امین G8بابای من نامزد داشت قبلا .نامزدش فامیل بودن اما شهرشون ۴۰ کیلومتر با شهرخودمون فاصله داشت بابام میره خونه نامزدش مجبور میشه بخاطر برف شدید شب رو خونه اونها بخوابه .دختره نصف شب که میشه دزدکی میاد پیش بابام .اینم ادم متعصبی بوده ازاین حرکت دختره هنگ میکنه ودعواش میکنه صبح پامیشه میاد خونه وبه مامان بزرگم میگه من این دختر ونمیخوام خیلی پررو ودریده س .هرچی مامان بزرگم واسش توضیح میده بابام راضی نمیشه و نامزدیش رو بهم میزنه اخرشم با دخترخاله خودش که مادرم باشه ازدواج میکنه
اون خانمه هم همیشه به مادرم میگه ( البته شوخی) که تو نامزد منو دزدیدی .فکرکن اون قدیمها چقدر تعصبی بودن
البته بگم بابام هم خوش تیپ بودش ازاون قیافه های مردونه دهه چهل . خیلی شبیه شون کانری بودن .متاسفانه ده سال پیش تصادف کرد