ی روز خیلی افسرده و ناراحت نشسته بودم ی گوشه ای یدفعه یکی محکم زد پشتم گفت بلند شو
گفت عه والدز تویی
والدز گبیر گفت منم
بعدش گفت برای چی تمرگیدی اینجا بلند شو ۴ تا پنالتی بزن میخوام آمادگیمو بسنجم
گفتم والدز کبیر روحیه ندارم
والدز گفت باز تو خودتو لوس کردی
گفتم والدز روم نمیشه به دختری که دوستش دارم بگم استرس میگیرم
بعد والدز گفت خخخخ اگه اینمشکله پس من چی بگم که ی بازی حساس داریم
وی در ادامه افزود
البته منم دماغم اویزون بود روم نمیشد
گفتم عه چی بعد دماغمو پاک کردم
والدز گفت چیکار میکنی پیرهنت دماغی شد
گفتم چقدر سمجه این دماغ
بعدش ویکتور بزرگ گفت کمکت میکنم فقط سریع که تمرین داریم
باید ی نقشه بکشیم
من گفتم والدز خیلیا به من میگن رک حرفتو بزن
والدز: آره ولی دیگه شخصیتت اینه دیگه چیکار کنیم باید با استراتژی بریم جلو
نقشه این شد که والدز بزرگ کیف دختری که دوستش دارم بدزده بعد مثلا من کیفو پس بگیرم اما والدز بزرگ موتورش گیر کرد افتاد زمین
گفتم فرار کن والدز فرار کن
یعد اون دختره گفت چی با هم همدستین
من که دیدم خراب کردم گفتم نهههه نهههه
بلند شو ببینم مردک کیف خانومو میدزدی
بعد الکی طولش دادم تا والدز فرار کنه
رفتیم سراغ نقشه ۲
والدز گفت میبینی این پرتقال رو
گفتم به به نصف کنیم
والدز: ابله این نقشمونه میفهمی میخوای این فرصتم از دست بره
گفتم نقشه چیه
گفت دختری که دوستش داری رد میشه بعد من پرتقال رو پرت میکنم تو میپری جلو فداکاری میکنی پرتقال بخوره تو صورتت خب
بعد دختری که دوستش دارم رد شد والدز پرتقال رو پرت کرد من گفتم نهههههههع نههههههه بدتر دستم یه پرتقال خورد منحرف شد خورد به طرف!
بعد با عصیانیت و ناراحتی زدی از اونجا رفت
والدز: بازم تو خراب کردی
من گفتم چیکار کنم
والدز کبیر من دیگه باید برم
من گفتم والدز لطفا
بعدش والدز کبیر گفت فقط ی نقشه دیگه
این ی نقشه حماسی هست
قرار شد والدز کبیر با ی لباس مبدل با تفنگ اسباب بازی (مثلا واقعی) حمله کنه به سر کلاس و بخواد طلاهای دختر مورد علاقمو بدزده
بعد همین اتفاق رخ داد والدز به طور نامحسوس وارد شد
و اسلحشو اورد گفت طلاهاتو رد کن بیاد
بدبختی همین لحظه من شدیدا یهو اسهال گرفتم
درحالی که الان باید حمله میکردم سمت والدز
نمیدونستم چیکار کنم
زیر لب میگفتم والدز اسهال دارم
بعد والدز طولش داد تا من برم سرویس بهداشتی بیام
الکی هی میگفت بهت فرصت میدم زود باش طلاهاتو بده بعد دخترا داشتن میخندیدن میگقتن این چه باحاله هیچکاری نمیکنه فقط میگه آخرین قرصته
منم تو سرویس بهداشتی بودم
که از حراست قبل اینکه من برسم رسیدن و به سمت والدز حمله کردن
والدز کبیر مجبور شد از پنجره خودشو پرت کنه پایین بعدش پاش شکست گرفتنش
بعد فهمیدن ویکتور والدزه دروازه بان بارسلونا
والدز کبیر: آقا ولم کنید بازی دارم این تفنگ اسباب بازیه
گفتن چی میگی تو که پات شکسته
همون لحظه رفتم بیمارستان به والدز سر بزنم گفتم ویکتور برات کمپوت و آب پرتقال گرفتم
والدز گفت عه
بعد آب پرتقالو گرفت باز کرد فییشششش ریخت روم
گفتش دستت درد نکنه جیگرم خنک شد