مطلب ارسالی کاربران
خاطره ای از پروفسور مجید سمیعی ! همه بیان و بخونن ...
یک دختر کوچک به داروخانه رفن و گفت:معجزه دارید ؟
مهجزه می خوای برای چی عزیزم؟!
یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر میشه! بابام میگه فقط معجزه میتونه نجاتش بده، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم .
عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه نمی فروشیم .
چشم های دختر پر از اشک شد و گفت: ولی اون داره می میره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید .
دستی مو های دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدایی گفت:
ببینم چقدر پول داری ؟
پول هارو شمرد و گفت: خدای من عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچواوت !
بعد گرم و صمیمی دست دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم ؟!
اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود
دوروز بهد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد.
هزینه عمل مقداری پول خرد و ایمان کودک بود .
دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر آلمان … چندی پیش این خاطره را در یک کنفرانس علمی مطرح کرد …
اون مرد جراح کسی نبود جز پروفسور مجید سمیعی !