من تیم برتون هستم. از بچگی نقاشی میکشیدم. به نظر میرسه وقتی که بچهها به مدرسه میرن، میدونی، معلم میگه اینجوری نباید نقاشی بکشی، باید اونجوری بکشی. پس وقتی بچهها به ده سالگی میرسن، ممکنه فکر کنن نقاشی بلد نیستن. ولی حتی اگه کسی به من میگفت نقاشی بلد نیستی، بازم از این کار لذت می بردم.
.....................
این راهی بود برای کشف زندگی خیالیمون، احساسات درونیمون، که همیشه بخش مهمی از زندگی من بوده.
.....................
من هیچوقت هیچ کدوم از این کارها رو نشونِ کسی ندادم و هیچوقت اونها رو به عناون هنر یا اثر هنری حساب نکردم. بیشتر به خاطر این که اینها قرار نبوده اصلاً دیده بشن. چیزی که مهم بود پروسهی کارم بود. یعنی موقع فکر روی ایدههای یا کار روی پروژههام؛ یا اصلاً، فقط میدون دادن به فرایند ذهنی خودم.
...................
وقتی انیماتور دیزنی بودم، خیلی عجیبغریبتر از اینی که الان هستم بودم. فهمیدم وقتی که... جوراب راهراه میپوشیدم ذهنم زمینگیرتر میشه و موازنهی دوار خیلی عجیبی پدید میاد موقعی که احساس شیدایی یا شناوری زیادی داشتم، وقتی جوراب راهراه میپوشیدم، حس آرامش و توازن بیشتری بهم دست میداد و در این مورد چیز بیشتری نمیتونم بگم.
.....................
فیلم عروس مرده ، روایتی میان دنیای زندگان و مردگان است. دنیای بیروح زندگان که در آن رنگها مرده و انسانها بیمار و رنجورند و دچار روزمرگی و تزویرند و در عوض در دنیای مردگان همه شاد و مهربانند و محیطی با رنگهای شاد دارند و بر خلاف زندگان در حال عشق ورزیدنند
...................
فقط صحنه آخرش(: تُف (: