بعد از خوردن یک لیوان آب تصمیم گرفتم خودمو آماده کنم.البته قبلش باید فوتبال آرسنال-چلسی ببینم.
تموم شد بازی با نتیجه ۴_۴.عجیب ترین بازی بود که دیدم.باید دیگه برم.پا شدم و یک لباس تقریبا معمولی پوشیدم.رفتم پیش دوستم احمد احمدوف.اینجا دیگه با خط ازبک نمینویسم چون برای بعضیا درکش سخته.سوار ماشین شدم و راه افتادم.رسیدم خونه.اما احمدوف نبود.یک نوشته گذاشته بود.
-ازبک احمق.من دوستتو ندزدیدم.گذاشتمش توی فر.یکم روش فلفل و نمک ریختم.نوش جان!هم غمش هم خودش.نخوردمش که خودت ببینی وگرنه خیلی گرسنه بودم.اشکال نداره عوضش خودتو میخورم.
رفتم تا فر رو ببینم.در رو باز کردم.خیلی وحشتناک بود.چشماش رو در آورده بود.دماغش رو انقدر چکش زده بود که ترکیده بود و استخونش دیده میشد.دندوناش رو کنده بود و باهاشون شکمشو سوراخ کرده بود.ناخوناش رو هم کشیده بود.انگشتای پاش خیلی بد سوخته بود.سرمو ۵ بار کوبیدم به دیوار.میدونستم تقصیر کی بود که مرد.اون دلقک دوستمو کشت.منم اراده میکنم و اون رو میکشم.دوستم رو برداشتم و تو باغچه خونه شون خاکش کردم که ۱ ساعت طول کشید.اون لحظه نمیخواستم گریه کنم.دست به کار شدم و راه افتادم.رفتم به جنگل 45Evil که پدرم میرفت.داشتم میرفتم که دیدم یه آهو پاش تو طله خرس گیر کرده.دلم سوخت و رفتم تا درش بیارم.که به یک لحظه پشتم بدجوری سوزش گرفت گفتم شاید خارشه اما وقتی خواستم بخارونم متوجه شدم که آهن داغه.جونی برام نمونده بود و من رو برد به ۳۰ کیلومتر پایین جنگل!!!!!نمیتونستم تکون بخورم.من رو برد به یه کلبه و گفت:«تو باید بگی که به من خدمت میکنی وگرنه میکشمت.گفتم:«من.من هیچوقت...به تو خدمت نمی...کنم.گفت:«اما اگه توی دهنت ذغال جا بدم و ته گلوت خشک بشه چی؟گفتم:«من تو رو میکشم نه تو من رو.همون لحظه ظرف ذغال رو چپه کردم و ریخت رو دست و پاش.ذغال رو برداشتم و محکم فرو بردم تو حلقش خیلی محکم!اما استفراغش کرد.حالم بد شد.اما باید کارشو تموم میکردم و به فکش ذغال رو جوری چسبوندم که سوراخش کردم!مرد.اره مرد.پرتش کردم تو دره.خیال کردم کامل مرده.آهو انقدر درد کشیده بود که مرده بود.حیف بود حروم بشه و خواستم برش دارم و بزارم رو شونه م که فهمیدم بد سوختم و نمیتونم بار ببرم.پس آروم رفتم تو ماشین.
۳ ساعت بعد:«رسیدم خونه و میخوام فوتسال ازبکستان و گواتمالا رو ببینم.
تموم شد خیلی راحت بردیم.۱۸ به ۱.
خواستم بخوابم.
خواب دیدم تو همون جنگلم.اما تنها نیستم و داره میاد دنبالم.به یه در برخورد کردم و با خوشحالی رفتم توش.اما تو همون در هم یک در بود.اما اگه چیز شیطانی ای بود دو تا در قرار بود باشه.عین فیلم ایت شده بود.رفتم تو که منو خفه کرد.همه مون راجب ترسامون خواب میبینیم.میدونستم این خواب قراره تو این دنیای فان برام اتفاق بیوفته.سریع رفتم و در قفل کردم که...
منتظر پارت بعدی این داستان باشید