کوروش رهایی بخش
اثر شروین وکیلی
پس زمینه : تاریخ ایران باستان ، سلسله هخامنشیان ، کوروش هخامنشی ،امپراطوری هخامنشیان
لینک دانلود PDF کتاب :
https://s22.picofile.com/file/844802...
بخشی از کتاب :
چرا کوروش بزرگ شخصیتی چنین تأثیرگذار بود؟ مگر او چه کرده بود که آرایش نیروها و ماهیّت قدرت های حاکم بر قلمرو میانی پیش و پس از او تغییراتی چنین ریشه ای کرد، و تفاوت او با پادشاهان و فرمانروایانی که پیش از وی حکومت میکردند چه بود؟
به این پرسشها به دو شیوه میتوان پاسخ داد. یک راه، آن است که همه چیز را به شخصیت کوروش، و ویژگی های روانشناختی وی تحویل کنیم. این شیوه ای است که مکتب تاریخی «مردان بزرگ» می پسندد و با آن قانع میشود. بر مبنای این سرمشق، تاریخ را مردان بزرگی می سازند که کردارهایی ویژه را در شرایطی خاص به انجام می رسانند. از این رو، اهمیت و تأثیر یک شخصیت را میتوان با منسوب کردن او به شخصیتی بزرگ و اسطورهای توجیه کرد.
چنین توضیحی به دو دلیل ناکافی است. نخست آن که کردارهای منفردِ تأثیرگذار شخصیت های فرهمند و مؤثر در شرایط تاریخی همواره وجود دارند، اما گذارهای تاریخی بزرگی از این دست، تنها در مواردی استثنایی و ویژه بروز میکنند. گسست، در تاریخ، قاعدهای است که به ندرت تحقق مییابد و برای فهم دلیل تحقق آن باید به چیزهایی متمایز از رخدادهای عادی و عواملِ همواره حاضر در صحنه توجه کنیم.
کوروش بی تردید شخصیتی بزرگ، فرهمند، ویژه و نیک داشته است، اما در این نکته هم تردیدی وجود ندارد که پیش و پس از او مردان نیکوکار و بزرگ و فرهمند که بسیاری از ایشان هم شاه و فرمانروا بوده اند اندک نبودهاند. به گمان من، اهمیت آنچه را کوروش انجام داده در محدوده ی بافت شخصیتی وی و عوامل روانشناختی اش نمیتوان توضیح داد. برای فهم دلیل اهمیت کوروش، باید به چگونگی تأثیرگذاری وی و شیوه ای که برای اثرگذاری و کنش برگزیده توجه کنیم. به عبارت دیگر، ترجیح میدهم هنگام گمانه زنی درباره ی علت اهمیت کوروش، به این موضوع که او «چه کار» کرد بیش از آن که «چه کسی این کارها را کرد» توجه کنم. زیرا چه بسا شرایطی که در آن پرسش «چه کسی» را تنها با این ترفند میتوان به درستی پاسخ داد.
کوروش با شاهان پیش و پس از خود از چند نظر تفاوت داشته است. اگر بخواهیم این تفاوت را به سطحی برتر از قلمرو روانشناختی ارتقا دهیم، باید نظم حاکم بر شاهنشاهی هخامنشی را با آنچه در دولتهای مهم مشابه با آن وجود داشته مقایسه کنیم. برای سادگی بحث، دو تمدن و دو نظام حکومتی مشابه با شاهنشاهی کوروش را در نظر میگیرم و کار مقایسه را بر این مبنا انجام میدهم. یکی از آنها، حکومت آشور است که نخستین جوانههای تلاشی ناکام برای دستیابی به دولتی چند قومیتی را از خود نشان میدهد. دیگری امپراتوری روم است که نظامی موفق و پایدار بود و برای مدت چهار سده دوام آورد و آشکارا از روی نظام هخامنشی الگوبرداری شده بود.
شاهنشاهی واحد سیاسی بزرگی است که از بخشهایی متمایز، با قومهایی متفاوت و فرهنگ هایی مستقل، تشکیل شده باشد. به همین دلیل هم، خطر تجزیه همواره شاهنشاهی ها را تهدید میکند. پاسخ آشوریان و رومیان برای دفع این خطر، سرکوب قدرتهای محلی و از بین بردن فرهنگ مردم بومی بود. مردم استان های آشوری و رومی به خاطر هویّت مستقل و متمایز خود، افتخارات تاریخی، همبستگی جمعی با هم و چشمداشت عمومی برای دستیابی به استقلال و منافعی عمومی، شورش میکردند. هم آشوریان و هم رومیان می کوشیدند با نابود کردن نطفه های این همبستگی، احتمال شورشهایی از این دست را کاهش دهند.
در کل، محور قدرتِ محلی مردم دو چیز است: فرهنگ و نیروی نظامی ، مردم با زبان و دین و هویت فرهنگی مشترکشان امکان توافق با هم را پیدا میکنند، و بعد با کمک نیروی نظامی بومی خویش قیام می کنند. آشوریان و رومیان با تمرکز بر همین دو محور و با تضعیف آنها برای تضمین تداوم سلطه شان بهره میبردند. آنان پرستشگاههای محلی را ویران میکردند، پرستش خدای آشور یا صورتِ الوهیت یافته ی امپراتور را در استان هایشان ترویج می نمودند، و از شکل گیری ارتشهای محلی پیشگیری میکردند. هر دو حکومت با کوچاندن مردم تلاش میکردند تا هویتهای منطقه ای و قومی را محو کنند.
سیاست آشوری ها و رومی ها برای سلطه بر مردم سرزمینهای تابعشان، سه محور اصلی را در بر میگرفت که میتوان آنها را زیر عنوان برنامه های جمعیتی، دینی و نظامی صورتبندی کرد. دو برنامه ی نخست، وحدت فرهنگی قومهای تابع را هدف میگرفتند و برنامه های نظامی، بر قدرت جنگی ایشان متمرکز بود.
آشوریان از زمان تیگلت پیلسر سوم شیوهی جدیدی از سرکوب قومهای شورشی را ابداع کردند و آن تبعیدهای گسترده بود. هدف از کوچاندن جمعیت های بزرگِ سرکش به نقاطی دوردست، از بین بردن نیروی نظامی و هویت فرهنگی ایشان بود.
نادیده انگاشته شدنِ این نکته نزد تاریخنویسان معاصرِ علاقهمند به هویتهای قومی غریب مینماید که برای نخستین بار عبارت «عرب» (اَرَبایه) و «یونانی» (اَیونیه)، به عنوان برچسبی برای اشاره به یک قومیت و گروه جمعیتی با هویت متمایز، در کتیبه ی بیستون به کار گرفته شده است. به عبارت دیگر، تا پیش از آن که دیوانسالاران داریوش قبیلههای سامی مقیم جنوب ورارود و شمال عربستان را عرب بدانند، اثری از هویت قومی و جمعیتی عرب وجود نداشته است. یونانیان نیز، تا پیش از این که نام ایونیه در متنهای پارسی باستان پیدا شود، برچسبی مشترک برای اشاره به خویش نداشتند و تا سدهها بعد هم در برابر پذیرش عنوانی مشترک، که آتنی و اسپارتی را همزمان در بر بگیرد، مقاومت میکردند.
این بدان معناست که در سیاست هخامنشیان هویت محلی و قومی نه تنها خطرناک و تهدیدکننده پنداشته نمی شده، که تأکیدی رسمی هم بر وجود و تقویت آن وجود داشته است، تا حدی که در نقاطی که چنین هویتی وجود نداشته چنین چیزی ابداع میشده است.
راهبرد سرکوبگرانه ی دیگری که امپراتوری های پیش و پس از کوروش به کار میگرفتند، حمله به دین قومهای مغلوب بود. آشوریان، در استان هایی که به کشور آشور منضم میشدند، معابدی برای پرستش خدای آشور بنیان مینهادند و چنان که گذشت، دزدیدن بت خدایان محلی و از اعتبار انداختن معبدهای بزرگ از ترفندهای مرسوم و رایجِ شاهانی بود که قلمرویی را تسخیر میکردند. رومیان هم در مواردی که میدیدند دین یک قومیت به ابزاری برای هویت بخشی و دستمایه ای برای اتحادشان تبدیل شده، با آن مبارزه میکردند. چنان که کالیگولا اصرار فراوان داشت که بت خود را در معبد یهودیان برافرازد و تیتوس به دنبال شورشهای پیاپی این مردم، یهودیه را فتح و معبد اورشلیم را ویران کرد و ترتیبی داد که یهودیان دیگر نتوانند در آنجا معبدی برای یهوه بسازند. به همین ترتیب، در عصر کلودیوس پرستش خدایان محلی آلمانی و گُل ممنوع شد و کاهنان این آیین، که دروئید نامیده می شدند، مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار گرفتند.
کوروش، چنان که از تمام متنهای بازمانده از آن دوران برمی آید، مسیری معکوس را طی کرد و برعکس بر هویت مستقل دینها و ارتباطشان با قومیتهای متمایز تأکید کرد و احترام به ایشان را در کل قلمرویش ضروری دانست. یک نواختی برخورد او با خدایان گوناگون و گرایش یکسانی که به همه ی دینها نشان میداد، چنان که گذشت، چنان شدید بود که میتوان آن را به مثابهی بی دینی وی و تعلق خاطر نداشتنش به هیچ یک از ایشان تعبیر کرد.
آشوریان و رومیان با اقتدار نظامی اقوام تابع نیز مقابله میکردند. راهبرد سرکوبگرانه ی این دولتها برای تضعیف استان ها و قلمروهای پیرامونی، آن بود که از شکل گیری ارتش های محلی و تقویت نیروهای نظامی بومی جلوگیری کنند. آشوریان به شدت از مسلح شدن قومهای تابع جلوگیری میکردند و ارتشی حرفهای را در اختیار داشتند که اعضایش جملگی از مردان آشوری تشکیل میشد. رومیان که در بسیاری از زمینه ها مقلد هخامنشیان محسوب می شدند و آسانگیرانه تر رفتار می کردند، به نیروهای مسلح محلی نیز مجال فعالیت می دادند، اما تنها به شرط آن که قالب انضباطی سختی را بپذیرند و در پیوند با لژیونرهای ارتش امپراتوری فعالیت کنند. نیروهای نظامی بومی نقش قوای کمکی را پیدا می کردند و همواره در همراهی و زیرِ فرمان سرداران یک لژیون خدمت می کردند.
سیاست نظامی رومیان، از چند نظر با الگوی آشوریان شباهت داشت. نخست آن که، اعضای لژیونها شهروند روم محسوب می شدند و بنابراین شماری محدود داشتند. در واقع، یکی از نخستین نشانه های زوال قدرت روم، آن بود که شهروندان رومی نتوانستند نیروی لازم برای تجهیز ارتش ها را تأمین کنند و در نتیجه بردگان آزادشده و مزدوران ژرمنی به ارتش راه یافتند. دوم آن که، رومیان مانند آشوریان انضباط بسیار سختی را بر سربازانشان تحمیل می کردند که با شلاق زدن مدام سربازان توسط فرماندهان و سختگیری و بیگاری فراوان همراه بود. چنین چیزی را در سنت آشوری هم میبینیم. سوم آن که، رومیان در لباس و تجهیزات نظامی خویش از آشوریان تقلید میکردند. شمشیر گلادیوس و کلاه مشهور لژیونرها، که تاجی از دم اسب بر آن است، تقلیدی از شمشیر و کلاهخود آشوریان است.
این در حالی است که به گواهی تمام متنهای دینی و تاریخی، سنت انضباطی ارتش هخامنشی با وجود سخت و محکم بودن بر آزار سربازان توسط فرماندهان متکی نبود و علاوه بر این، شواهد زیادی از خدمت نیروهای بومی در واحدهای رزمی رسمی ارتش هخامنشیان در دست است. سرداری یونانی به نام منون، که در برابر اسکندر هم ایستادگی بسیاری به خرج داد، نمونهای از آن است. شکل و لباس و سلاح های سربازان ایرانی هم با آنچه در میان آشوریان و رومیان رواج داشت تفاوت میکرد.
بنابراین، چنین مینماید که یک سنت نظامیگری مبتنی بر خشونتِ سازمانیافته در جهان باستان وجود داشته است که توسط آشوریان به اوج خود رسید، و بعدها توسط رومیان وامگیری شد. در این میان، کوروش سیاست نظامی جدیدی را بنیاد نهاد که مبنای آن دستیازی به کمترین خشونتِ ممکن بود. مرور جنگهای کوروش نشان میدهد که او از هر فرصتی برای دستیابی به صلح و پرهیز از خونریزی استفاده میکرده است و استفاده ی ماهرانهاش از تبلیغات جنگی برای جلب قلوب مردمِ سرزمینِ مغلوب نیز در همین راستا بوده است.
قدرتی که ارتش آشور تولید میکرد و سازمان می داد، قدرتی مبتنی بر تولید درد و رنج بود. سربازان آشوری، در منگنه ی یک انضباط پادگانی سخت و پیامدهای دردناکش قرار داشتند. آنها به همین ترتیب می آموختند تا بیشترین خشونت و درندگی را در مورد قومهای شکستخورده و دشمنانشان اعمال کنند. رفتاری که سناخریب بر مبنای کتیبهاش نسبت به اسیران و کشتگان دشمن نشان داده، بدون سنگدلی و خونخواری سربازانش ممکن نمی شده است. به همین ترتیب، گزارش های شاهان آشوری نشان میدهد که دستگیری مردم بیگناه و بومیِ قلمرو شورشی و زجرکش کردنشان به عنوان نوعی تفریح برای سربازان رسمیت داشته است. این چیزی است که با شدتی کمتر، ولی الگویی مشابه، در مورد ارتش روم هم دیده میشود.
این در حالی است که با مرور رفتار جنگی ایرانیان در عصر هخامنشی، به الگویی کاملاً متفاوت برمیخوریم. خودداری سربازان ایرانی از ابراز خشونت و غیابِ گزارشی که به کشتار یا شکنجه ی مردم غیرنظامی یا حتی سربازان شکستخورده اشاره کند، در شرایطی که گزارشهای معکوس آن بسیار است، نشان میدهد که نوعی اخلاق جنگیِ متمایز در عصر کوروش در میان ایرانیان شکل گرفته بود که از سویی انضباط و توانمندی چشمگیرشان را پدید آورد، و از سوی دیگر باعث جلب رضایت و برانگیختن احترام در میان قومهای مغلوب شد. شاید یک دلیل این که شورش های حاکمان محلی در زمان هخامنشیان همواره با همکاری مردم محلی سرکوب میشد، همین باشد. چنین شورش هایی هرگز گسترش زیادی نمییافت، چون خاطرهی انتقامجویانه و کینه توزانه ای از خشونت های ارتش هخامنشیان در این مناطق وجود نداشته و مانع جلب وفاداری شهروندان محلی نمیشده است.
نمود این نظامِ انضباطی جدید را در عناصری مانند لباس همشکل، نمادهای رتبه و منزلت ارتشی، و برنامه هایی عمومی مانند رژه میتوان یافت. حضور اخلاقیات ویژه ی سربازان هخامنشی را هم به سادگی میتوان در متنهایی که توسط قومهای دشمن ایرانیان نوشته شده است بازیافت.
تراژدی پارسیان اثر آیسخولوس و تواریخ هرودوت نمونههایی از متنهای مشهورِ نوشتهشده توسط دشمنان ایرانیان هستند که اصولاً با هدف تبلیغ سیاسی و مقابله با نفوذ فرهنگی و نظامی ایرانیان نوشته شده اند، اما در هر دوِ آنها میتوان به ستایش های گرم و متعددی از رفتار و کردار سربازان و سرداران ایرانی برخورد. چنان که نمایشنامه ی پارسیان، که چیرگی تخیلی یونانیان بر ایرانیان را نشان میدهد، گزارشی سرورآمیز و شادمانه از جنس کمدی نیست بلکه تراژدی ای غمگینانه است. به شکلی که اگر متنی شبیه به این در زمان جنگ میان هر دو کشور مدرنی دربارهی سرزمین دشمن منتشر میشد برای نویسنده دادگاه نظامی و اتهام خیانت را به ارمغان میآورد.
وفاداریِ چشمگیر مردم تابع کوروش به او از این نقل قول گزنوفون روشن می شود که میگفت: «کوروش نخستین شاهی بود که تمام مردم تابعش او را میشناختند و دوست داشتند، اما تقریباً هیچ کدامشان او را ندیده بودند»
این اشارهای بسیار مهم است. زیرا در جهان باستان مردم عادت داشتند شاهشان را در کاخ خویش، یا در زمان اجرای مراسم دینی سالانه ببینند و کوروش در سپهری چندان گسترده حکمرانی میکرد که امکان برآورده کردن این خواست برایش فراهم نبود. بنابراین کاری مشابه را به نمایندگان یعنی شهربان ها سپرد. با وجود این، وفاداری خودِ همین نمایندگان و شهربان ها، که هر کدامشان بر قلمرویی وسیعتر از پادشاهیهای پیشین حکمرانی میکردند، شگفت انگیز است
یک شاهد کوچک که عمق این وفاداری را نشان میدهد، با بررسی حد زمان غیبت شاه از دربار و پایتخت به دست می آید. پیش از کوروش، جنگاورترین شاهان از دولت آشور برخاسته بودند. حداکثر زمانی را که این شاهان در خارج از پایتخت خود به سر میبردند در لشگرکشی شروکین دوم به زاگرس و گوتیوم و ایلام میبینیم که در سالهای 717 - 717 پ.م انجام پذیرفت و مجموعه ای از سه عملیات پردامنه بود که هر یک از آنها نزدیک به یک سال به طول انجامید. نکته ی مهم این که شروکین هر یک از این لشگرکشیها را به شکل فصلی انجام میداد و همواره پس از چند ماه تاختوتاز در دامنهای 700ـ500 کیلومتری بار دیگر به پایتخت خود بازمیگشت و معمولاً زمستان را در آنجا سپری میکرد ،
یک دلیلِ این کار این بود که غیبت شاه از پایتخت خطرناک بود و به مدعیان سلطنت میدان میداد تا دور از چشم او به زد و بند بپردازند و تاجوتخت را غصب کنند.
دلیل قاطع دیگری بر محبوبیت ارتش هخامنشی در میان شهروندان تابع، و وفاداری قومهای مقیم شاهنشاهی، آن است که کوروش و تمام جانشینانش ارتشهایی محلی را از میان مردم بومی بسیج می کردند. این ارتش ها از مردمی بومی تشکیل میشد که با لباس ها و سلاحهای بومی خویش میجنگیدند، توسط سردارانِ بومی هم نژاد و هم زبان رهبری میشدند و در بسیاری از مواقع در جنگها در کنار نیروهای هخامنشی قرار میگرفتند و با شاه ایران مستقیماً ارتباط مییافتند.