Roma * CFCدوسال پیش قصد رفتن به سفر داشتم
مامانم گفت بیا برو با مادربزرگت خداحافظی کن داری میری، چند وقتی هم هستش ندیده ات.
گفتم من هفته دیگه برمی گردم، الان وقت ندارم و دارم ساک می بندم
ولی وقتش رو داشتم، چون کلا نیم ساعت هم نمیشد برم و بیام
خلاصه آقا در حال برگشت از سفر، زنگ زدن گفتن زودتر بیا که مادربزرگت مرده.
.
تا سالها قبلش، حسرت پول داشتم، حسرت یع رتبه بهتر کنکور، حسرت عشق و حالی که بچه پولدارا دارن و من نداشتم.
ولی الان بزرگترین حسرت زندگیم همون خداحافظی هستش که نکردم
حاضرم همه چیزمو بدم برگردم به همون روز و برم باهاش خداحافظی کنم :)