زندگی روزانه اغلب ما پر از چیزهایی است که مشغله های عادی مارا می سازند. ولی گاه و بی گاه مکث می کنیم و از خود می پرسیم جریان چیست ، درآن حال ، چه بسا ، پرسش هایی بنیادی به ذهنمان می آید، پرسش هایی که در شرایط عادی به آنها نمی اندیشیم.
درمورد هر جنبه ای از زندگی ما ممکن است این اتفاق بیفتد . برای نمونه ، در سیاست پیوسته درباره مقولاتی چون(آزادی،برابری،عدالت اجتماعی) و جز از اینها حرف هایی بین آدم ها رد و بدل می شود. اما گاهی کسی پیدا می شود و می پرسد:(خب،ولی واقعا مقصود ما از آزادی چیست؟ و همچنین از برابری چه منظوری داریم؟) این قبیل پرسش ها چه بسا برای آدم مایه دردسر شود. کسی ممکن است بگوید:(آزادی و برابری که باهم وفق نمی دهد.اگر هرکس آزاد باشد هر طور که می خواهد زندگی کند، آیا به طور حتم نتیجه این نخواهد شد که آدم ها در وضیعت های متفاوت و نابرابر به سر برند؟ و آیا جلوگیری از این وضع جز با مداخله دولت ، ممکن است؟ و اگر چنین است ، پس درست نیست که بگوییم ما طرفدار آزادی و برابری هستیم و به همین حد بسنده کنیم).
هرگاه حرف هایی از این قبیل به میان آمده ، تفکر فلسفی آغاز شده است. در نمونه بالا گوینده به سراغ فلسفه سیاسی رفته است.
می توان هر رشته از فعالیت های بشری را به همین شیوه مورد پرس و جوی اساسی قرار داد _ به سخنی دیگر هر چیز فلسفه ای دارد. حقوقدانان ، پیوسته از جرم و بی گنهای ، عدالت ، محاکمه عادلانه و غیره سخن به میان می آورند. ولی اگر یک از آنها بگوید:(مقصود ما از عدالت همان چیزی است که سیاستمداران به آن عدالت اجتماعی می گویند؟ ، یا اینکه ما داریم از چیز دیگری صحبت می کنیم؟)
باری در این صورت گوینده به فلسفه حقوق رو آورده است. پزشکی که از خود می پرسد :(آیاچیزی به نام تندرستی کامل وجود دارد؟ و اگر ندارد ، پس منظور از درمان چیست؟)وارد بحث پزشکی شده است.
رامبراند ، دو فیلسوف(1628)
گفت و گو ، بحث و مناظره ، لازمه فلسفه است ، چراکه هر گفته باید انتقاد پذیر باشد.
پس می توان گفت فلسفیدن دو طرف می خواهد ، و فلسفه جست و جویی است مشترک
برای دریافت حقیقت .
|
هر عرصه ای از فعالیت ، فلسفه ای دارد که درباره مفاهیم ، اصول و روش های آن عرصه یا رشته طرح پرسش می کند. بدین ترتیب فلسفه علم داریم و فلسفه دین ، فلسفه هنر و همینطور تا آخر. بهترین کارورزان هر رشته ، تقریبا همیشه دلبسته فلسفه آن رشته اند . باید دانست که وقتی فیلسوف می پرسد:(آزادی چیست؟) صرفا طالب تعریف این واژه نیست. اگر فقط این را می خواست ، می توانست در لغت نامه به دنبال آن بگردد. پرسش او از این فراتر می رود . وی در پی درک بالنسبه ژرف تری از این مفهوم است، همچنین می خواهد بفهمد که در فکر و در زندگی ما مفهوم آزادی چه کارکردی دارد. و نیز سایر راه های به کار بستن این مفهوم ، و خطرات احتمالی استفاده از آن ، و ارتباط آن با دیگر مفاهیم سیاسی کلیدی، مثلا برابری ، چیست.
فیلسوف در تلاش است ذهن خود و ذهن مارا درباره موضوعی روشن سازد که تبعات عملی مهمی دارد و در عین حال آکنده از مشکلات است. توضیح مفاهیم هرچند جذاب و هوش ربا ، فقط رویه ظاهری فلسفه است. فیلسوفات بزرگ بسی از این عمیق تر رفته اند و اساسی ترین وجوه هستی و زندگیه مارا مورد سوال قرار داده اند. آدمیزاد خود را در جهان می یابد که به ارداه خود به آن نیامده است و صورت بنیادین و بسیار آشکار این جهان ساختاری است از مکان و زمان _ سه بعد مکان و یک بعد زمان _ و انبوهی اشیا مادی گوناگون _ از جمله آدم های چون خود ما که در آن جا گرفته اند، و فیلسوفان پرسش های پیش نهادند از قبیل(زمان چیست؟) و (آیاهرچیز که وجود دارد ، ازجمله آدمی ، شیئی مادی است و بس؟ آیاچیز غیر مادی می تواند وجود واقعی داشته باشد؟ در این صورت ماهیت آن وجود چیست؟) منظور فیلسوفان از پیش کشیدن این سوالات تنها درک عمیق تر مفاهیم نیست. آنها می کوشند بلکه به فهم اساس هر آنچه وجود دارد ، از جمله خود ما ، برسند و می کوشند این کار را بدون توسل به ایمان دینی ، یا (چنین گفت) فلان مرجع ، انجام دهد. فرد فرد آنها چه بسا صاحب ایمان دینی باشند ، اکثر فیلسوفان خوب در استدلال فلسفی خود به دین توسل نمی جویند . استدلال فلسفی اعتبارنامه اش ، به صورت عقل و منطق ، درخود دارد: از شما پذیرش عقلی می طلبد ، نه ایمان یا تسلیم و رضا ، فلسفه در صدد است ببیند خرد تا کجا مارا پیش می برد.
فلسفه تلاشی است برای فهم عقلی در بنیادی ترین شکل آن ، از این رو پرسش های مهم درباره ماهیت ادراک ، و بنابراین درباره تحقیق و شناخت ، پیش می کشد . پاسخ تمامی این پرسش ها را چگونه پیدا کنیم ؟ آیا هیچگاه می توان به راستی چیزی دانست؟ یعنی درمورد آن یقین داشت؟ اگر می گویید بله ، بگویید چه چیز را و اگر چیزی می دانیم ، چگونه می توانیم یقین حاصل کنیم که می دانیم؟
به عبارت دیگر آیا هرگز می توانیم بدانیم که می دانیم؟ پرسش هایی از این دست در قلب فلسفه قرار دارد. در کنار پرسش های مربوط به جهان پیرامون ما ، فیلسوف پرسش هایی درباره ماهیت ادراک بشری ، تجربه و فهم ما مطرح می کند. به زبان بسیار ساده ، در سیر تطور فلسفه ، دو مبحث اساس در کانون آن قرار داشته ، اول این که (ماهیت هر آنچه هست چیست؟) و دوم ( در صورتی که اصلا بتوانی چیزی را بدانیم ، چگونه می توانیم آن را بدانیم؟
بررسی در زمینه پرسش نخست . یعنی درباره آنچه وجود دارد و ماهیت هستی شاخه ای از فلسفه به نام هستی شناسی(ontology) تشکیل می دهد و بررسی پرسش دوم ، درباره ماهیت شناخت و امکان دانستن ، شناخت شناسی(معرفت شناسی_epistemology) خوانده می شود. جریان اصلی تاریخ فلسفه تحول این دو مبحث و کلیه مباحث فرعی بر آمده از آنها طی قرن هاست. همه شاخه های مهم مثلا اخلاق و فلسفه سیاسی ، فلسفه علم ، زیبایی شناسی ، فلسفه دین و جز اینها به این جریان اصلی می پیوندد. فلسفه به طور کلی شامل همه اینها می شود ، اما مباحث مربوط به که چه چیزی وجود دارد ، و چگونه می توان چیزی را دانست منطقا مقدم بر موضوعات مطرح شده در شاخه فرعی است.
چه بسا از مهم ترین مسائلمان هیچ گاه جوابی پیدا نکنیم . ولی خود این امر هم چیزی نیست که از پیش بتوان دانست. بنابراین باید به سراغ همه مسائل مورد علاقه مان برویم.اگر در حین کار ، با دلایلی قانع کننده ، متوجه شدیم که سوالی مستعد جواب نیست ، باید راهی یافت و با آن کنار آمد. منتها این نتیجه گیری _ مانند همه نتیجه گیری های دیگر فلسفی _ باید دلیل قانع کننده و باور پذیر داشته باشد . نباید آن را الابختکی ، یا صرفا از روی ایمان پذیرفت ، می باید بدانیم چرا آن را درست می پنداریم.
اوگوست رودن : مرد متفکر (1880)
برهنگی معروف مجسمه رودن ، مرد تنهای متفکر غرق در اندیشه ، حکایت از آن دارد
که انسان ، حیوانی است اندیمشند و خود آگاه و این چیزی است ویژه وضعیت انسان.
|
این اصرار بر آوردن دلیل و برهان یکی از صفات بارز فلسفه است و وجه تمایز فلسفه با مثلا ، دین و هنر است ، ولیکن ایمان ، مکاشفه ، مناسک و اطاعت نیز نقش حیاتی دارند ، و صرف استدلال مارا به سر منزل مقصود نمی رساند . هنرمندی آفریننده هم ، مانند فیلسوف ، یکسره در جست و جوی حقیقت است ، و می کوشد ورای ظاهر چیز هارا ببیند و از تجربه انسانی درک عمیق تری حاصل کند . با این حال ، هنرمند بینش خود را به شکلی متفاوت از فیلسوف منتشر می سازد ، یا به مردم ارائه می دهد ، شیوه او اکثرا متکی به کشف و شهود و احساس مستقیم است تا بحث عقلی .
اما تفاوت میان فلسفه و علوم از نوع دیگری است . عالم هم مانند فیلسوف و هنرمند ، در پی حقیقت است ، می کوشد به کشفیات جدید درباره جهان و ماهیت تجربه ما از جهان دست یابد ، به کشفیات خود معنا بخشد و آنها را نشر دهد . او هم مانند فیلسوف ، در صد است برای هرچه می گوید پشتوانه عقلی فراهم آورد . تمایز اصلی عالم و فیلسوف در آن است که عالم به پرسش هایی سر و کار دارد که دباره شان با آزمایش یا مشاهده می توان تصمیم گرفت. اما هیچ آزمایش یا مقایسه ای سراغ نداریم که به ما بگوید آیا زمان آغاز دارد یا خیر ، یا بگوید (حق) چیست.
این گونه بحث ها ، که پذیرای بررسی عقلی است ولی در قالب روش های علمی نمی گنجد ، نمونه بارز پرسش هایی است که به فیلسوفان به ارث می رسد.
باید بدانیم که فلسفه ، علم و هنر با یکدیگر در تضاد نیست و خیلی بیشتر از آنچه در نگاه نخست به چشم می آید باهم وجه اشتراک دارند. در حقیقت ، علم از دل فلسفه بیرون آمده.
ویلیام بلیک : قدمت ایام(1794)
در تمامی سطوح جهان شناخته شده ، از بزرگترین تا کوچکترین ، نظم و قاعده
مشاهده می شود و معمولا به شکل هایی که می توان به معادله ریاضی بیان کرد.
گویی کائنات خود تجسم عقلانیت است. کسی زمانی گفت : مثل آن است که
(خدا ریاضی دان باشد)
|
فلسفه و علم و هنر جهان واحدی را می کاوند . هر سه با راز وجود جهان و هستی انسان روبه رویند ، می کوشند درک ژرف تری از این مباحث به دست آورند . هر سه پیوسته از الهام ، و نیز انتقاتد بهره می جویند. و هرسه دریافت های خود را به همگان عرضه می کنند تا همه در جریان قرار بگیرند . ولی از آنجا که روش های مختلف دارند ، و به راه های مختلف می روند ، چه بسا گاه خلقیات مختلف می طلبند. با این حال هدف آنها یکی است ، هر سه می خواهد به شناخت و تجربه انسان راه یابند ، چیز های نهفته را آشکار سازند ، و دریافت های خود را به شکل گویا و مردم فهم در آورند. هر سه رشته به یکدیگر غنا می بخشند ، هر انسان فرهیخته ای به اقتضای طبع به هر سه دل می بندد .
برداشتی از کتاب : سرگذشت فلسفه