سلام.
قبلا تو پستی به معرفی نویسنده برنده نوبل ادبی هرمان هسه آلمانی که از بزرگترین نویسندگان دوران معاصر هست پرداختم و کتاباشو معرفی کردم.
امشب میخام کتاب نارسیس که یک شاهکار ادبی ، روانشناختی مهم هست را خدمتتون معرفی کنم.
اگه کتابخون هستید و تابحال این کتابو نخوندید بدون معطلی برید دنبالش و مطمعنم پشیمون نمیشید.
موضوع این رمان در قرون وسطا، در دیر ماریابرون روی میدهد. در این دیر، نو آموزی به نام نارسیس تدریس میکند که به سبب زیبایی شگفتانگیز و دانش زودرسش در زبان یونانی و ریاضیات، رفتار اصیل و استعدادش در شناساندن ضمیر انسانها به خودشان، مورد محبت یا حسادت همه است.
او از شاگردی به نام گلدمونت محبتی به دل میگیرد، زیرا او را متضاد و نیز مکمل خود مییابد. گلدمونت مادرش را که رقاصهای زیبا و کافر بود و خانوادهاش را ترک کرد و خاطرهای شیطانی از خود بر جای گذاشت فراموش کرده است. حکم این بود که نارسیس کودکی دوستش را دوباره زنده کند و سرنوشتش را به او نشان دهد:
«طبیعتهایی چون تو، انسانهایی که از حس ظریف برخوردارند، آنان که تأثرپذیرند، خیالپردازان، شاعران، و عاشقان غالباً از ما که زیر سلطهی اندیشهایم برترند. شما اصالتان هواخواه مادر است. در تمامیت وجود زندگی میکنید. سهم شما نیروی عشق است و قابلیت به تمامی زیستن در بطن هر چیز. ما مردان اندیشه، اگرچه گویی غالباً راهنمای شماییم و بر شما مسلطیم، اما نه در کلیت وجود که در مجردات زندگی میکنیم. تمامیت زندگی، شهد میوهها، باغ عشق، و قلمرو زیبای هنر از آن شماست. سرزمین شما زمین است، و سرزمین ما اندیشه. شما با خطر غرقه شدن در لذات جسمی روبه رویید، و ما با خطر خفه شدن در فضای خالی. تو هنرمندی، من اندیشمند. تو بر سینهی مادر به خواب میروی، من در بیابان پاس میدارم. مرا خورشید روشن میکند. برای تو ماه و ستارگان میدرخشند. تو در رؤیای دختران جوانی، من در رؤیای شاگردان جوان.»
گلدمونت دیر را ترک میگوید تا در دل قرن شکوفا شود. از اکتشافی عاشقانه به اکتشاف عاشقانهی دیگری کشیده میشود، اما بیشتر عشق به هنر و عشق به مادر مطرح است، آن که تولد و مرگ، نیکی و بدی، هستی و نیستی را آشتی میدهد. رؤیای او خلق تندیس مادر ازلی است.
گلدمونت از پذیرفتن افتخارات و تضمینهای ایمنی سرباز میزند، حال آنکه در دورانی خطرناک به سر میبرد. گلدمونت را به مرگ محکوم میکنند، زیرا رابطهاش با همسر فرماندار افشا میشود.
کشیشی که به کمکش میشتابد نارسیس است که برایش تقاضای بخشش میکند و او را به صومعه بازمیگرداند. در این زمان، نارسیس کشیش اعظم لوگوس است و گلدمونت دانش آموز اروس، خدای عشق و خالق بزرگ شکلها. هر دو راهی را که سپردهاند میسنجند. و گلدمونت بار دیگر فرار میکند. معشوقهاش او را از خود میراند، چیزی نمیماند که در حادثهای جان ببازد، و سرانجام شکست خورده به صومعه بازمیگردد. آیا به راستی شکست خورده است؟ نه، هم اوست که در همه جا حوای بزرگ ابدی را یافته و دیوانهوار پرستیده است. گلدمونت به مرگ تن میدهد و ابراز میکند:
«نارسیس، تو چگونه میخواهی روزی بمیری حال آنکه مادری نداری؟ بیمادر نمیتوان دوست داشت، بیمادر نمیتوان مرد.»
و این سخنان در دل نارسیس شعله میکشد.
در کل، هرمان هسه در آثارش دنبال تهذیب نفس است و با نگاه عارفانهاش خوانندگان را به عشقورزی ترغیب میکند. هسه در رمان نارسیس در قالب دو شخصیت اصلی داستان به دوگانگی عقل و احساس میپردازد و به نکاتی پرمعنا و آموزنده اشاره و واقعیات را در پی یافتن حقیقت و معنای اصیل زندگی موشکافی میکند. در کل گفتوگوهای دو شخصیت اصلی داستان که به رابطه عقل و عشق میپردازند، جذابیت ویژهای به اثر هسه داده است.
شب خوش