محمود جوانبخت*
آقای قادر آشنای عزیز... از دوستان مشترکمان شنیدهام که شما آزاده هستید و سالهایی از عمرتان را در اسارت دشمن بعثی به سر بردهاید. انشالله این آزادگی فقط یک لقب رسمی نباشد و در منصبی هم که هستید روال و منشتان چنین باشد که البته گمان کنم چنین باشد. بههرحال شما از زمره جوانمردانی هستید که روزگاری آزادیتان را فدای آزادی این مردم کردهاید... پس کمی صریح و بیتعارف میخواهم از تئاتر و وضعیت و شرائط آن نکاتی را با شما در میان بگذارم، هرچند شاید حکم زیره به کرمان بردن داشته باشد...
در این سالها به سبب تاسیس سالن تئاتر از نزدیک با بچههای تئاتر مأنوس هستم و از زیر و بم این هنر مسائلی را درک کرده و دریافتهام که شاید کمتر به چشم بیاید، بهخصوص با جوانان این هنر گرانمایه زیاد نشست و برخاست دارم...
آقای آشنای عزیز... تئاترِ جوان و پرخون و پر تحرک که حاصل کار هنرمندان جوان است و تئاتر دهههای آینده بر روی شانههای آن قرار است بایستد، هیچ دخل و خرجی ندارد و به شدت در مضیقه است و بچهها با پول توجیبیشان و با قرض و قوله کار به روی صحنه میبرند. این تئاتر متاسفانه فاقد مناسبات مالی درست و گردش پولی از حیث کسب و کار است...
بهتر از بنده میدانید که برخلاف سایر هنرها، تئاتر به شدت مبتنی بر دانشگاه است و اغلب هنرمندان تئاتر ایران از قدیمالایام تا به امروز تحصیلکرده هستند. بگذارید از ادبیات مثال بزنم. در میان داستاننویسان به ندرت کسی را پیدا میکنید که در دانشگاه ادبیات خوانده باشد. در سینما هم وضعیت تقریبا چنین است. ولی تئاتر قصهاش فرق میکند... نسل جوان تئاتر هم مثل اسلاف خود، اغلب دانشگاهی هستند و بیشترشان به تازگی درسشان تمام شده... آنها غالبا بچههای درسخوانی بودهاند و در کنکور رتبههای بالایی آوردهاند. فکرش را بکنید، جوان باهوش و درسخوان ولی علاقهمند و عاشق تئاتر، علیرغم میل خانوادهاش در کنکور هنر شرکت کرده و خب با رتبه بالا هم قبول شده. به احتمال قریب به یقین اگر او در مهندسی یا پزشکی هم شرکت میکرد، رتبه بالایی به دست میآورد و الان دکتر و مهندس شده بود... با همه وضعیت بد اشتغال در کشور، مهندس یا پزشکی که در دانشگاه دولتی درس خوانده، برای پیدا کردن شغل مرتبط با رشته تحصیلیاش، شانس بیشتری از فارغالتحصیل دانشکدههای هنری دارد...
بیایید باز هم کمی خیالپردازی کنیم... پسرخاله یا دختر عموی هنرمند جوان تئاتر ما مهندس یا دکتر شده و شغلی دست و پا کرده و درآمدی دارد و برای تشکیل زندگی میخواهد اقدام کند... از این طرف هنرمند جوان ما... چه بگویم آقای آشنا؟... یکی داستانی است پر آب چشم... عدهای از این بچهها افسردگی گرفتهاند و زندگیشان پریشانحال است... بچههای جوان و پر انرژی و باسواد و کتابخوان و دست به قلم و صاحب نگاه و فردیت و اهل همت و تلاش... درست مثل جوانیهای شما و نسل شما که با انگیزهای قوی و بلند، هدفی متعالی داشتید و بر خور و خواب و راحت زندگی چشم میپوشیدید، ایشان نیز با چنین حال و هوایی و با انگیزه و هدفی متعالی بیوقفه تلاش میکنند و... خودتان هم قطعا بارها و بارها بر روی صحنه با اثری رو به رو شدهاید که خود اثر فریاد میزند که عدهای برای آن تلاش فراوانی کرده، هفتهها و ماهها، روزانه ٢٠ ساعت و ١٨ ساعت بدون تعطیلی تمرین کرده و از جان مایه گذاشتهاند...
آقای آشنا... این بچهها شماتت میشوند... گاهی حتی پدر و مادرشان هم به ستوه میآیند و شماتتشان میکنند... خب شاید حق داشته باشند... همتاهای فرزندانشان در حال سر و سامان گرفتن هستند ولی این جوانها...
فکر میکنید یک پسر یا یک دختر جوان هنرمند در بهترین حالت برای بازی در یک نمایشی که ٣٠ شب به روی صحنه میرود، چهقدر دستمزد میگیرد؟... باور کنید خیلی از اوقات بچهها بدون دستمزد بازی میکنند... تازه من و شما همین ٣٠ شب اجرا را میبینیم و تمرینهای مداوم چندین ماهه را به حساب نمیآوریم...
جنابآقای آشنای عزیز!... دیروز وقتی خبر تعطیلی دوباره سالنهای تئاتر را در رسانهها دیدم، اولین چیزی که جلوی چشمانم ظاهر شد، چهره ۴ جوان هنرمندی بود که میخواستند چند روز دیگر در تئاتر آبان، نمایش درجه یکی را به صحنه ببرند... آنها ماهها است که در حال تمرین هستند و نمایشی که قرار بود به روی صحنه ببرند، در حد خودش متن سخت و دشواری دارد از یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان معاصر که این گروه کوچک و جوان جرأت کرده، با زحمت و تلاش و البته با خلاقیت، موفق شدهاند که نمایش خوب و سر حالی را آماده اجرا کنند.
باور کنید که بیشتر از ضرر و زیانهای مادی این تعطیلیها، آن چیزی که آزار دهنده است، حال و روز این جوانها است... در این یک سال گذشته بدون اغراق تئاتر نوپا و تازه تاسیس آبان زیان اساسی دیده است... ضرری که کم نیست و امیدواریم بتوانیم آن را جبران کنیم ولی آقای آشنای بزرگوار، زیان و آسیبی که به هنرمندان و بهخصوص به هنرمندان جوان تئاتر وارد میشود، قابل جبران نیست... سرخوردگی و یأس و ناامیدی، جان و روان آدمی را ذره ذره میجَود و میکاهد و روح را کوچک میکند و آدمهایی با روح بزرگ را ذلیل میکند... جامعه ما به این بچههای جوان که روح بزرگی دارند و برای خلق اثر هنری از جان مایه میگذارند، سخت احتیاج دارد... رشد و تعالی و پیشرفت یک جامعه فقط به دست تکنوکراتها و مهندسان و دانشمندان اتفاق نمیافتد... هنرمندان و روشنفکران و اهل قلم و نویسندگان هم در این میانه سهم عمدهای دارند...
به عنوان یک همنسلی شما که دهه شصت را مثل شما با فِتیان و جوانمردان محشور بود، شهادت میدهم که این جوانهای هنرمند هم از جنس همان مردان آرمانخواهی هستند که روح بزرگی داشتند و اهل تلاش و همت بودند... این بچهها اهل پاسخ دادن به ندای دلشان هستند که اگر نبودند مثل قاطبه آدمهای این روزگار، بنده عقل محاسبهگر میشدند و دغدغه دلار و بورس و سکه و چه و چه داشتند و به دنبال کسب آن میرفتند...
بدونتعارف عرض کنم که نمیدانم چه کاری از دست شما برای آنها برمیآید و آیا اصلا کاری هم بر میآید؟... آن هم در این آخرین ماههای دولت که شما هم بههرحال بخشی از آن هستید... ولی خب دستم به کسی جز شما نرسید و گوشی شنواتر از گوش شما برای این دردِ دلها پیدا نکردم، البته شاید آقای وزیر و آقای معاون و هر کسی که در عرصه هنر و فرهنگ مسئولیتی دارد هم این چند سطر را بخواند و...
امیدوارم شما هم چهره این جوانهای هنرمند را نزد خود مجسم کنید و از تئاتر مظلوم این سرزمین دفاع کنید و نگذارید تصمیمهای آنی و خلقالساعه، آسیبهای جبران ناپذیر وارد کند.
قضاوتی درباره درستی یا نادرستی تصمیم اخیر مبنی بر تعطیلی سالنهای تئاتر ندارم. دیوار تئاتر کوتاه است و زورش کم. کاش تئاتر ما هم کمی از زور زغالفروشها را داشت. نمیدانم یادتان هست یا نه... چند سال پیش عرضه قلیان در قهوهخانهها ممنوع شد ولی جلوتر از خود قهوهخانهدارها، زغالفروشها جار و جنجال اساسی به راه انداختند و ضرر و زیانشان را از این ممنوعیت فریاد کردند، آنچنان که به سرعت، ممنوعیت قلیان لغو شد، همچنان که در روزگار کرونایی هم به کارشان کمابیش ادامه دادند و میدهند و... بگذریم.
مصدع شدم... این بیت از قصیده زیبای خاقانی را به یاد میآورم که میگوید:
به درد دلم کاشنائی نبینم
هم از درد، دل را دوایی نبینم...
که البته برخلاف خاقانی هنوز برای ما «آشنا»یی هست برای درد دل و امیدوارم که دوایی هم باشد...
*نویسنده و مدیر تئاتر آبان