من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم بدون توشه و همراه بدون یاور و همسر
بدون اسب و ارابه بدون مرشد و راهبر من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از اعماق گمنامی من از گودال ناکامی من از بن بست هر تصمیم پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم به دشواری طلوع کردم
هزار مانع هزار دیوار هزار چاه کن به اسم یار
هزار شب ترس تیر خوردن به دست نارفیق مردن
من از وحشت شروع کردم پر از تردید طلوع کردم
قدمهام گاهی سست میشد تنم یکباره یخ میکرد یکی مثل شبح از دور سرم داد میکشید برگرد
ولی مقصد مقدس بود توقف مرگ زودرس بود
صلیب بر دوش و لب خاموش نه برگشتم نه ایستادم
به هر گرد بادی تن دادم چه جون سختم نیفتادم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم