانند مانند ما عاشق شوند،آیا موجودات دیگر قادر نیستند؟آیا موجودی مانند دیو نمی تواند احساسات مثبتی مانند عشق داشته باشد؟
خب از دنیای خیال بیرون بیاییم،مطمئنا شما اخباری مانند اخبار قتل عمد و تجاوز و یا مشابه آنها را شنیده اید.چه آدم عاقلی کار اینها را تایید می کند؟مسلما هیچکس.وجود انگیزه ترحم برانگيز هم قادر به تغییر قانون نیست،زیرا باز هم ما،یا دقیق تر بگویم وجدان ما،قادر به تشخیص کاری که آن را جنایت می نامیم هست و شاید وجود انگیزه باعث شود ما مجرم را درک کنیم و بفهمیم ما هم اگر جای او بودیم ممکن بود چنین کاری کنیم،ولی نکته داخل همین "ممکن است"نهفته.وقتی می گوییم "ممکن است"یعنی هنوز می دانیم کاری که انجام شده غلط بوده.وقتی کسی بگوید:من هم حتما چنین کاری می کردم،خب این جمله با اینکه ممکن بود این کار را انجام دهد فرق می کند.پس می فهمیم مجرم،در واقع یک بخش از انسانیت خود را با انجام این کار دور انداخته و از دست داده.از دست دادن بخشی از انسانیت،یعنی اینکه چیزی دیگر جای آنرا پر کند.و همین چیز است که مجرم به انجام جنایت سوق می دهد.پس سوالمی کنم:ماهیت این چیز انسانی است؟اگر هست پس چرا انسان دیگری تاییدش نمی کند و اگر نیست،پس ماهیتش چیست؟هیولایی؟شیطانی؟انسانی که نیست،مطمئنا حیوانی هم نیست!حیوانی نیست که از سر احساس قتل کند،دزدی کند،بی ناموسی کند و به کارهایش نیز ببالد.
برای درک بهتر به شعر زیر از ایرج میرزا توجه کنید.
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ نَرُﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑُﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑُﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟
ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ.
خب،یک سوال دیگر:چه چیزی باعث می شود تا آن بخش از انسانیت شخص از بین برود؟
خب بگذارید مثال بزنم.
وقتی شخصی دزد می شود،که طمع جای قناعت را بگیرد.ولی این طمع از کجا می آید؟منشا آن خود شخص است یا محیط؟
بیشتر اوقات شخص از سر نداری و ناچاری دست به دزدی می زند.خب این مورد تا حد زیادی برای ما قابل قبول است.مجازات شخص می تواند مدتی در بازداشت و زندان بودن باشد.
ولی مواردی داشتیم که شخص ندار نیست،فقط بیشتر می خواهد.به هرحال ذات انسان سیری ناپذیر است.شخص از دید کلی نیازی یه دزدی ندارد.ولی بازهم دزدی می کند،چون بیشتر از چیزی که هست را میخواهد داشته باشد.مثلا بنده یک خانه کوچک و یک ماشین پیکان دارم که راحت و بی دردسر برایم کار می کند.حقوقم هم نمی رسد خانه یا ماشین بزرگتر بخرم.پس می روم و مقداری پول از جایی می دزدم با آنها ماشین و خانه بزرگتر می خرم.حتی با اینکه می دانم مجازات من فقط زندان نیست،قطع کردن دست هم شامل می شود.
خب خواننده گرامی از شما می پرسم،اگر من مجازات را میدانم و وجدان هم دارم،چرا باید دزدی کنم وقتی نیازی جدی ندارم؟چه چیزی طمع را در من میکارد؟
خب،ممکن است پولداری در سر کار من باشد که هر روز من را به خاطر ماشینم مسخره می کند و ماشین خودش را به رخ من می کشد و من برای اینکه رویش را کم کنم دست چنین کاری بزنم.
این مثال نمونه کامل رابطه انسان،شیطان و هیولاست.اینجا من تا قبل از دزدی انسان،تا بعد از دزدی هیولا و کسی که من را مسخره می کرد شیطان است.
به شما بگویم،نزدیک ترین موجود در این عالم به هیولا و شیطان،انسان است.
می شود همه جای دنیا کسانی را دید که دست به جنایاتی فجیع مانند ترور،قتل،تجاوز،قاچاق و...می شوند.این افراد در واقع بخشی از انسانیت خود را دور انداخته و با همان ماهیت هیولایی تعویض کرده اند.کسانی که راست راست توی چشمان قربانیان خود و خانواده آنها نگاه می کنند و بعد با خیال راحت کارشان می کنند.از طرفی،خانواده قربانی یا خود قربانی نیز گاهی برای انتقام شخصی خود باز می گردنند.انتقام هایی به بدی همان کاری که با آنها شد حتی بدتر.پس آنها فرقی با هیولایی که اینکار را با آنها کرده دارند؟آیا آنها همانند او بخشی از انسانیت خود را دور ننداخته اند؟پس اینجا شیطان کیست؟آیا اصلا شیطانب وجود دارد؟بلی،همه در این بین قربانی شیطانی هستند مانند همان پولداری که مسخره ام می کند تا به خاطرش دست به دزدی بزنم.شیطان،هیولا و انسان در تمام این اتفاقات یکی هستند.
چند شیطان دیگر در این دنیا وجود دارند تا انسان ها را به هیولا تبدیل کنند؟چند انسان طعم "زجر" را بچشند تا هیولا شوند بعدا ها هیولا های دیگری خلق کنند؟چند هیولا در این دنیا وجود دارد؟از همه مهمتر،چند انسان در این دنیا باقی مانده است؟
یادتان باشد خواننده گرامی،قبل از اینکه روزی به دنبال هیولاهایی همانند خون آشام ها و گرگینه ها باشیم،باید به دنبال هیولاها و شیطان هایی باشیم که در شهر ما،محل ما،خانه ما و از همه مهمتر،درون ما وجود دارند.انسان امروز،ممکن است شیطان یا هیولای فردا باشد.حتی ممکن است خودمان آن شیطان یا هیولا باشیم.