توی این دنیا همه چیز آدمیزاد را یاد پیر شدن میاندازد، حتی خواندن اخبار ورزشی، حتی دیدن برنامههای تلوزیونی آن هم در هوایی دلانگیز.
به گزارش طرفداری، شاید هیچچیز بدتر از این نباشد که کسی یک خواب بد را ۲ بار ببیند، حالا وضعیت اینگونه است که ما یک خواب بد را "هی" میبنیم. یک بار آن سخنران می تازد، یک بار آن روزنامه، یک بار آن مجری متوهن و یک بار هم یک شخص دیگر.
به قول صادق هدایت ما ملت "فحش مندی" هستیم؛ می توان کرور کرور فحش نوشت، اما صحبت در مورد یک اسطوره است. وقتی از اسطوره صحبت می کنیم، از یک رویاساز صحبت می کنیم که در سخت ترین شرایط، گاهی رویایی برای ما ساخت. او مردی است که با گلهایش، با شادی منحصر به فردش، قلبهای رنج گرفته را آرام می کرد. نسل من و ما نیز بارها و بارها او را تماشا کرده است. ما "مست" گلهایش شدهایم. او حتی امروز هم این کار را میکند؛ و این در روزگار ما، کاری است بس مهم.
شاید اگر «ویلیام شکسپیر» زنده بود و میخواست یکی از آن نمایشنامههای تراژیکش را برای حال و روز این روزهای اسطوره فوتبال ایران و جهان بنوسید، بازهم نمیتوانست اینقدر بیرحم باشد. گاهی آینده به قدری مایوس کننده است و تلخ، که آرزو میکنی کاش آدمیزاد برای یک بار در تمام طول زندگیاش هم که شده میتوانست آینده را ببیند. ببنید که آخر این ماجرا کجاست....
قدیمیها را نمیدانم اما نسل ما و نسلهای بعدتر حتی، برای «چارلی چاپلین» ارزش زیادی قائلند. نسل ما حرف کمدی را خوب میفهمد، شاید جدیتر از تراژدی حتی. حالا اسطوره کشی امروز ما کمدی است یا تراژدی؟ این تراژدی ساخته "دیوید فینچر" است و یا "آدام مک کی" طنز آن را ساخته است؟
جایی خواندم که نوشته بود، "یکی از مهمترین آموزهها در بابِ درد این است که نمیتوان آن را با کسی قسمت کرد ولو کسانی که عین همان اتفاق را چشیده باشند. درد، چه جسمی و چه روحی باشد، به تعداد انسانهای زنده در این کره خاکی، منحصر است؛" حالا او خیلی کوتاه و در حد یک جمله، درد مردمان سرزمینش را فریاد زد و شریک شد.
او علی دایی است و برای خودش هویتی فراتر از یک فوتبالیست دارد؛ و این قرار ما با اسطوره هایمان نبود. فحش و خشم هیچ ارزشی ندارد.
نوشته / حامد عبدالملکی