همیشه صبح ها که میرفتم سرکار دو کوچه پائین تر میرفتم از زن زیبایی که صبح ها آش محلی میپخت و میفروخت برای امرار معاش آش میخریدم
چند باری بخاطر اش رفتم ولی بعدش بخاطر دیدن اون زن میرفتم تا اینکه ۱ دل نه ۱۰۰ دل عاشقش شدم
کلی پرس و جو و امار گرفتم تا اینکه فهمیدم مطلقه هست و ۳ تا بچه داره
به هر سختیی بود روی صحبت رو باهاش باز کردم
و ازش خواستم قبول کنه صیغش کنم و بچه هاش رو بفرسته پیش پدرشون
بهش گفتم راضی نیستم کار کنی
بیا زیر بال و پر خودم صیغت میکنم ماهی ۵۰۰ تومن خرجی بهت میدم ولی کار نکن دلم نمیخواد میون این همه گرگ صفت کار کنی
گفت اگه واقعا منو میخوای ازدواج دائم
بهش گفتم تو مطلقه ای کار بدی کردم اومدم زیر بال و پرت رو بگیرم و احساس کنی یه مردی هست که همه جوره هواتو داره؟
هنوز که هنوزه راضی نشده ولی من راضیش میکنم