مطلب ارسالی کاربران
مردی که جام جهانی را فدای دخترش کرد
محمدرضا عادلخانی آرزویش بود همچون بیوک جدیکار شود. یعنی یک گوش چپ شوتزن و تکنیکی که همه از شوتهایش واهمه داشته باشند. از ۱۵ سالگی در دیهیم، تیم دوم تاج توپ میزد و محمود بیاتی سرمربی او بود. بیوک جدیکار بارها او را مورد تحسین قرار داد و این برای یک بازیکن جوان، بسیار غرورانگیز محسوب میشد.
سفر دوستانه تیم منتخب تهران به شوروی برای آمادگی جهت حضور در المپیک توکیو بود و در مسابقهی نخست برابر تیم ارتش روستف، محمدرضا در گوش چپ قرار گرفت. تیم ارتش روستوف از بهترینهای فوتبال شوروی و بسیار پر قدرت بود اما تیم تهران بسیار خوب ظاهر شد و تیم میزبان تنها با یک گل، بازی را برد. در بازگشت از شوروی، عادلخانی همراه تیم تاج و به دعوت باشگاه مالاتیه به کشور ترکیه رفت و در آنجا تنها گل تیمش را زد و نتیجه 1-1 مساوی شد. این آخرین حضور محمدرضا در تاج قبل از سفر به اروپا بود. او فوتبالش را در سال ۱۳۳۹ در تیم نوجوانان تاج آغاز کرد و در سال ۱۳۴۱ هنگامی که استعدادیاب های تیم بایرن مونیخ به تهران آمده بودند، بازی او را پسندیدند و این بازیکن را با خود به آلمان بردند.
محمدرضا پس از دیپلم، به همراه برادر بزرگتر، منوچهر، که ساکن آلمان بود، عازم مونیخ شد و در دانشگاه تربیت بدنی مونیخ ثبت نام کرد. او پس از دو سال بازی در تیمهای پایه بایرن مونیخ، در سال ۱۳۴۳ به تیم دوم بایرنمونیخ راه پیدا کرد. عادلخانی پس از بازیهای خوبی که از خود نشان داد، در سال ۱۳۴۵ سرانجام برای تیم اصلی بایرنمونیخ بازی کرد. لازم به ذکر است که دوستی میان برادر عادلخانی و مربی وقت بایرن، چیک چایکوفسکی یوگوسلاو زمینه پیوستن این بازیکن به تیم اصلی را فراهم کرد. حضور کوتاه مدت محمدرضا در اردوی تیم ملی نیز، او را در پیوستن به بایرن یاری کرد.
بایرن با وجود تاریخ پرافتخار خود، در آن سال تازه توانسته بود با کسب قهرمانی در مسابقات زیر گروه، به جمع تیمهای بوندسلیگا بپیوندد.
قرارداد عادلخانی با بایرن یک ساله بود اما پیشنهادی مناسبتر از سوی یک باشگاه دست دومی، موجب پیوستن او به تیم اسسی اوبرهاوزن شد. تیم محبوب شهر اوبرهاوزن در فصل ۱۹۶۵/۶۶ در بوندسلیگا ۲ حضور داشت و تلاش میکرد جواز حضور در دستهی اول را کسب کند. بازیهای چشمگیر محمدرضا، مسئولین اوبرهاوزن را ترغیب کرد تا با یک پیشنهاد مناسب، او را به جمع یارانشان اضافه کنند. قراداد عادلخانی سه ساله بود و از این زمان به بعد بود که او تبدیل به یک بازیکن حرفهای در فوتبال آلمان شد چرا که قراداد این بازیکن با بایرن حرفهای نبود و آماتور محسوب میشد.
پیوستن بازیکن سابق تاج، گرهی بخت تیم آلمانی را باز کرد. چرا که اوبرهاوزن پس از سالها موفق به صعود به جمع تیمهای دسته اول شد تا مطبوعات آلمان، لقب «ایرانی خوشقدم» را به مهاجم ایرانی اوبرهاوزن بدهند.
مهاجم خوشنام فوتبال ایران، بیشتر مدت حضورش در اروپا را در باشگاه اوبرهاوزن گذراند. سه سالی که او را به یکی از محبوبترینها در بین هواداران باشگاه تبدیل کرد. هواداران اوبرهاوزن هرگز گلهایش را فراموش نمیکنند. به ویژه هتتریک زیبا و بهیادماندنی این مهاجم مقابل بایرلورکوزن که منجر به صعود به دسته یک فوتبال آلمان شد.
پس از پایان قراداد عادلخانی، این بازیکن به باشگاه اسوی ووپرتالر پیوست تا آنها را در فصل ۱۹۶۸/۶۹ با رهبری مربی شایسته خود هورست بوتز به لیگ دسته اول برساند و یک تیم آلمانی دیگر هم از حضور او بهرهمند شود. لازم به ذکر است که هورست بوتز نخستین فوتبالیست حرفهای آلمان است که در فوتبال ایتالیا بازی کرد. او از مربیان پیشروی آلمانی هم بود.
عادلخانی در ۲۴ سالگی از شالکه، بزرگترین و ثروتمندترین باشگاه آلمانی آن دوره، پیشنهاد داشت اما در نهایت، پیتر ماوسن، یکی از مدیران تصمیمگیرنده در شالکه، مانع این انتقال شد. شالکه به ازای حضور دو ساله معادل ۳۵۰۰۰۰ تومان پیش پرداخت و حقوق ماهیانه ۱۲۰۰۰ تومان پیشنهاد داده بود!
این پیشنهاد میتوانست پل بزرگی برای مهاجم ایرانی باشد چرا که بروکر، سرمربی شالکه، بسیار با تجربه بود و عادلخانی میتوانست در کنار بزرگانی مثل برتی فوگتس، شوارتزنبگ و شولتز بازی کند. سپس میلیاردر با نفوذی به نام اشتایلمن از تیم واتنشید به سراغ عادلخانی آمد و با اصرار همین شخص بود که محمدرضا، ووپرتال را ترک کرد. واتنشید با حضور محمدرضا و چند ستاره دیگر، قدرتی دو چندان پیدا و سالهای درخشان خود را آغاز کرد تا رقابتی داغ و حساس میان تیمهای غرب آلمان به وجود بیاید و ورزشگاهها به دیگ جوشان تبدیل شوند. واتنشید، فورتنا دوسلدورف، فورتنا کلن و ووپرتالر!
محمدرضا سال ۵۱ و در ۲۵ سالگی به تاج، جایی که فوتبالش را آغاز کرده بود، برگشت. نقطه اوج هنرنمایی او در جام اتحاد و گل دقیقه سوم این مهاجم برابر پرسپولیس از روی یک شوت تماشایی از راه دور بود تا زمینهساز یکی از خاطرات شیرین هواداران تاج باشد.
او پس از مدتی با مدیران تاج به اختلاف خورد. پرویز کوزهکنانی سرپرست تاج میگفت: «تاج بسیار مایل است این بازیکن برجسته را در تیمش حفظ کند اما از آنجا که بودجه فوتبال تاج از بودجه باشگاه جداست و در چند ماه گذشته تدارک بازیهای آسیایی مانع از انجام مسابقات فوتبال و کسب درآمد برای باشگاه فوتبال تاج شده، مجبور شدیم از باشگاه وام بگیریم و چون باشگاه هم قادر نبود همه هزینههای سنگین فوتبال را بپردازد، از بانک قرض کردیم.
او بازیکن بسیار خوبی است و ممکن است ۷۰ هزار هم ارزان باشد اما اگر این مبلغ را به او بدهیم بازیکنان دیگری نظیر جباری - کارگر جم - حجازی و مظلومی که کمتر از او نیستند هم تقاضای مشابهی خواهند کرد و این از عهده تیم فوتبال تاج خارج است.»
سرانجام عادلخانی در تاج ماند. تصمیمی درست که منجر به قهرمانی در دوره دوم جام تخت جمشید شد. پس از اتمام قرارداد این مهاجم با تاج در ۲۸ سالگی، به عادلخانی پیشنهاد مربیگری در پایههای تاج و یک خداحافظی باشکوه شد اما او این پیشنهاد را نپذیرفت، به شهباز رفت و علیه زدراکو رایکوف، سرمربی تاج، موضع گرفت. در همین هنگام، منصور پورحیدری به جای عادلخانی، سرمربی تیم امید میشود.
بعد از این که ولادیمیر جکیچ، هموطن رایکوف، سرمربی تاج شد، بسیار ناراحت بود و میگفت: «اگر رایکوف به چنگم بیافتد...! من هر بازیکن خوبی را در جام تخت جمشید میبینم و سراغش را میگیرم میگویند قبلا در تاج بازی میکرده و رایکوف کنارش گذاشته. نمیتوانم باور کنم که هموطنم به این سادگی محمدرضا و غلامحسین را از دست داده است.»
جان فلیپ رتچاکر مفسر روزنامه اکیپ، در تورنمنت مادرید در سال ۵۶ از محمدرضا بارها یاد میکند و میگوید ایران عجب گوش چپی دارد! عادلخانی در رسیدن ایران به جام جهانی ۱۹۷۸ در تیم مهاجرانی نقش مهمی ایفا میکند. تنها چهار روز بعد از آخرین دیدار تدارکاتی، عادلخانی در حالیکه دختر ۱۵ روزهاش را در بغل دارد از پلههای طبقه دوم خانه لیز میخورد و فرزندش از دستش رها میشود. او برای جلوگیری از آسیب فرزندش خود را سپر بلا میکند و هر چند کودک صدمه نمیبیند اما محمدرضا از ناحیه لگن به شدت دچار آسیب دیدگی میشود. مهر پدری، به منزله پایانی بر بزرگترین رویداد ورزشی زندگی این مهاجم یعنی جام جهانی بود.
اگرچه عادلخانی به فوتبال برگشت اما در سن ۳۱ سالگی خداحافظی کرد و بعد از انقلاب اسلامی، دیگر به طور رسمی به میدان نرفت. محمدرضا عادلخانی، گوشچپی بود که بختش به اندازه کرنرهایش بلند بود اما همچون پرندهای در حال پرواز، ناگهان تیر خورد و به زمین افتاد.