لئوناردو دیکاپریو متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ کارش را با بازی در تلویزیون و سینما شروع کرد اما حالا به جز بازیگری یک تهیهکنندهی مؤثر و یکی از فعالان محیط زیست جهانی است. لااقل اولین تصویر ما در ایران از لئوناردو دیکاپریو پسرک جوان جذابی است که موهای طلایی لختش روی صورتش میریخت و روی کشتی تایتانیک نقش جوان یک لاقبا اما وفادار و عاشقپیشه را بازی میکرد. اما وقتی نوبت به نوشتن از بهترین فیلمهای لئوناردو دیکاپریو میرسد میبینیم که یکی دو سال قبلتر از «تایتانیک» توانسته بود در فیلم «چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد؟» استعداد خودش را نشان بدهد و حتی نامزد جایزهی اسکار شود.
اگر دیکاپریو باهوش نبود در دام همان جوانک جذاب باقی میماند و تبدیل به ستارهای میشد که چند سالی فیلمهایش خوب میفروخت اما بعد جذابیتش را از دست میداد اما روحیهی ماجراجو و انتخابهای غیرمرسوم دیکاپریو او را از غرق شدن در این ورطه نجات داد. شروع به بازی در فیلمهای زندگینامهای و درامهای تاریخی پرسر و صدا مثل «دار و دستههای نیویورکی» کرد. در فیلمهایی بازی کرد که هم گیشهی موفقی داشتند و هم اکثرشان از نظر منتقدان حتی جدای از بازی دیکاپریو هم تحسین شدند. رقم فروش فیلمهایش در سرتاسر جهان بیش از ۷ میلیارد و ۲۰۰ میلیون دلار شد. باید به هوشش در انتخاب کارگردانانی که با آنها کار کرده آفرین گفت.
دیکاپریو که در لسآنجلس به دنیا آمده از نوجوانی و اواخر دههی ۸۰ با حضور در آگهیهای بازرگانی مطرح شد. بعد سراغ تلویزیون رفت و سال ۱۹۹۱ در سن ۱۷ سالگی در اولین فیلم بلندش به نام «مخلوقات ۳» کمدی وحشت علمی-تخیلی ساختهی کریستین پترسون ظاهر شد. یکی دو فیلم متوسط دیگر در نقشهای فرعی بازی کرد و سال ۱۹۹۳ هم نقش اول فیلم «زندگی یک پسر» شد تا اینکه بازی در فیلم «چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد؟» و در نقش یک معلول ذهنی برایش اولین نامزدی اسکار را به ارمغان آورد.
دیکاپریو شش بار نامزد جایزهی اسکار شده در حالی که خیلی از منتقدان معتقدند بازی او در فیلمهایی مثل «اگه میتونی منو بگیر» و «شاتر آیلند» نادیده گرفته شده است. خیلی هم دیر اسکار را به او دادند. او حالا یکی از بازیگران پختهی هالیوود است که حضورش در یک فیلم میتواند دلیلی برای دیدن آن اثر باشد. بهخصوص که وسواس خوبی هم در انتخاب فیلم دارد.
دیکاپریویی که زمانی نمیتوانست مدیر برنامه پیدا کند چون معتقدند بودند برای پیدا کردن مخاطب باید اسم و فامیلش را تغییر بدهد (فامیلی او به اجداد ایتالیاییاش برمیگردد و نامش را هم از روی لئوناردو داوینچی گذاشتهاند) و سال سوم دبیرستان او را از مدرسه بیرون انداخته بودند، سال ۲۰۱۶ از سوی مجلهی تایم بهعنوان یکی از افراد تأثیرگذار جهان انتخاب شد.
این فهرستی از بهترین فیلمهای لئوناردو دیکاپریوست که این ماه ۴۶ ساله شد.
۱) چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد؟ (What’s Eating Gilbert Grape)
کارگردان: لاسه هالستروم
سایر بازیگران: جانی دپ
امتیاز متاکریتیک: ۷۳ از ۱۰۰
محصول ۱۹۹۳
پیتر هجز از روی رمانی به همین نام که سال ۱۹۹۱ منتشر شده بود فیلمنامهای نوشت که دیکاپریو را برای اولینبار نامزد جایزهی اسکار کرد. عجیب هم نبود. اعضای آکادمی عاشق نقشهای معلولین ذهنی و جسمی هستند. نگاه کنید که چطور بازی داستین هافمن در فیلم «رین من» همیشه بهعنوان یکی از بهترین بازیهای او تلقی میشود. اینجا هم دیکاپریوی ۱۹ ساله نقش ارنی را بازی میکند که به لحاظ ذهنی دچار معلولیت است.
داستان فیلم در شهری کوچک در ایوا اتفاق میافتد. گیلبرت گریپ مراقب برادرش ارنی است. پدر آنها ۷ سال قبل، زمانی که ارنی فقط ۱۱ سال داشته خودش را دار زده و دو برادر خودشان خرج زندگی را درمیآورند. آنها هر سال منتظر رسیدن توریستها هستند. گیلبرت در یک مغازهی خواروبار فروشی کار میکند که باز شدن یک سوپرمارکت بزرگ آن را به معرض تعطیلی کشانده است. سر و کلهی زن جوانی به همراه مادربزرگش در شهر پیدا میشود. زن جوان به گیلبرت و ارنی نزدیک میشود و بین او و گیلبرت رابطهی عاطفی شکل میگیرد. اما مشکلات گیلبرت تمامی ندارد.
فیلم هر چند تا حد زیادی قابلپیشبینی بود اما اثر احساساتی از کار درآمد و بهخصوص بازی دیکاپریو نکتهی چشمگیر اثر شد. بازیها فیلم را تأثیرگذار کردند و قوهی محرکهی فیلم بودند.
۲) تایتانیک (Titanic)
کارگردان: جیمز کامرون
سایر بازیگران: کیت وینسلت
امتیاز متاکریتیک: ۷۵ از ۱۰۰
محصول ۱۹۹۷
احتمالا الان میگویید که «تایتانیک» فیلم عامهپسندی بود و لئوناردو دیکاپریو و حتی کیت وینسلت در نقش عشاق اصلی داستان کار خاصی هم انجام ندادند. هر چند کیت وینسلت نامزد اسکار بهترین بازیگر زن شد اما بین یازده جایزهای که فیلم جیمز کامرون به خانه برد بازیگری نه در بخش زن اصلی و نه بخش زن مکمل جزو برندهها نبود. با این حال نمیشود نقطهی اوج یک ستاره را نادیده گرفت. اواخر دههی نود جک داوسن الگوی همهی پسرهای جوان و شاهزادهی سوار بر اسب سفید همهی دخترکان بود.
فیلم داستان پسری از طبقهی فقیر و دختری از طبقهی ثروتمند بود که به طور اتفاقی روی کشتی تایتانیک با هم آشنا میشوند، عاشق یکدیگر میشوند و موقع غرق شدن کشتی پسر از زندگیاش میگذرد تا دختر نجات پیدا کند.
لئوناردو دیکاپریو صورت معصوم پسر زیبایی را داشت که سکانس مرگش تماشاگران را به گریه میانداخت. اگر فکر میکنید کار سادهای است بهتر است به کتاب گفتوگوی کمرون کرو با بیلی وایلدر مراجعه کنید که توضیح میدهد گاهی کاری نکردن روی پرده از همه چیز سختتر است. دیکاپریوی این فیلم فقط قرار بود شیرین و معصوم باشد که بود و تماشاگر را احساساتی کند که این وظیفه را هم انجام داد.
۳) اگه میتونی منو بگیر (Catch Me If You Can)
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
سایر بازیگران: تام هنکس
امتیاز متاکریتیک: ۷۵ از ۱۰۰
محصول ۲۰۰۲
از اوایل هزارهی سوم دیکاپریو تصمیم گرفت که در انتخاب فیلمها و کارگردانانی که با آنها همکاری میکند دقت بیشتری داشته باشد تا فراتر از یک ستاره تبدیل به بازیگر بزرگی شود که در فیلمهای ماندگار فیلمسازان مهم ایفای نقش میکند. اولین انتخابش فیلمی سرگرمکننده از اسپیلبرگ بود که انتخاب درستی هم به نظر میرسید.
فیلم داستان زندگی فرانک ابگنیل را روایت میکند و اقتباسی از کتاب اتوبیوگرافیکی است که او دربارهی زندگیاش نوشته. فرانک ابگنیل الان یک مشاور امنیتی است ولی از ۱۵ تا ۲۱ سالگی در کار جعل اسناد و جعل هویت و خلاصه هزار جور کار مجرمانه بود و هیچکس هم نمیتوانست دستگیرش کند. میگویند هشت هویت داشت که از بین آنها میشود به خلبان هواپیما، پزشک و وکیل اشاره کرد. او پنج سال را در زندان گذراند تا اینکه در نهایت به خدمت دولت فدرال درآمد. داستان جالبی است دربارهی یک آدم جالب و در فیلم اسپیلبرگ نقش این جوان جالب را لئوناردو دیکاپریو بازی میکند. حقوق کتاب ابگنیل را کمپانی دریم ورکز اسپیلبرگ خریده بود اما پیش از او قرار بود افرادی مثل دیوید فینچر یا لاسه هالستروم (کارگردان اولین فیلمی که برای دیکاپریو نامزدی اسکار به ارمغان آورد) آن را بسازند که در نهایت خود اسپیلبرگ قدم جلو گذاشت.
فیلم در ضمن به رابطهی او و تعقیب و گریزش با کارل هانراتی افسر پلیس میپردازد. اسپیلبرگ فیلم را استادانه ساخته و فیلمی است که بینهایت سرگرمکننده و شیرین است و البته همهی اینها به کمک بازی لئوناردو دیکاپریو میسر شده است.
۴) هوانورد (The Aviator)
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
سایر بازیگران: کیت بلانشت
امتیاز متاکریتیک: ۷۷ از ۱۰۰
محصول ۲۰۰۴
فیلمی که دومین نامزدی اسکار لئوناردو دیکاپریو را برایش به ارمغان آورد و دومین همکاری دیکاپریو با مارتین اسکورسیزی بزرگ بعد از فیلم «دار و دستههای نیویورکی» بود. باز هم یک فیلم بیوگرافیک برمبنای زندگی یک شخصیت واقعی جذاب. اینبار دیکاپریو نقش یکی از ثروتمندترین و مؤثرترین آدمهای هالیوود یعنی هاوارد هیوز را بازی کرد.
فیلم سال ۱۹۱۴ در هیوستون آغاز میشود. وقتی هیوز ۸ سال دارد و رابطهی او را با مادرش به تصویر میکشد. ۱۴ سال بعد در ۲۲ سالگی هیوز یک امپراطوری دارد و از پیشگامان هوانوردی است و میخواهد فیلمهای خودش را کارگردانی کند. اولین فیلم ناطقش با موفقیت روبهرو شده و حالا میخواهد فیلمهای رئالیستیتری بسازد. او درگیر یک رابطهی عاطفی با کاترین هبپورن بازیگر میشود. هبپورن به او کمک میکند تا نشانههای اختلال رفتاریاش در نظم (OCD) کمتر شود. او تا آخر عمر به لحاظ احساسی درگیر هبپورن میماند هر چند بعدتر با آوا گاردنر و بازیگران دیگر ارتباط برقرار میکند. مشکل اصلی در جنگ جهانی دوم پدید میآید. وقتی او میخواهد ناوگان هواییاش را در اختیار ارتش قرار بدهد. اتفاقی که بعدتر او را در معرض پاسخگویی به سنا قرار میدهد.
اینکه اسکورسیزی کارگردانی منحصر به فرد و مطمئنی دارد عجیب نیست اما کار دیکاپریو یک گام رو به جلو در کارنامهاش بود. او با بازی قدرتمندش موفق شد سقوط هاوارد هیوز را از یک میلیاردر عجیب و غریب به مردی منزوی و دیوانه تصویر کند.
۵) مرحوم (The Departed)
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
سایر بازیگران: جک نیکلسون
امتیاز متاکریتیک: ۸۵ از ۱۰۰
محصول ۲۰۰۶
در این فهرست میتوانست فیلم «الماس خونین» ادوارد زوییک حضور داشته باشد که دیکاپریو برای بازی در آن نامزد یک جایزهی اسکار دیگر شد ولی به جایش ترجیح دادم یکی از بهترین فیلمهای قرن بیستویکم در فهرست باشد که بعد از سالها کارنامهی پر افتخار اسکار را نصیب مارتین اسکورسیزی کرد.
این تریلر جنایی در حقیقت بازسازی یک فیلم هنگکنگی بود. اسکورسیزی در این فیلم توانست دوباره قدرت شگفتانگیزش را در روایت داستانهای گنگستری به نمایش بگذارد. فیلم در بوستون اتفاق میافتد. فرانک کاستلوی ایرلندی رئیس مافیاست که یکی از اعضای باندش به نام کالین را بهعنوان جاسوس وارد ایستگاه پلیس ماساچوست میکند. جریان وقتی پیچیده میشود که همزمان پلیس هم یکی از سربازان را به نام بیلی تحت پوشش داخل گروه کاستلو میکند. وقتی هر دو طرف از این ماجرا آگاه میشوند کالین و بیلی هر کدام تلاش میکنند که زودتر هویت جاسوس طرف مقابل را کشف کنند.
در تیم بازیگری فقط مارک والبرگ نامزد جایزهی اسکار شد که نقش یک پلیس را ایفا میکرد. دیکاپریو بازیگر نقش بیلی بود. پلیسی که وارد گروه کاستلو میشود. صحنههای دو تایی او و جک نیکلسون به عنوان رییس مافیا درجه یک و هیجانانگیز و پرشور از کار درآمدهاند. جیمز براردینلی به فیلم امتیاز کامل داده و نوشته که این یک حماسهی تراژیک آمریکایی است.
۶) اینسپشن (Inception)
کارگردان: کریستوفر نولان
سایر بازیگران: جوزف گوردون لویت
امتیاز متاکریتیک: ۷۴ از ۱۰۰
محصول ۲۰۱۰
فیلمی که در میان ۲۵۰ فیلم برتر IMDB رتبهی سیزدهم را دارد. خیلیها آن را بهترین فیلم نولان میدانند با این حال نه نولان نامزد جایزهی اسکار شد و نه دیکاپریو برای بازی در نقش اول فیلم. منتها این فیلمی است که دوستداران سینما فارغ از جوایز برایش سر و دست میشکنند.
دیکاپریو در فیلم نقش دومینیک کاب را بازی میکند. یک دزد حرفهای که وظیفهاش رفتن به لایههای مختلف خواب مردم و دزدیدن افکار آنهاست. او بیشتر برای کمپانیهای بزرگ کار میکند. آخرین هدف آنها مردی به نام سایتوست که بعدا مشخص میشود میخواسته کاب و گروهش را امتحان کند. او مأموریت سختتری برای آنها دارد. اینبار بهجای دزدیدن ناخودآگاه آنها باید به خواب مدیر شرکت رقیب بروند و فکری را در ناخودآگاه او القا کنند.
همهی اینها در شرایطی است که کاب دستخوش تکانههای روحی فراوانی است و هنوز با مرگ همسرش کنار نیامده است.
منتقدان معتقد بودند که «اینسپشن» بلاکباستری است که توانسته ایدههای روشنفکرانهاش را هم به مخاطب منتقل کند. مجلهی امپایر در ستایش فیلم نوشته بود: «انگار استنلی کوبریک یکی از آثار نویسندهی بزرگ علمی-تخیلی، ویلیام گیبسون را اقتباس کرده باشد. نولان دوباره یک کار اریجینال انجام داده است».
وسط آن جلوههای بصری عظیم و کارگردانی نولان و داستان پیچیدهی خواب و رویا شاید خیلی بازیها به چشمتان نیاید اما به هر حال اگه دیکاپریو نبود کاب وجود نداشت.
۷) جانگوی رها شده از بند (Django Unchained)
کارگردان: کوئنتین تارانتینو
سایر بازیگران: کریستف والتز، جیمی فاکس
امتیاز متاکریتیک:۸۱ از ۱۰۰
محصول ۲۰۱۲
ساختن یک وسترن مدرن توسط کوئنتین تارانتینو برای دوستداران سینما عیش خالص است. تارانتینو مشغول نوشتن کتابی دربارهی سرجیو کوربوچی کارگردان بزرگ ایتالیایی در ژانر وسترن اسپاگتی بود که تولید فیلم «جانگوی رها شده از بند» را شروع کرد. این فیلم هم در حقیقت ادای دین تارانتینو به وسترن اسپاگتی است.
اوایل سال ۱۸۵۸ در تگزاس دو برادر گروهی از بردههای سیاهپوست را روی زمین میکشانند. در میان آنها جانگو است که او را از همسرش جدا کردهاند و بهعنوان برده فروختهاند. همسر جانگو به دو زبان انگلیسی و آلمانی مسلط است و پیش از آن فقط در خانهها خدمت میکرده. دکتر شولتز دندانپزشک آلمانی جلوی آنها را میگیرد چون به دنبال سه برادر قانونشکن است که میداند جانگو از آنها خبر دارد. او جانگو را میخرد و بعد به او آزادیاش را به علاوهی ۷۵ دلار میبخشد تا راه را برای پیدا کردن آن سه برادر به او نشان بدهد. جانگو و شولتز با هم همراه میشوند. اما این وسط یک موسیو کالوین هم وجود دارد که دشمن بردههاست و به بدترین نحو با آنها برخورد میکند و سر راه شولتز و جانگو سبز میشود.
تارانتینو میخواست فیلمی دربارهی گذشتهی تلخ بردهداری در آمریکا ولی به سبک و سیاق خودش بسازد. درنتیجه تصمیم گرفت به سمت یک فیلم ژانر برود. دیکاپریو نقش آقای کالوین را در فیلم دارد. یکی از معدود نقشهای منفی دیکاپریو و نشان میدهد که او در نمایش خباثت هم توانایی فوقالعادهای دارد.
۸) گتسبی بزرگ (The Great Gatsby)
کارگردان: باز لورمن
سایر بازیگران: کری مولیگان
امتیاز متاکریتیک: ۵۵ از ۱۰۰
محصول: ۲۰۱۳
«گتسبی به چراغ سبز ایمان داشت؛ به آیندهی لذتبخشی که سال به سال از جلوی ما عقبتر میرود. اگر این بار از چنگ ما گریخت چه باک، فردا تندتر خواهیم دوید.» این جملاتی که اسکات فیتز جرالد نویسندهی بزرگ و خالق کتاب «گتسبی بزرگ» در وصف کاراکتر عجیب و جذاب کتابش نوشته است.
کتابی که باز لورمن نتوانست در درام رومانتیکش آن را خوب بازتاب بدهد؛ هر چند فیلم صحنهآرایی جذاب و موسیقی دلپذیری داشت، اما روح کتاب فیتزجرالد را منعکس نمیکرد.
راوی مردی است که خانهای در دهکدهای کوچک اجاره کرده و در مجاورش خانهای بزرگ و اشرافی متعلق به مردی به نام جی گتسبی قرار داد که مهمانیهای باشکوه میدهد. راوی که نیک نام دارد با آقای گتسبی آشنا میشود. نیک دختر دایی به نام دیزی دارد که همسرش ورزشکار است. واقعیت این است که گتسبی قبل از جنگ با دیزی رابطهی عاشقانه داشته و هیچوقت او را فراموش نکرده است. حتی حالا هم امید دارد که دیزی با او فرار کند اما دیزی در عین حال که عاشق گتسبی است مطمئن نیست که میتواند از زندگیاش دست بکشد یا نه.
در واقع تنها چیزی که در فیلم باز لورمن به روح کتاب فیتزجرالد میخورد تصویری است که دیکاپریو از گتسبی ارائه میدهد. مردی محزون و عاشق زندگی.
۹) گرگ والاستریت (Wolf of Wallstreet)
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
سایر بازیگران: جونا هیل
امتیاز متاکریتیک: ۷۵ از ۱۰۰
محصول ۲۰۱۳
فیلمی جسورانه و گستاخانه از مارتین اسکورسیزی که داستان زندگی جوردن بلفورت یکی از مهمترین مردان والاستریت را روایت میکند. دیکاپریو نقش بلفورت را بازی میکند. مردی که در بازار سهام موفق است اما پول زیاد او را به تدریج به قهقرا میبرد. دیکاپریو برای بازی در این فیلم برندهی جایزهی گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم کمدی یا موزیکال شد و نامزد اسکار هم شد. آن هم در دو رشته. هم بازیگری و هم بهعنوان یکی از تهیهکنندگان فیلم در رشتهی بهترین فیلم. در حالی که همه مطمئن بودند جایزهی اسکار دیگر به دیکاپریو خواهد رسید باز هم آن سال اسکار نصیب او نشد.
جوردن بلفورت دلال سهام بود که در شفافسازی مالی در جریان فساد والاستریت خودداری میکند. در حقیقت خود او یکی از تجاری بود که کارهای مجرمانه و خلاف قانون را به شکلی زیرپوستی در والاستریت انجام میداد. مردی که کارش را از صفر شروع کرده بود و به چنان ثروتی رسیده بود که دیگر نمیدانست با آن باید چه کار کند. تصویر آخری که از او داریم شگفتانگیز است. او در زندان به زندانیان یاد میدهد که چهطور میتوانند یک خودکار را به کسی بفروشند و نشان میدهد یک تاجر واقعی است. بازی برونگرا و پرفشار دیکاپریو دیدنی است.
۱۰) از گور برگشته (Revenant)
کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو
سایر بازیگران: تام هاردی
امتیاز متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰
محصول ۲۰۱۵
بالاخره فیلم کارگردان مکزیکی لئوناردو دیکاپریو را به مجسمهی طلایی رساند. شوخیهای زیادی پیش و بعد از جایزهی اسکار در فضای مجازی شکل گرفت که بیشتر به بخش جدال دیکاپریو با یک خرس در فیلم مربوط میشد و اشاره داشتند که اعضای آکادمی در طول این سالها آنقدر دیکاپریو و بازیهای خوبش را نادیده گرفتهاند که برای همین فیلم هم احتمال داشته جایزهی بهترین بازی را به خرس بدهند!
این فیلم ماجراجویانه داستان مردی به نام هیو گلس با بازی دیکاپریوست که در سال ۱۸۲۳ راهنمای گروهی از تاجران میشود اما در راه، محلیها به گروهشان حملهی میکنند. خیلی از شکارچیان پوست کشته میشوند و آنهایی که زنده میمانند با راهنمایی گلس از مخمصه میگریزند. آنها باید پای پیاده وسط برف و بوران فرار کنند و این وسط یک خرس گریزلی هم به گلس حمله میکند و تا پای مرگ او را زخمی میکند. گلس ولی از همهی این ماجراها جان سالم به در میبرد. او سفری طولانی در پیش دارد.
خود فیلم هم به خاطر دشواریهای ساختش زیاد تحسین شد اما همه در یک نکته هم نظر بودند که نکتهی مجذوبکنندهی آن بازی دیکاپریو بوده است.
موفقیتهای دیکاپریو با بردن اسکار برای فیلم «از گور برگشته» به خانه پایان نیافت. او سال ۲۰۱۹ برای بازی در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» در نقش یک بازیگر موفق سریالهای تلویزیونی که حالا شانس از او روی برگردانده موفق شد بار دیگر نامزد جایزهی اسکار شود.
دیکاپریو از آن بازیگرانی است که از تجربهی نقشهای مختلف نمیترسد و هنوز هم میتواند با یک نقش و یک فیلم خوب دیگر غافلگیرمان کند.