just RMتلفنی داشتم :|
در حجمی از جهالت بسر میبردم که مثلا ماه رمضون خورده بودیم بعد افطار صحبت میکردم باهاش فقط :|
و به همون علت اصلا نرفتم ببینمش بعد یکسال کم کم سرد شد رابطه و بلاخره قطع...
چون شمارشو حفظ بودم ذخیرش نکردم :| بعد چهار سال خواستم به یکی دیگه زنگ بزنم ناخودآگاه شماره این بنده خدا رو زدم و زنگیدم بهش :| یک پسره برداشت و هیچ...
یکم کنجکاوم بدونم چطور شده زندگیش چون اون موقع در شرف ازدواج اجباری بود...