از دیرباز و آغاز زندگی بشر بر روی زمین غریزه او اینگونه بوده که در میان بینظمی و حوادث خارج ازعرف به دنبال معنا و الگویی خاص و یا توضیحی برای اینکه چرا اتفاقی که رخ دادن آن زمانی غیرقابل درک به نظر میرسید باشد. نگاهی به روند اخراج شدن مربیان کوچک و حتی بزرگ در سرتاسر دنیا کنجکاوی بسیاری از کارشناسان و علاقمندان فوتبال را برانگیخت که چه الگوی منظم و یا روند خاص مشترکی در برکناری این مربیان وجود دارد. در میان آمار و ارقام و روند صعود و نزول مربیان بزرگ یک نکته ظریف و یک وجه اشتراک جالب مشهود است که اکثر آنها در یک بازه زمانی 3 ساله بالاترین کارایی و بهترین عملکرد خود را داشتهاند. به بیانی دقیقتر سوالی که در مورد اخراج آنها مطرح میگردد این است که آیا آنها از زمان بهینهای که در اختیار یک سرمربی قرار میگیرد فراتر رفته بودند؟
این موضوع تا حد زیادی میتواند مورد بحث و بررسی قرار گیرد. به عنوان نمونه سال چهارم بیلسا در لیدز زمانی بود که روند صعودی تیم تحت هدایت او شروع به سقوط کرد. اما آیا واقعا برای این ایده که سرمربیان باید در یک بازه زمانی سه ساله کار کنند استدلالی وجود دارد؟ بلا گاتمن، سرمربی سابق میلان و بنفیکا، به این نظریه اعتقاد داشت و اعلام کرد که "سال سوم کشنده است" و استدلال میکرد که همه چیز برای یک مربی پس از عبور از این مرز آغاز خواهد شد.
برخی از کارشناسان و مربیان اروپایی نیز ضمن تایید دوره سه ساله همکاری و باشگاه ادامه دادن بیش از آن را مانع پیشرفت باشگاه و همچنین خود سرمربی میدانند.
نامهای بزرگ در دام سال چهارم
دوران اوج سه ساله را می توان در سوابق چندین سرمربی بزرگ دنیای فوتبال مشاهده کرد. برخی مانند مائوریسیو پوچتینو که در فصل سوم تاتنهام را به اوج خود رسانید به دلیل افت بسیار شدید از کار خود اخراج شدند و برخی مانند رافا بنیتز در سه فصل اول از شش فصل مربیگری لیورپول تمام جامهای خود را به عنوان سرمربی لیورپول به دست آورد اما در ادامه با وجود همکاری با باشگاه موفق به تکرار دستاوردهای درخشان قبلی خود نشد.
قبل از هدایت منچسترسیتی در سال 2016، به نظر می رسید که حرفه پپ گواردیولا نیز از الگوی مشابهی پیروی میکند. گواردیولا پس از کسب سه قهرمانی متوالی لالیگا و دو قهرمانی در لیگ قهرمانان در سه سال اول حضورش در بارسلونا، در چهارمین فصل، دچار افت نسبی در مقایسه با سالهای قبلی خود شد. واگذاری قهرمانی لالیگا به رقیب سنتی با 9 امتیاز اختلاف و شکست در نیمهنهایی لیگ قهرمانان اروپا گواهی بر این ادعاست. او سپس سه سال را به عنوان سرمربی بایرن مونیخ سپری کرد و پس از آن راهی لیگ برتر شد. حتی در دوران حضور در منچسترسیتی، تیم پپ در سال چهارم روندی نزولی داشت. برخلاف قهرمانی در دو فصل متوالی با امتیازهای شگفتانگیز 100 و 98 در فصل دوم و سوم، در فصل چهارم با 17 امتیاز کاهش نسبت به فصل قبل، با 81 امتیاز در رده دوم قرار گرفت. با این حال با گذشت زمان شرایط و بازیکنان نیز تغییرات زیادی کرده است. اسطورههایی مانند وینسنت کمپانی، داوید سیلوا، سرخیو آگوئرو و فرناندینیو از جمع سیتیزنها جدا شدهاند و بازیکنان جوانتری مثل رودری، روبن دیاس، فیل فودن و ژائو کانسلو جای آنها را به خوبی در ترکیب اصلی تیم پر کردهاند. این مثال شاید بر این نظریه به نوعی دیگر نیز صحه بگذارد که بازه زمانی سه ساله نه فقط مختص مربیان که شامل بازیکنانی که با آنها کار میکنند نیز میشود و این مربیان هستند که باید روز به روز به دنبال راه برای انطباق و بازسازی تیمهای خود باشند.
فرگوسن الگویی خاص برای همه نسلها
بارزترین مثال در این زمینه شاید سر الکس فرگوسن افسانهای باشد. او در طول 27 سال سرمربیگری خود در منچستریونایتد، تیمهای بزرگ بی شماری را ساخت و ساختارشکنی کرد که هر کدام ویژگی های متفاوتی داشتند. یکی از نقاط قوت او توانایی او در تشخیص زمان مناسب، اراده مصمم و انجام اقدامات قاطع برای رقم زدن این اتفاق بود. در ذهن سرالکس جایی برای احساسات نسبت به بازیکنانی که سابقه بازی درخشانی برای او داشتند وجود نداشت و به محض اینکه علائمی مبنی بر نیاز به جابجایی در لیست بازیکنان خود میدید، دست به فروش ستارگان خود میزد. این روند در دوران مربیگری او در چند بازه 3 ساله به خوبی مشهود است. سه قهرمانی متوالی در سالهای 1999، 2000و 2001 با یک فصل بدون جام پس از آن (02/2001) همراه شد، جایی که شیاطین سرخ به مقامی بهتر از سومی در لیگ برتر دست پیدا نکردند. در بازه سه ساله بعدی در فصل 10/2009 پس از سه قهرمانی متوالی در بین سالهای 2006 تا 2009 در لیگ برتر، شاگردان سرالکس فصل را در رتبه دوم لیگ و با حذف از دور سوم جام حذفی و شکست در مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان به پایان رساندند.
سایر سرمربیان لیگ برتر نیز روندهای مشابهی را در دوران مربیگری بلند مدت خود تجربه کردهاند. سام آلاردایس پس از معرفی بولتون به عنوان یک تیم لیگ برتری در اوایل دهه 2000، مسیر نزولی را در پیش گرفت. دیوید مویس نیز پس از عملکرد فوقالعاده در فصل سوم خود به عنوان سرمربی اورتون و قرارگیری در جمع چهار تیم برتر، در فصل بعدی حضور خود مقامی بهتر از یازدهمی کسب نکرد. مربیانی که در دورههای بلند مدت به موفقیت پایداری دست پیدا کردهاند معمولا در اوج نیز از تیم خود خداحافظی کردند. برخلاف مربی بزرگی مانند بیلسا، که با عدم تغییر در رویکرد و بازیکنان اصلی خود در چهارمین سال حضورش در لیدز، هزینه این عدم تنوع را با از دست دادن شغل خود پرداخت کرد. شاید لازم است که مربیان طبق توصیه گاتمن پس از سال سوم از سمت خود استعفا دهند یا اینکه به قدری در هنر تازه نگه داشتن تیم تسلط پیدا کنند تا در دردسر ناشی از نفرین سال چهارم نیفتند.