مسائل رو دو دسته می کنم: ۱_شناخته شده ۲_ناشناخته
شناخته شده ها همون چیزایی هستن که تقریبا همگیمون دیدیم و لمسشون کردیم و علم هم واسه شون جواب داره. ناشناخته ها یکم گُنگ ترن ممکنه برای بعضیا پیش اومده باشه ولی علم جواب خاصی براشون نداره
ناشناخته ها به نظرم شبیه میکروب میمونن که وقتی اولین بار فهمیدن وجود دارن احتمالا کلی ترسیدن یا تعجب کردن ولی بعد به مرور علم فهمید چی به چیه. الان هم چیزایی مثل عالم خواب، تله پاتی، قدرت جذب و از این دست مسائل رو مثل همون میکروب میدونم که علم هنوز جواب خاصی براشون پیدا نکرده
خودم فکر میکنم این چیزا مربوط میشن به فرکانس، ارتعاش و انرژی چون که جهان ما همه اش از همینا ساخته شده و ماده هم یکی از شکل های انرژیه. ما بیشتر تمرکزمون رو گذاشتیم رو «ماده» و بگی نگی از ارتعاش و انرژی غافل شدیم
این رو بگم که منظورم این نیست که بشینیم یه گوشه کاری نکنیم فقط انرژی مثبت بفرستیم و از این حرفا. این چیزایی که بعضیا رواج دادن رو نمیگم. حرفام میخوام کلا علمی باشه و هرچی علم گفت رو قبول دارم. صد البته که علم هنوز خیلی چیزا رو نمیدونه
حالا با همه این حرفا بریم سراغ اصل کار و تجربه هام رو بگم که همه شون به همین سایت مربوط میشن چون یه زمانی خیلی اینجا وقت میگذروندم. دو تای اول خیلی بهم مرتبطن پس با هم میگمشون
چند ماه قبل تو تابستون وقت ازادم خیلی بود و سایت هم شلوغ بود تو فکر حزب زدن بودم. پیش خودم گفتم بگم پیشوند «Dr» بذارن. (فقط تو ذهن خودم بود به هیشکی نگفته بودم). فرداش دیدم یه اعلامیه زدن که حزب «دکتر ها» تاسیس شد و دقیقا همون پیشوند رو استفاده میکردن
تو همون روزا بود که داخل حموم مشغول فکر کردن به همین قضیه حزب بودم گفتم بگم پسوند «مستقل» بذارن. از حموم اومدم بیرون اومدم سایت دیدم یکی با اسم «شتر مستقل» ریکوئست داده. (این هم باز فقط تو ذهن خودم بود و به هیشکی نگفته بودم). به ربع دقیقه هم نکشید که همچین کسی جذبم شد. تا قبل از اون هیچکس با این پسوند ندیده بودم توی سایت
سومین مورد این بود که یکی دو روز شعر «من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با ذلت و خواری پی شبنم نمیگردم» رو تو ذهنم میخوندم. اومدم توی سایت پروفایل رفیقم رو چک کردم دیدم بیوگرافیش رو ادیت زده این شعر رو گذاشته تو بیوش
چهارمین مورد این بود که همینجا تولد یکی از رفیقام بود. گفتم تقدیمی چی بهش بدم. دو دو تا چهار تا کردم دیدم پولم نهایتا به شیرینی نارنجکی برسه. یه عکس از چند تا شیرینی نارنجکی دانلود کردم و فرستادم براش تولدش رو تبریک گفتم. بهش گفتم دلم هوس شیرینیارو کرده. یه ساعت نگذشت که بابام نیم کیلو شیرینی نارنجکی (دقیقا همون نوعی که میخواستم) خریده آورد خونه (خیلی دیر به دیر شیرینی میگیریم نه فکر کنین هر روز میخریم که عادی باشه)
خب این چهار تا به نوعی قدرت جذب بودن که به همین سایت هم مرتبط میشدن. دو تا خاطره هم مربوط به خواب دارم که نوشته بودم شون ولی پاکشون کردم چون حس خوبی از تعریف کردنشون نمیگرفتم. ولی نکته ای که داشتن این بود که افکارم روی خواب اطرافیان تاثیر گذاشته بود
خب اینا تجربه های من بودن. سعی میکنم از چیزای منفی دور باشم که جذبشون نکنم. اول بیوم هم زدم با انرژی مثبت وارد شین. البته چند وقتی هست شدیدا ترس از تاریکی گرفتم و همه اش حس میکنم بالاخره یچی پیدا میشه که قبض روحم کنه یا سکته ناقص بدم :/ ترس از تاریکی سر یه سری ماجرا ها بوجود اومده که حوصله تعریفش اینجا نیست. شما چه خاطره های این دستی داشتین؟