سلام.من حسین محبوب زاده هستم.۱۳ سالمه و نوه امیر محبوب زاده ام.پدر بزرگم همین ۲ روز پیش در سن ۷۶ سالگی مرد.خیلی داستانای عجیبی داشت.
گفت که یه روز با دوستش رضا رفتن پیک نیک به یه جنگل جن زده و قضیه از اونجا شروع شد.
بریم سراغ خودم.من همم یه دوست خوب دارم.
اسمش دلقکه.ازش میپرسم تو کی هستی فقط میگه دلقک!
یک ماهه باهاش دوستم ولی هیچکی حرفمو باور نمیکنه.
من با اون شادم.
-۳ سال بعد
الان ۱۶ سالمه و یک آدم بالغ محسوب میشم.فیلمای ترسناک زیادی دیدم که توش دلقکا نقش خوبی ندارن.
میترسم حسابی اما این دلیل نمیشه دوستیم با اون دلقک به هم بخوره نه؟فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون دلقک تو شهربازی کار میکنه و خطرناک نیست.
-ساعت ۴ صبح
خواب دیدم که اون دلقک داره منو با چاقو میکشه!وحشتناکه خیلی ترسیدم.تو این فکر بودم که یک هو دلقک اومد داخل.گفت:«میترسی که بکشمت هان؟؟؟؟آره میترسی هی هی هی هی هی هی هی هی
همه چیز بسیار سخت بود که خودم هلش دادم و افتاد بیرون و در رفت و گریه کرد.
فهمیدم که حماقت کردم باهاش دوست شدم.اما میدونم دیگه دست از سرم بر نمیداره آره همینطوره.
-۱۱ سال بعد
من الان ۲۷ سالمه و همسر دارم و تو ۲۵ سالگی ازدواج کردم و یک بچه دارم.خیلی وقته از دلقک خبری نیست.با این حال من میدونم که زندگیم داره رو روال پیش میره.
شب بود ساعت ۱۲:۳۰ که روی تخت خوابم برد.نمیدونم چطوری اما پدربزرگم امیر رو دیدم که میگفت:«نوه عزیز من!من به سختی با نیرو های شیطانی مقاومت کردم.لطفا بیدار شو.اون داره میاد سراغت!بیدار شو حسین زود باش!
بیدار شدم و دلقک رو دیدم.راهی برای فرار نداشتم.اما اون فقط برام یک پیغام گذاشت.
دوستای من سعی کردن پدربزرگت رو نابود کنن اما نتونستن.در عوضش من تو رو نابود میکنم!!!
فهمیدم که حرفای پدربزرگم واقعیت داشته.خیلی میترسیدم و جالب اینجاست که همسرم خونه نبود!فکر کردم که اون همسرمو برده اما بعد یادداشتشو دیدم که نوشته بود:«یکی از دوستام حالش بده.من باید ببرمش دکتر پس تو تو خونه بمون.بچه رو هم بردم.
خیالم راحت شد.
تصمیم گرفتم دست به کار شم و برم راجب دلقکا تحقیق کنم.
به یه سایت عجیب برخورد کردم که اسمش:«Nini.news بود.
نوشته بود از سال ۲۰۶۹میلادی تا سال ۲۰۷۵میلادی نزدیک به ۳۰۰۰ کودک گم شده اند!خانواده کودکان آخرین بار بچه شان را به شهر بازی علی خان دیده بودند.
برای نزدیک به ۴۰ تن از خانواده ها عکس بچه شان که در حال عذاب بود فرستاده شد.
با خودم گفتم:«پس چرا منو نکشت؟گفتم که برم دنبالش اما دست خالی نرفتم.
یه کارد فوق العاده تو خونه داشتم با اون رفتم.رفتم به جنگل سیسنگان که به خونه بابام خیلی نزدیک بود.میدونستم اون از اونجا میاد.واسه همین رفتم اونجا که یک دفعه...
لطفا منتظر پارت دوم و سوم این کتاب باشید.این کتاب فقط ۳ پارت داره اما کتاب دوستی من با دلقک ۲ هم وجود دارد که آن کتاب هم نزدیک ۵ پارت دارد.تشکر به خاطر اینکه داستان مرا خواندید