خیلی خسته بودم
زود جامو انداختم و خوابیدم
خواب دیدم که لواشک زیاد خوردم دلم درد میکنه
فهمیدم دستشویی دارم
رفتم داخل توالت
اول نشستم به چیزای مختلف فکر کردم
کارم که انجام شد آفتابه رو پر کردم
دیدم فاییده ای نداره از سیفون استفاده کردم
باز هی زور زدم که اگه چیزی هست بیاد که دیگه توالتم نگیره
نیم ساعت دیگه نشستم قشنگ شیلنگ رو گرفتم همه جا شستم
گفتم خب دیگه تمومه اومدم بیرون
رفتم خوابیدم پتو هم کشیدم
یدفعه یادم افتاد دستامو نشستم
گفتم چرا دستامو نشستم من باز برم دستشویی
بعد ی حسی بهم گفت کی حال داره دست بشوره بگیر بخواب
گفتم آره بیخیال
۲ دیقه بود خوابم گرفته بود یچیزی انگار بهم گفت برو دستاتو بشور چیزی بخوری اسهال میگیری اونوقت تا صبح باید بشینی سر چاله
گفتم آره درسته کی حوصله داره همین الان میرم میشورم
یدفعه دیدم ی روح جلوم ظاهر شد
ترسیدم عقب عقب رفتم پام گیر کرد خوردم زمین
اومد بالا سرم گفت سلام من روحم
گفتم سلام منم روحم آخه همین الان افتادم مُردم
بعد اومد ازم رد شه نشد گفت به من دروغ میگی
گفتم آها حواسم نبود فکر کردم مردم شما هم اومدی منو ببری
گفتش چون حواست نبود اشکالی نداره
وی در ادامه افزود: داشتی کجا میرفتی؟
گفتم من رفته بودم دستشویی اومدم بخوابم که یادم افتاد دستامو نشستم
گفت پس میخواستی دستاتو بشوری آره؟
گفتم آره حالا اگه اجازه میدید من برم دستامو بشورم بگیرم بخوابم
گفتش خیلی خوبه من اومده بودم تو رو با خودم ببرم ولی حالا که به بهداشتت اهمیت میدی کاری باهات ندارم
گفتم خیلی ممنون جناب روح شب بخیر
خوشحال شدم
بعدش با خودم گفتم ول کن بابا فردا صبح میشورم
رفتم تو رخت خواب دراز کشیدم
یهو دیدم یارو بالا سرمه