I
از پرسپولیس این روزها سخن گفتن از آسانترین کارهاست. چه یک هوادار ساده باشید و چه شاعر یا نویسنده آنقدر دستتان پر است که ممکن است بر سر این خوان گسترده از موفقیت و حماسه، لحظهای مردد شوید که از کدام سکانس این شاهکار سخن آغاز کنید.
امروز دیگر آنهایی که از دیدن پرسپولیس دهه شصت و تیمی که آن زمان در یک برهه زمانی رقابتهای باشگاههای تهران را با ۵ قهرمانی متوالی به مونوپل خود درآورده بود یا آنهایی که در دهه هفتاد پرسپولیس جذاب استانکو را که در فاصله ۵ سال ۴ بار بر بام فوتبال ایران ایستاد دیدند، تنها نیستند.
پس از عبور از تونل وحشت و سالیان سیاهِ دوران گذار، سلاطین دوباره برگشتهاند و امپراطوری خود را احیا کردهاند.
حتی زیباتر و باشکوهتر از گذشته.
II
اعتباری که با پکیجی از دستهای ناکارامد مدیران و مربیان و بازیکنان به یغما رفته بود، اینک در حال بازپس گیریست، امروز سلاطین قلمرو خود را بازپس گرفتهاند و علاوه بر مقصد، زیباترین مسیر را نیز ساختهاند. کیست که نداند این زمین از ابتدا مال آنها بوده است؟
شهر سوختهای که معماری جدید را تمنا کرد و شاید بیراه نباشد که بگوئیم در میان پایکوبی و پوزخندِ دشمنانش معجزهای متولد شد تا فرستادهای به نام برانکو در نقش معمار بر شهر سوخته پای نهد.
روزی خبرنگاری افراطی گفتارِ واپسین فیلم پاپیون را به عاریه گرفت و با وقاحت آن را پس از یک بازی بزرگ در دهان کیروش گذاشت؛ "حرامزادهها، من هنوز زندهام"...
شاید سکانس رهاییِ پاپیون بیشتر مناسب پرسپولیسِ معاصر باشد، جایی که پرسپولیس از رده شانزدهمی جدول شعله کشید، در میانه راه کاپیتانش را از دست داد، با اشتباهات داوران جنگید و در نهایت فقط به خاطر تفاضل گل در رده دوم ایستاد، اما در هفته آخر غرور برگشته بود، ستونهای قصر سلاطین بنا شده بودند. هواداران ایستاده تیمشان را تشویق کردند؛ پرسپولیس فریاد زد، لعنتیها من هنوز زنده هستم...
III
پرسپولیس شاید زندگی نده، ولی عشق میده، شادی میده ...
از مهندس حسین کلانی اجازه میخواهم کمی در این جمله ناب دخل و تصرف کنم.
پرسپولیس خودِ زندگیست همانقدر متلاطم، عشق میدهد، شادی هم میدهد، غم هم میدهد، زندگی هم میدهد، در پرسپولیس زیستهایم و این پرسپولیس شهامت و امید و جنگیدن را هم آموزش داده است. با هجمههای شارلاتانی چون کیروش جنگید، با سازمان لیگ، با تبعیضها، با تنهایی در پشت پنجرههای بسته و پوزخند رقبا، یادتان هست "آرام شادی کنید شاید این حوالی پنجرهای بسته باشد" را؟ ولی این چیزها که آنها را نمیکشت قویترشان ساخت و در پایان، سلاطین بر جنازههایشان قدم زدند و فریادهایشان تمام قلمروشان را پر کرد.
هر بار که فکر میکردی اینجا پایان راه گلادیاتور است و این زخم دیگر کاری بوده، برمیگشت و میگفت بازی تمام نشده است. من اینجایم، زندگی میدهم، شادی و عشق و امید هم...
ضد قهرمانها محکوم به مردن بودند، چون قهرمانها از بهانهها بزرگتر بودند...
IV
...ولی بر طبق قانون فوتبال حتما روزی سلاطین از سلطنت خسته خواهند شد و تصمیم به استراحت و تجدید قوا میگیرند، اما دیگر حماسههایی بزرگ و خاطراتی زیبا خلق شدهاند. آنها (هواداران) با نوشتن تاریخ همراه بودهاند و مملو از عشق و افتخار شدهاند و نیازی ندارند برای یک لبخند بیروح به سی چهل سال پیش فلش بک بزنند یا مقالههایی را مطالعه کنند. آنها با شارلاتانها، دروغ پردازها، لجن پراکنان، با پنجره های بسته، با نارنجک اندازها و قمهکش ها و الوات مجازی جنگیدند. دو مربی قهرمانشان را از دست دادند، نیمی از تیم قهرمانشان را از دست دادند ولی جنگیدند. آنها جزوی از تاریخ بودهاند، از آغاز ۵ گانه، از جایی که ایستاده تیمشان را تشویق کردند، این سفر را آغاز کردند و به ماجراجویی پرداختند. آنها تاریخ را زندگی کردند...
V
و چه حلاوتی داشت این بار گلات.
میگویند هر افراط و تکراری لذت را زایل میکند ولی این در مورد فتوحات پرسپولیس صادق نیست و هر بار شیرینتر از گذشته بوده است.
این بار پس از تلخکامی در آسیا، کم رمق شده و زیر خنجرهای آقای مدیرعامل که هر روز با یک ستاره خداحافظی میکرد، هوادار هم توانی نداشت.
بیرانوند، خلیل زاده، نادری، بشار، علیپور از تیم جدا شدند و در نهایت تیم خلع سلاح شده با فقط ۲ مدافع و یک فوروارد به مسلخ لیگ فرستاده شد، گویی گلادیاتور هم دیگر توان حضور در آرنا را نداشت.
صدای نالههای ضد قهرمانها کمتر شده بود، بانگ وزیر به گوش نمیرسید. خبری از کرونانمایی و عکسهای پشت آکواریومی هم به چشم نمیخورد و چه بسا حاضر بودند جانهای زیادی هم داده شود تا جامی گرفته شود...
گلادیاتور اما بدون سپر و شمشیر جنگید، با مشت و چنگ و دندان پیشروی کرد و سپرش را برداشت، پیشتر رفت و شمشیرش را دوباره یافت و درست در زمانی که تمام قد ایستاد، دوباره هجوگرایان با نالههای وزیر و وکیل فضا را پر کردند، توهم بر تعقل فزونی گرفت ولی گلادیاتور بیاعتنا تا هفته آخر جنگید، تا آخرین لحظه نفس به نفس هوادارانش و روی دوش آنها پیشروی کرد تا پنجمین قهرمانی متوالی و "گلات"...
بدون شک این نسل طلایی پرسپولیس است، نسل طلایی تیم و هوادار.
شاید سالها بعد همه از پرسپولیس دهه نود بگویند، تیمی که در ۵ سال ۱۰ جام به هوادارانش داد و حماسهها ساخت و هواداری که تیمش را روی شانههایش به اوج برد...
نسل طلایی پرسپولیس تاریخ را نوشت
زندگی داد، جهل را سربرید، احمق ها را ساکت کرد و
فریاد زد لعنتیها من هنوز زنده ام...
م.آ