دانیال
چشمهایم چند وقتی نرگست را ننگریده
دوریات تلخ است و مشکل بگذرد بر این دو دیده
بیتو رویم گشته بس شوریده و بسیار غمگین
مادرم دائم بپرسد چیشده ای ورپریده؟
لحظهٔ پاسخ به او بغضی گلویم را بگیرد
گویدم با طعنه کودک گشتی ای باسن دریده؟
میکنم آغشته بغضم را به لبخند ملیحی
گویمش معشوقهام رفتست و بر من غم خریده
گفت مادر: خب فدای کَلّهات ، دختر زیاد است
اتفاقاً میشناسم دختری نامش «حمیده»
صورتش ماه و تنش بالِشت و قدّش نخل خرما
البته عقلش بُوَد مانند سیبی نارسیده
چهرهام در هم شد امّا گفت فوراً در ادامه:
یک نفر دیگر بُوَد زو بهتر و نامش «سعیده»
گرچه قدکوتوله است امّا غذایش بهتر از من!
قرمه سبزی میپزد همتای آن را کس ندیده
خب بگو از بین این دوتا یکی را میپسندی؟
یا نثارت میکنم مُشتی، منِ پیر و خمیده
گفتمش مادر نرو تند و بِنِه پا روی ترمز
من کماکان منتظر میمانم و دارم یک ایده
آنزمان کو را ببینم هیچ حرفی را نگویم
من در آغوشش بگیرم، بیخیال هر عقیده
گرچه معشوقم بُوَد بیمعرفت یا بیمروّت
ذاتاً او باشد گلی از باغ جنّت چیدهچیده
لطف کن دیگر مزن حرفی ز دُختان حوالی
من ز دنیا کردهام تنها یکی را برگزید
این سخن را گفتم و جاری بشد اشکی ز چشمم
مادرم هم زد به فرقم دستهٔ جارو سفیده
.................................................................
قالب شعرم "غزل" بود از شروع شعر امّا
شوخطبعیهای مادر کرد آن را یک "قصیده"
نظرات داوران:شاعر>>>شعر خیلی قشنگی بود واقعا کیف کردم هم زبان طنز و بذله گویی عالی هم شعر عالی.
مهرداد و بیگی نظر ندادن
اسم متیو ام باید باشه
|