با کنار گذاشتن تعارفات باید گفت منچستریونایتد در وضعیت اسفناکی به سر میبرد؛ اوضاع آنقدر خراب است که حتی باعث میشود هواداران رقیب هم در مورد آنها احساس ترحم داشته باشند.
طرفداری | باور کنید یا نه، مقداری بیش از ۳ ماه از روی کار آمدن پدر گگن پرسینگ در اولدترافورد میگذرد. آقای پروفسور که اتفاقا خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنید پای تیمش امضای فنی زد، حالا همان بازی مستقیم و پیش پا افتاده یادآور دوران دیوید مویس، همان فوتبال کسل کننده ماههای پایانی فن خال، همان لجاجت و تصمیمات عجیب دوران ژوزه مورینیو و همان بی برنامگی و یک بعدی بودن تیم اوله گونار سولسشر را به نمایش میگذارد. شاید بهترین توصیف را در این میان، پل اسکولز داشت که پس از تساوی ۱-۱ تیم مقابل ساوتهمپتون گفت: «یک مدیر ورزشی سرمربی منچستریونایتد شده است!». نرخ پیروزی ۴۷ درصدی رانگنیک در مسابقات لیگ برتر که بدترین عملکرد یک مربی منچستریونایتد در این زمینه است نیز، چیزی جز این را نشان نمیدهد.
در مورد گذشته، حال و آینده منچستریونایتد و اشتباهات بی پایان سران این باشگاه در تصمیم گیریهای سرنوشتساز، یادداشتها نوشته شده است اما در این مطلب قصد دارم بر یکسری حقایق نادیده گرفته تاکید کنم. حقایقی که احتمالا مثل ساشا لنس فراموش شدهاند؛ همان روانشناس ورزشی که همراه رانگنیک آمد اما پس از ورودش نه از کامبکهای قبلی خبری بود، نه از عطش و انگیزه بازیکنان درون زمین.
۱- ترکیب منچستریونایتد به یک انقلاب نیاز دارد!
با گزارهای بسیار آشنا شروع میکنیم. جملهای که وقتی مویس نتوانست موفقیتهای سر الکس فرگوسن را ادامه بدهد، با این بهانه همراه بود که فرگی تیم پا به سن گذاشتهای برای جانشینش به ارث گذاشته است. وقتی فن خال آمد و با مخارج زیاد نتوانست نتایج لازم را کسب کند، همین ادعا مطرح شد و گفتند او تیم را پر از بازیکنان معمولی کرده است و باید از نو ساخته شود. ژوزه مورینیوی بزرگ آمد و او هم در این ساختار مریض، سرانجام خوشی نداشت اما در آن زمان هم میگفتند از امثال لیندلوف و فرد و حتی سانچز برای یونایتد بازیکن در نمیآید.
سولسشر که آمد، در ابتدا با همان بازیکنان تیم مورینیو فصل را بسیار خوب به پایان رساند و مشخص شد اگر هم نیاز به تغییرات باشد، این گونه نیست که نصف ارکان تیم تغییر کنند. حالا هم شرایط مثل همان موقع است. بسیار خب، بازیکنانی مثل جونز، ماتا، بایی، مارسیال و لینگارد به پایان راه خود در منچستریونایتد رسیدهاند و بسیاری از آنها همان طور که از خبرها مشخص است، در تابستان مسیر دیگری را انتخاب خواهند کرد. اما اگر مبنای تصمیم گیری بر اساس احساسات نباشد، میدانیم که برخی از بازیکنان با وجود فقدان فرم خوب در فصل جاری، هنوز هم برای بازگشت شانس دارند؛ همان طور که فرد طی دو فصل اخیر روند رو به رشدی را طی کرد و حتی در مواقعی ستاره تیمش بود. بنابراین نگارشگر معتقد است که ساختار اهمیت بیشتری نسبت به مهرهها دارد یا حداقل مقدم بر آن است؛ چیزی که توماس توخل در همان فصل اول حضورش در چلسی با نتایج درخشان خود، به خوبی آن را نشان داد.
حقیقت این است که هر بازیکنی ظرفیت محدودی برای پذیرش تفکرات تاکتیکی متنوع دارد. برای مثال بازیکنی که دچار ضعف تکنیکی باشد، نمیتواند ستاره تیمهایی پپ گواردیولا باشد؛ همان گونه که وینگر کُند و کم تحرک، به درد تیمهای یورگن کلوپ و فوتبال پر سرعت او نمیخورد. بنابراین جواب ندادن یک بازیکن در سیستم مشخص، لزوما دلیل بر ناکارآمدی او نیست. در واقع این نشان دهنده اهمیت وظیفه یک مدیر ورزشی است که باید سرمربی تیم را بر اساس مهرههای موجود انتخاب کند. این چیزی که منچستریونایتد در این چند سال به وضوح از آن آسیب دید و باعث شد بازیکنان بسیاری در این تیم کارایی لازم را نداشته باشند. یک روز مویس فوتبال کلاسیک اسکاتلندی را در باشگاه اجرایی میکرد، بعد از او نوبت به فلسفه مالکانه فن خال رسید، سپس مورینیو با سبک محافظه کارانه خود آمد و در نهایت سولسشر به دنبال ضد حملات فرگوسن رفت.
تا پیش از فصل جاری اگر از هواداران منطقی منچستریونایتد درخواست لیست خروجی میکردید، کمتر کسی نام هری مگوایر را در آن لیست قرار میداد. بسیار خب، او با قیمتی چندین برابر ارزش واقعی خود خریداری شد (که نشان دهنده ایراد اساسی منچستریونایتد در آن زمان یعنی فقدان یک فرد متخصص برای به پیش بردن مذاکرات بود)، کاپیتان کردن او بدون در نظر گرفتن قدرت رهبریاش بود (که البته باز به این دلیل بود که قرار بود مرد اول تیم، یک بازیکن بومیِ خریداری شده توسط سولسشر باشد تا نماد نسل جدید باشگاه محسوب شود. در این خصوص در ادامه مطلب توضیحات لازم ارائه خواهد شد) و شاید گزینههای بهتری در آن زمان وجود داشت. اما میتوان مدعی شد تا زمانی که منچستریونایتد مبتنی بر ضد حملات بازی کرد، مگوایر عملکرد قابل قبولی داشت. حتی عملکرد خوب این بازیکن در تیم ملی انگلیس هم به همین همخوانی سیستم تیم و البته پوشش مناسب جلوی خط دفاعی بر میگردد. مشکل از جایی شروع شد که منچستریونایتد از ابتدای فصل تصمیم گرفت با تغییر سیستم، وارد فاز بعدی تکامل خود شود و با ارائه فوتبالی مالکیت محور، ابتکار عمل را در بازیهایش به دست بگیرد (متن خبر).
همین تغییر به ظاهر ساده، مگوایر را با مأموریت غیرممکنی مواجه کرد. این بازیکن بلند قامت که قطعا جایی در بین سریعترین مدافعان میانی اروپا ندارد، حالا مجبور بود تا نیمه زمین جلو بیاید و همین او را در ضد حملات و نبردهای یک در برابر یک آسیب پذیر کرد. مرتکب شدن چند اشتباه در همین شرایط کافی بود تا او هدف اول صفحات طنز فوتبالی باشد و ناکامیهای تیم درون زمین که او را به عنوان کاپیتان مسئول جلوه میداد هم دست به دست عامل پیشین داد تا این بازیکن با تخریب اعتماد به نفسش، به یک مهره به شدت متزلزل و بی ثبات تبدیل شود.
۲- اوله گونار سولسشر، منچستریونایتد را عقب نگه داشت!
زمانی که سولسشر به عنوان سرمربی دائمی منچستریونایتد منصوب شد، بارها در مصاحبههای مقامات باشگاه سه کلمه به کار رفت: «بازسازی، اعتماد به جوانان و بازی کردن به سبک منچستریونایتد». در آن زمان هم برخی این استدلال را مطرح کرده بودند که یکی از دلایل انتصاب سولسشر، جایگاه ویژه او نزد هواداران تیم بوده تا برخلاف مربیان قبلی در شرایط آرامتری بتواند مشکلات پایهای باشگاه (و نه فقط تیم) را اصلاح کند. در همین زمان بود که آکادمی منچستریونایتد دچار تغییرات اساسی شد و استعدادهایی همچون چارلی مک نیل و جو هیوگیل به تیم اضافه شدند که احتمالا در سالهای آینده بیشتر از آنها خواهیم شنید. در ادامه نخستین مدیر ورزشی منچستریونایتد روی کار آمد و درن فلچر هم مدیر فنی شد تا مشخص شود منچستریونایتد میخواهد با تکیه بر عناصر بومی و بازیکنان سابقش روند بازسازی خود را پیش ببرد.
در اینجا ذکر یک نکته ضروری است و آن واژه «Culture» است که بارها از زبان اد وودوارد و پیشکسوتان باشگاه خارج شد. حقیقتی که خوب یا بد در مورد منچستریونایتد وجود دارد، اصولی است که این باشگاه بر مبنای آن پایه گذاری شده است. اعتماد به جوانان پرورش یافته در آکادمی باشگاه و فوتبال بازی کردن با ریتم بالا دو خصلتی است که هر تیم موفق منچستریونایتد باید آن را داشته باشد. حتی میتوان گفت همین موارد بود که در نهایت با فلسفه پراگماتیک مورینیو دچار تضاد شد و آن مربی با وجود عملکرد قابل دفاعش، شغلش را در اولدترافورد از دست داد. توجه به همین اصول میتواند توضیح دهنده دلیل پشت کردن منچستریونایتد به گزینههایی همچون ماسیمیلیانو الگری و آنتونیو کونته در سالهای اخیر باشد.
تا اینجا متوجه شدیم که مدیران منچستریونایتد به دنبال این بودند و هستند تا «به سبک منچستریونایتد» و نه به هر قیمتی، به موفقیت برسند. آنها میدانند که هواداران باشگاه در قبال مربیان نتیجهگرا صبور نخواهند بود، که اگر نتیجه اولویت اول آنها بود، در بدترین روزهای این سالهای سیاه ورزشگاه اولدترافورد را با حداکثر ظرفیت پر نمیکردند. در چنین شرایطی سولسشر آمد و در نیمه دوم فصل ۱۹-۲۰۱۸ تیم را به رده ششم رساند، سپس در فصول بعدی به ترتیب در لیگ برتر سوم و دوم شد تا روند صعودی در این زمینه آشکار باشد. شیاطین سرخ همچنین در آن زمان بارها به مراحل پایانی جامهای مختلف رسیدند ولی هر بار به دلایلی حذف شدند که قطعا نقش سولسشر هم در این راستا انکار نشدنی است ولی مدیران باشگاه پس از ۶-۷ سال ناکامی در راه رقابت برای جامهای بزرگ و دستیابی به موفقیت پایدار، متوجه شده بودند که این یک فرایند زمانبر است و باید صبر پیشه کنند.
در اینجا البته بت ساختن از سولسشر که نتوانست نقاط ضعف تیمش را بپوشاند، پلن B مشخصی نداشت، مقابل حریفانی مثل لاسک و آستانه بی ثبات بود و در زمانی که باید محصولش را درو میکرد ناکام ظاهر شد، هدف نیست. ولی شاید اگر او از مولده نیامده بود، شاید اگر وجهه رسانهای بهتری داشت و کمی مغرورتر بود، تا این حد مورد بی لطفی قرار نمیگرفت. همان گونه که مدیران منچستریونایتد هم پس از قطع همکاری با این مربی نروژی گفتند، او وظیفه اصلی خود که همان احیای یک جو مثبتی درون رختکن، اعتماد به جوانان، حضور مستمر در لیگ قهرمانان اروپا و ارائه فوتبال تماشاگر پسند بود را به خوبی انجام داد اما در انتهای راه آنقدر ضعیف ظاهر شد که چارهای جز اخراج کردن او برای مدیران تیم باقی نماند. البته هنوز هم میتوان این استدلال را مطرح کرد که خریدهای غیر ضروری به ضرر تعادل تیم او تمام شد که هم از حوصله این بحث خارج است، هم به دلیل همراه بودن با اما و اگر نمیتواند از یک فرضیه فراتر برود و منبع استدلال باشد.
در نهایت تماشای ویدیوی زیر را پیشنهاد میکنم و از شما میخواهم صحنههای زیر را با فوتبالی که منچستریونایتد طی ۳ ماه اخیر به نمایش گذاشته است، مقایسه کنید. سولسشر تاوان اشتباهاتش را داد و به درستی برکنار شد، اما آیا رانگنیک گزینه درستی بود؟ آیا توانست با بهبود وضعیت تیم، اوضاع را برای سرمربی دائمی آینده تیم مهیا کند؟ و یا بار دیگر هر چه رشته بودیم، پنبه شد و تیمی ماند مملو از بازیکنان ناراضی و بی انگیزه...