سلام.من اسمم امیر حسین زاده هستش.من ساکن دوبلین در ایرلند هستم.ایرلند کشور قشنگیست.اما پشت پرده این قشنگی چیز های زیاد ترسناکی پنهانه.در هر صورت من کاری نمیکنم که به ضررم تموم شه.الانم باید برم و تو لپ تاپ کمی اطلاعات راجب کاری که قراره ۲ ماه دیگه برم سرش صحبت کنم.من تازه دانشگاهم تموم شده و قراره استاد علوم تجربی بشم.و تا وقتی که برم سر کار بهم حقوق میدن!یعنی تو این دو ماه بهم حقوق میدن بدون رفتن تا برم سر کار.
-ساعت ۱۲:۳۷ دقیقه شب
رفتم توی لپ تاپ.چه خوب که بتونم یک چند تا کتاب الکتریکی تهیه کنم.الان در سال ۲۷۹۵ میلادی هستیم.و کتاب ها به صورت الکتریکی ان و من باید تهیه کنم و مدیران مدرسه پولشو بدن.خب رفتم توی سایت و سفارش دادم اما یک چیز عجیب دیدم.
نوشته بود:«Thug duine gan ainm na leabhair chuig do theach anocht ag 5:47 i.n.
به ایرلندی نوشته بود امشب راس ساعت ۵:۴۷ دقیقه صبح یک آدم ناشناس کتاب ها رو برام دم خانه م میفرسته(با استفاده از گوگل ترجمه)
چرا ناشناس؟
-ساعت ۵:۴۶ دقیقه صبح
در میزنند.رفتم در اتاق خواب رو باز کنم که دیدم یک فرد بسیار بسیار عجیب توی خونه مه.راه افتادم و گفتم کجا قایم شم.تنها راه دستشویی بود.باید میرفتم داخل چاره ای نداشتم.در دستشویی رو قفل کردم.رو شیشه ش نوشته بود:«Ár ngnó trí do bhaill dúr a dhíol !!
ترجمه ایرلندی به فارسی:«ما از راه فروش اعضای بدن تو کاسبی میکنیم احمق!!
سعی میکرد شیشه پنجره رو بشکنه.پنجره قفل بود ولی تلاش میکرد.حالم خوب نبود.الان زنگ میزنم پلیس.
-لعنتی!تلفنم توی اتاق خوابمه.
وای نه!حس میکنم داره در رو باز میکنه.با چاقو در رو شکست به سختی.فکر کنم از چاقوی من برداشته.اومد تو!باید یک کاری کنم.
اومده تو و چند تا حرف عجیب و نامفهوم میزنه.سلاح ندارم.اما به فکرد افتاد که آب رو باز کنم.پس شلنگ رو گرفتم و ریختم روی کل لباسش.باید میزدم و ناقصش میکردم.فرار کردم و رفتم توی کوچه و دویدم سمت خونه آقای پیتر.اما توی راه پام به زمین گیر کرد و افتادم.پشتم رو دیدم کسی نبود.پس لنگ لنگان رفتم جلو.اما یک دفعه در سطل آشغال باز شد و یک نفر دیگه هم پرید بیرون.نمیتونستم کاری کنم.حال خوبی ندارم.پس خواستم بدوم که فهمیدم رسیده به من.
خیلی سریع بدون اینکه بفهمم چاقو رو سایید روی پیشونیم.بیهوش شدم.
-نمیدونم الان چه ساعتیه.توی یک خونه ناشناسم.دست و پام بسته شده و بدنم خیلی درد داره.انگار دارن ساتور رو همینطوری میکوبن به بدنم.یک کسی اومد داخل.صورتش پوشونده بود.یک دستگاه عجیب آوردن داخل.میدونم میخوان شکنجه م بدن.
ازش پرسیدم:«What do you want from me?
ترجمه:«از جون من چی میخواین؟
گفت:«F
همش همینو میگفت.نامفهومه.چشمامو بستم.
-یک دفعه خیلی بدنم سرد شد و سوز گرفت.چشممو باز کردم.نمیتونستم حرف بزنم برق گرفتم.حسابی بد دارن شکنجم میکنن.من میخوام برم و معلم بشم.باید مقاومت کنم اما نمیشه.باید بس کنه.
گفتم:«بسسسسس
نتونستم بگم بس کن.
انداختنم روی زمین و خیلی حس بدی دارم.میخوان زجر کشم کنن.یک دفعه یک پلاستیک آوردن و روی سرم کشیدن.نمیتونستم داد بزنم.هیچ چیزی نمیبینم.یک چیز زرد با تیغه های بلند.صدای بدی بلند شد.اره برقیه؟مهم نیست.من که دیگه دارم میمیرم.حس کردم به شکمم خورده و همونجا چشمم سنگین شد.
وقتی چشم باز کردم تو بیمارستان بودم.یکی از آدمای ایرلندی-تاجیکی گفت که من با برق ۴۷ ولت سوختم.اما کور نشدم و ...
خیلی درد دارم دارم میسوزم و بهم گفت:«لطفا آروم باشید.علم پیشرفت کرده و خیلی مراقبت میشه ازتون.گفت:«راستی شما پیوند کلیه زدید.و الان ۷۳ درصد بدنتون سوخته و حالتون خوب نیست.باید نزدیک ۵۳ روز بمونید.۵۹ روز دیگه سر کار دارم.مثبتش اینه که قبل از شروع مدارس خوب میشم و منفیش اینه که ممکنه بیان سراغم و منو بکشن و منفی ترش اینه که باید مراقب باشم و نمیتونم سالم برم مدرسه...
منتظر پارت دو فصل اول این داستان باشید