شاید در این یک مورد ما در ایران بیشتر از همهی مردم جهان یک مربی بزرگ را بشناسیم. اگر برای کارشناسان و فوتبالیهای جهان، او یک تئوریسین بزرگ، احیاگر روح یوگسلاوی در کروواسی و مهمتر از همه یک عاشق فوتبال بود، ما در ایران او را طور دیگری شناختیم... طور دیگری با رفتار کردیم و جور دیگری او را به یاد آوردیم.... یک پیرمرد، با حرفهایی شاعرانه، با وعدههای شیرین و البته با زمین خوردن در روزهای سقوط نسل خط ریشهای سوزنی... همان پیرمردی که شاید در همین روزهای سخت بیماری جهان اندکی، فقط اندکی او را شبیه ما شناخت. پیرمردی که بی پرده ازمرگ سخن میگوید، به آن فکر میکند، با آن زندگی میکند و گاه و بیگاه در فیسبوک شاعرانههای خود را میسراید... شاعرانههای چیرو، همان میروسلاو بلاژویچ |
بلاژ را در کنفرانسهای مطبوعاتی آن جام جهانی لعنتی 2002 به یاد میآوریم. روزهایی که پتک "ببین کره و ژاپن به کجا رسیدند" قبل از هر تیزر جام جهانی دیوانه مان میکرد. روزهایی که صدای ضبط در هوای شرجی ریاض و جده مغزمان را میخورد. روزهایی که نسلی تازه، چیزهایی بیشتر از آن سبیلهای مردانهی قدیمی و آن طحال پاره و سر بانداژ شده به فوتبال ما آورده بود.... کمی ژل زدن به موها هم بد نیست. البته یواشکی...
بلاژ وعده میداد. در هر بازی. ما بهترین تیم آسیا هستیم... ما قطعا به جام جهانی میرویم. و مسخره میشد. و به او میخندیدند. و در پیدا و پنهان به وعدههایش ریشخند زدند. و عاقلانه با حساب دو دوتا چهارتا تحلیل کردند که اگر عربستان را بزنیم چه میشود و عراق و.... غافل از اینکه بلاژ نه در کلاس ریاضی که شاگرد اول کلاس ادبیات بود. شاعری با رویاهای بلند. در سال 1968، در سالهایی که رایکوف در تاج نخستین انگارههای یم مربی شرقی بزرگ را به فوتبال ایران آورد، بلاژویچ جوان هدایت تیمی در دسته سوم سوئیس را بر عهده دارد. یک بار در هتل و در نیمههای شب خانم مستخدم بلاژ را مشغول کار و مطالعه و.... میبیند و با تعجب از او میپرسد چه میکنی؟
بلاژ میگوید مگر نمیدانی؟ من میخواهم روزی مربی تیم ملی سوئیس شوم!
و زن با خنده میگوید حتما، و من هم یک روز بانوی اول زیبایی سوئیس!
سی سال بعد، بلاژویچ نه روی نیمکت سوئیس که سرمربی تیم ملی کروواسی میشود. اسلاون بیلیچ دربارهی او در مستند کروواسی، تعریف یک ملت میگوید:
"او همیشه به ما میگفت که ما بهترین در جهانیم. من نمیخواهم بگویم که بلاژویچ خوب بود یا بد اما برای آن تیم کروواسی، واقعا او بهترین بود
در آن زمان از نظر فنی ما در سطح بالایی بودیم و نمیخواستیم کسی به ما بگوید توپ را چطور پاس بده. و بلژ دقیقا همین کار را میکرد. او خیلی خوب این چیزها را میفهمید. مثلا بازی با استونی.... او شب قبل ما. را در کافه جمع میکرد و برایمان طوری از استونی حرف میزد که انگار برزیل لعنتی است. انگار قرار است فردا آخرین بازی جام جهانی را انجام دهیم. کارهایی که او در تیم کرد و روحی که در کالبد جوانان سرخورده از جنگ بالکان با صربها دمید، از کاپلو، ونگر و فرگوسن هم در آن روزها بر نمیآمد.... "
در زمینههای تاکتیکی، بلاژ با سیستم 3-5-2 انقلابی در فوتبال شرق اروپا راه میاندازد. سیستمی که با آن دینامو زاگرب را قهرمان لیگ یوگسلاوی در سال 1982 میکند و در جام جهانی 98، آلمان را برتی فوگتس زمینگیر میکند. او میگوید من 3-5-2 را دوباره اختراع کردم.... و همه ما خوب میدانیم که این کار کارلوس بیلاردو در آن سالهاست. اما چه اهمیتی دارد. این بلاژ است که از رویا با ما حرف میزند... این همان پیرمردیست که در کلاس حساب فوتبال ایران، اسیر یک لقمه کشک بادمجان شب امتحان شد و یک پرچم سبز به جای پرچم سرخ دندانه دار... بلاژ شیفتهی حرف زدن بودن. عاشق جملات فیلسوفانه. عاشق تفکر. عاشق عشق.... کاش به حرفهایش گوش میدادیم...