چه اندیشمندانی جواد طباطبایی را در خوانش اندیشه سیاسی جدید کمک کرده اند ؟
نسل مفسر اندیشه جدید اروپایی
یکی از نقاط افتراق و تمایز پژوهشهای این متفکر سیاسی با تالیفات یا ترجمههای دیگر ایرانیان معطوف به منابع تفسیری طباطبایی است. او اکثرا با رجوع به منابع دستاول کار خود را پیش برده است؛ منابعی که توسط اندیشمندان مهم و البته کمتر شناختهشده در ایران تالیف شده است. درمورد این اندیشمندان و متفکران یک نکته برجسته است: رویه انتقادی و بعضا متفاوت آنها در بازپرداخت تاریخ اندیشه سیاسی غرب. البته در کنار این ویژگی، میتوان گفت اکثر این متفکران آلمانی هستند و تعلقشان به سنت فلسفه قارهای مشهود و مشخص است.
لئو اشتراوس
لئو اشتراوس (1973-1899)، فیلسوف سیاسی آلمانی - آمریکایی است که در فلسفه سیاسی کلاسیک متخصص است. اشتراوس در خانوادهای یهودی در آلمان زاده شد و سپس به آمریکا مهاجرت کرد و بیشتر دوران کاریاش را بهعنوان استاد علوم سیاسی در دانشگاه شیکاگو پشتسر گذاشت. اشتراوس در سنت نئوکانتی و زیرنظر ارنست کاسیرر تحصیل کرد و رساله دکتریش را نیز با راهنمایی او در دانشگاه هامبورگ به پایان رساند. وی یکسال نیز در دانشگاه فرایبورگ که کلاسهای پدیدارشناسانی چون ادموند هوسرل و مارتین هایدگر برگزار میشد، حضور یافت و سپس بر پژوهش در متون یونانی افلاطون و ارسطو متمرکز شد و تفسیر آنها را از طریق فلسفه اسلامی و یهودی دوران میانه دنبال کرد. اشتراوس 15 کتاب نوشته است که مهمترین آنها عبارتند از «حق طبیعی و تاریخ»، «شهر و انسان» و «تاریخ فلسفه سیاسی». اشتراوس فلسفه و سیاست را جدای از یکدیگر نمیداند و آغاز فلسفه سیاسی را محاکمه و اعدام سقراط میداند. محور اندیشه اشتراوس این است که حقایق فلسفی زمانمند نیستند، بلکه در تمام اعصار مشترکند. بنابراین او مخالف تاریخگرایی است که بررسی اندیشهها و اندیشمندان را در متن تاریخی آنها تجویز میکند. او همچنین اهمیت بسیاری برای فلاسفه بزرگ قائل است و معتقد است آثار این افراد را نباید سرسری خواند بلکه باید تلاش کرد استدلال آنها را درک کرد و چنانچه تناقضی در متنی وجود داشت باید خطوط نانوشته را خواند. نقطه تمرکز دیگر اندیشه اشتراوس، نقد مدرنیته است.
کارل اشمیت
کارل اشمیت (1985 - 1888) فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی آلمانی است. او را به سبب آرا و نظریاتی که در حوزه فلسفه سیاسی ارائه داده از تاثیرگذارترین و در عین حال مناقشهبرانگیزترین دانشمندان سیاسی 100سال اخیر دانستهاند. علت این اهمیت را باید در قرارگیری نظریات اشمیت بر تلاقی سه موضوع بنیادین نظریه سیاسی معاصر - رابطه دموکراسی و لیبرالیسم، رابطه اخلاق و سیاست و کاربست مفهوم دشمن جستوجو کرد. «مفهوم امر سیاسی» یکی از برجستهترین آثار این نظریهپرداز آلمانی است. در این اثر اشمیت نشان میدهد تعریف مفهومی بنیادین چون «دولت» - که آن را وضع سیاسی مردمی سازمانیافته در یک واحد محصور سرزمینی، معنی کردهاند - با ذات آن یکسان نیست. او استدلال میکند تنها در پرتو فهم «امر سیاسی» است که میتوان به مفهوم دولت معرفت یافت: «مفهوم دولت بر مفهوم امر سیاسی دلالت دارد». اشمیت برای درک مفهوم امر سیاسی ما را به تقابلهای سلبی فرامیخواند؛ این یا آن. از نظر اشمیت حوزههای مختلف عمل انسان با این تقابلها قابلیت تعریف و مفهومبندی مییابند: اقتصاد با سوددهی یا زیاندهی، اخلاق با خیر یا شر. او معتقد است اگر بپذیریم «دولت» همبسته «امر سیاسی» است، پس دولت تنها مرجع مشروع جهت تمایزگذاری دوست – دشمن است. به باور اشمیت این تمایزگذاری چنان بدیهی و فراگیر است که سایر حوزههای عمل انسان را تحت سیطره خود قرار میدهد. کارل اشمیت علاوهبر «مفهوم امر سیاسی» اثر مهم دیگری دارد که بخشهای مهمی از نظریاتش را در آن ارائه کرده است: الهیات سیاسی.
هانس بلومنبرگ
هانس بلومنبرگ (1996-1920)، فیلسوف و روشنفکر تاریخنگار آلمانی است که به یادگیری فلسفه، ادبیات آلمانی و مطالعات کلاسیک پرداخت و بهعنوان یکی از مهمترین فیلسوفان آلمانی در دهههای اخیر شناخته میشود. وی مبدع چیزی است که استعارهشناسی خوانده میشود و منظور از آن کشف معنایی است که پشت استعارهها پنهان است و به حقیقت نزدیکتر است. بلومنبرگ در کتاب «مشروعیت عصر مدرن»، به دفاع از ایده گسست دنیای مدرن از اندیشه قرون وسطی میپردازد. او در این کتاب به مخالفت با منتقدانی میپردازد که تلاش دارند محورهای اندیشه عصر مدرن را حاصل تغییر و تبدیل مفاهیم کانونی دورههای پیشین بخوانند. کارل اشمیت و کارل لوویت متفکران اصلی این جریان هستند که مفاهیمی از اندیشه عصر مدرن را برگزیدهاند و تلاش میکنند تبار الهیاتی آنها و تغییر چهرهشان را نشان دهند. برای مثال، لوویت مفهوم پیشرفت را معادل تغییریافته برداشت دینی از تاریخ که به سعادت میانجامد، میداند. بلومنبرگ در مقابل معتقد است این اندیشمندان از شباهتهای ظاهری برخی مفاهیم، نتیجهگیریهای شتابزدهای به دست دادهاند.
میشل ویله
میشل ویله (1988-1914) کاتولیکی بسیار معتقد از خانوادهای اهل دانش، فیلسوف حقوق و تاریخنگار حقوق فرانسوی و استاد دانشگاه پاریس ـ بعدها دانشگاه پاریس 2 ـ بود. او از موسسان مرکز فلسفه حقوق و نشریه بایگانی فلسفه حقوق است. توانایی تدریس و تسلطش بر تاریخ حقوق و حقوق رومی باعث شد ویله تاثیری عمیق بر اندیشه حقوقی فرانسه بگذارد. موضوع محوری در آثار میشل ویله، کشف حقوق طبیعی بهعنوان اساس و نقطه ارجاع ضروری حقوق اثباتی است. در واقع او بیش از هر چیزی بهعنوان مدافع حقوق طبیعی کلاسیک – در مقابل حقوق طبیعی مدرن- شناخته میشود. موضوع مهم دیگر در فلسفه ویله تفاوت میان قانونی و برابر بودن است که حرکتی از عدالت عام به عدالت خاص، از عدالت بهعنوان فضیلت جامع به عدالت بهعنوان قانون و برابری است. زمینه دیگری که در آثار خاص حقوقی ویله قابل مشاهده است، طبیعت سکولار و رد فردگرایی است. از نظر او، اخلاقیات جنبه فردی دارد، درحالی که حقوق از منظر روابط انسانها با یکدیگر و تنها در جنبه خارجی یا غیردرونی آن در نظر گرفته میشود. همچنین درحالی که مذهب در کلیسا دریافت میشود و از طریق الهیات انتقال مییابد، حقوق در درون دولت و در میان حقوقدانان دریافت میشود.
کارل لویت
کارل لویت (1973-1897) فیلسوف آلمانی و از شاگردان هایدگر است که بیش از 300 اثر در کارنامه خود دارد. لویت که خود پروتستان است، در خانواده یهودی متولد و بزرگ شد و پس از روی کارآمدن نازیها در آلمان مجبور به ترک این کشور و مهاجرت به ژاپن شد اما حضورش در ژاپن نیز تا زمان اتحاد رایش و ژاپن دوام آورد و در 1941 به آمریکا رفت. او 11 سال بعد به آلمان بازگشت و در زادگاهش درگذشت. او بیش از هر چیزی به خاطر دو کتاب معروفش «از هگل تا نیچه» که در آن افول فلسفه کلاسیک آلمان را توصیف میکند و «معنا در تاریخ» که بحث درباره مشکله رابطه بین الهیات و تاریخ را مورد توجه قرار میدهد، شناخته میشود. لویت در معنا در تاریخ ادعا میکند که نگاه غرب به تاریخ به خاطر رابطه بین مذهب مسیحیت و دیدگاه مدرن سردرگم شده است که در این حالت نه مسیحی است و نه غیرمسیحی. او این رابطه را از طریق فیلسوفان و تاریخنگاران نامدار غربی همچون بورکهارت، مارکس، هگل، کییرکهگارد، ولتر، ویکو، بوسوئه، آگوستین و اوروسیوس توصیف میکند. بر این اساس، خودآگاهی تاریخی غرب از مسیحیت ناشی میشود، اما مسیحیان مردمانی تاریخی نیستند. این مساله گرایشی را در تاریخ و فلسفه نسبت به دیدگاه آخرالزمانی درباره پیشرفت بشر شرح میدهد. با این وجود لویت معتقد است جریانهای تاریخی کمترین نشانی از یک معنای جامع و نهایی در خود ندارند و تاریخ فینفسه نتیجهای ندارد.