مطلب ارسالی کاربران
سکوت طولانی شاعر آرزوبیرانوند
"میرود جا نهد دل خود را
زیر خاڪی ڪه سرد و تاریڪست
بگذرد ز مرز ناچاری
از مسیری ڪه سخت باریڪست
هر شب او نشانی خود را
در توهم ، زخواب میگیرد
چشم وا میڪند به روی خودش
با طلوعی دوباره میمیرد
لعنتی خوابهای تلخش را
یاد دارد چو روزگار سیاه
میشود حبس آرزوهایش
چشم دارد همیشه در یڪ راه
راه هموار مرگ و نابودی
راه صعب العبور بی برگشت
راه سختی که پیش رویش بود
مثل ویرانه ای فنا میگشت
آسمان خسته از نباریدن
خاڪ خشڪ عقده ی حقارت داشت
پشت دیوار مبهم تردید
شڪ ندارم به مرگ عادت داشت
خوابها واژه های ابهامند
در هیاهوی بستر پاییز
بی شباهت به بغض مسمومی
میشود از حصار شب لبریز
آخرین دشنه پشت در مانده
در نقاب سڪوت طولانی
شب شڪست و غبار بر دل ماند
تو هنوز از نگاه میخوانی"
شاعر آرزوبیرانوند