یه سفرنامه بود منصور ضابطیان رفته بود کوبا نوشته بود(اسمش یادم نیست). میدونی چی برام جالب بود؟ مردمش فقیرن ولی زندگیشون بسیار صمیمی و جمعیه. قشنگ خوشن. مثلا میگفت یهو داشته رد میشده از یه کوچه در خونه باز بود تا طرف متوجه شده داره رد میشه با همون زیرپیرهن و اینا شروع کرد تعارف که داداش بیا اینجا صفا و صمیمیت برقرار شه:))) یا مثلا جمع میشن دور هم گیتار میزنن میرقصن. ولی خب ماشینای داغون دارن و خیلی کالاهای مصرفی مشکل دارن. برق درستحسابی تا چند سال پیش نداشتن و اینترنتشون تازه جدیدا اوضاعش بهتر شده. ولی تعریف میکرد از جهت بهداشتی حشره و انگل و موش و... نیست تقریبا و دولت از جهت بهداشتی جمع و جور میکنه اوضاع رو. یعنی علیرغم لباسا و سر و وضع بدشون کثیف و غیربهداشتی نیستن.
بعد اینو میذارم کنار مصاحبههایی که از اهالی جماهیر سابق شوروی و کشورای بلوک شرق و سوسیالیستی دیدم(روسیه، بلاروس، تاجیکستان، یوگسلاوی، آلمان شرقی، حتی اوکراین و اینا که قاعدتا بدترن)خیلیاشون میگفتن که آینده تضمین بود و زندگی جمعی بود و پیوندای اجتماعی بین مردم فوقالعاده قویتر بود. نظرسنجیا و کامنتاشون و اینام تقریبا همین چیزارو تایید میکنه. یا گزارشایی که خوندم تا حالا. میدونی بنظرم شاید فقر مطلق خیلی بد باشه ولی هیچی اندازهی فقر نسبی(اختلاف طبقاتی) ریشههای یه اجتماع بشری رو نمیخشکونه.
در کل آرزومه یه بار تا قبل تموم شدن کامل سوسیالیسم تو کوبا برم از نزدیک ببینمش ولی بعیده(اگه شوروی بود اونجا رو هم دوست داشتم ببینم).