ببینید من شده خونه هایی رفتم که تو جاهای مختلفشون طلسم انداختن
یچیزایی مینویسن رو کاغذ دیدید؟
بعد اصلا تو این خونه ها ی فضای دلگیری معمولا حاکمه
بعد جالبه دقیقا معمولا همین کسایی که تو خونشون طلسم داشتن خیلی میگن جن و... دیدیم
من هی میگم پس من چرا از اینا نمیبینم چرا ادمای عادی حرف از اجنه و... نمیزنن
چرا اینا که تو خونشون جادو دارن انقدر از این چیزا میگن
بعد دیدم یسری ادمایی که ی هدفی داشتن یا ادمایی سد راهشون بودن و شدیدا هم به جادو اعتقاد داشتن یدفعه مثلا اون آدم ها مردن خیلی ناگهانی و این به اهدافش رسیده...
از یکی شنیدم ی بسته بزرگ به هم پیچیده شده رو دیده بوده تو پشت بوم خونشون میگفتش این بسته رو باز کردم دیدم عکس ۲ تا دختر و پسره که این عکس ها رو پشت هم گذاشته بودن و ی دعای جدایی بود...
گفت من اینو پاره کردم ریختم تو جوب
ما ی خونه میشستیم یارو میگفت شما بنشینید سال بعدم مستاجرشون بودیم همین پارسال ولی زنش نمیخواست ما بمونیم و زنش تو صحبتا همیشه میگفت من خیلی به جادو و طلسم اعتقاد دارم و اجنه تو خونمون زیاد دیدم و...
یهو معلوم نشد چی شد شوهرش اومده بود میگفت شما برید فقط برید میلیاردی هم پول بدین نمیخوام شما باشین
تو یک روز ازاین رو به اون رو شد
دیدم شنیدم ادمایی که عاشق هم بودن به شدت و ی عده حسود دورشون بودن یهو اینا دلسرد شدن از هم!
بعد اصلا یسری انگار دهنشون بسته میشه انگار به طلسم یک نفر درمیان هر کاری اون میگه میکنن حالا شما میگید خرافات منم اول میگفتم ولی یچیزایی دیدم که نمیتونم باور نکنم
این آدمای جادوگر رو به حرفشون بشینید میبینید چه چیزای عجیبی میگن
من یبار ی فالگیر دربارم گفت ی زنی هست که برای تو جادو میکنه! زندگیتو مشت کرده تو دستاش
من باورم نمیشد
ولی تعجب میکنم چرا انقدر مظطربم، چرا بعضی شبا تو خواب انگار یچیزی خفم میکنه
هر اتفاقی که امید میده بهم یهو انگار زمین و زمان دست به دست هم میدن خراب میشه
مثلا بهتون گفتم دیگه ی دختری طرفدارم بود منو دوست داشت منم باهاش صمیمی شدم هی وابسته تر شدم
شب قبلش چند ساعت قبلش خیلی صمیمانه حرف میزدیم و...
یهو از من انگار بدش اومد! دیدم چقدر بدرفتار شده و انقدر پیگیر شدم تا بالاخره گفت تو اصلا واسه من اهمیتی نداری من یکی دیگه رو دیدم از اون خوشم اومده و حاضرم براش هر کاری کنم من اگه با تو حرف بزنم اون ناراحت میشه اصلا نمیخوام با تو دوست باشم!
چیشده بود یدفعه این با یکی دیگه آشنا شده بود!
انقدر بدشانسی یعنی
مگه میشه ی نفر مثلا الان خیلی صمیمانه با شما حرف بزنه ۴ ساعت دیگه بر باهاش حرف بزنی انگار از شما متنفره و به کل ذهنیتش عوض شده در حالی که هیچ کار بدی هم نکردی!
نمیدونم واقعا قضاوت با خودتون