این پست تا پایان بازی فینال لیگ قهرمانان به روز میشود :
جمعه
داک کی، ساعت 14
هوا نیمه ابری ست و من در حال گوش دادن به آهنگ One call away از چارلی پوت هستم
نمیتوانم از یاد سایمون غافل شوم. دوست همیشگی ام و از اعضای قدیمی چند اتحادیهی هواداری دورتموند. مردی که هفتهی قبل به خاطر سرطان درگذشت. مردی که 997 بازی بوروسیا را در ورزشگاه دیده بود و رویای هزارمی را با خود به گور برد.
اولین تجربهی همراهی ام با او، بازی با موناکو در لیگ قهرمانان بود. و بعد از آن همیشه همراهش بودم. مطالبش را در مجلات و گروههایی که سردبیر آن بود میخواندم.
حالا یک هفته است که سایمون در کنار ما نیست. درست قبل از مهمترین بازی این دهه.
سعی میکنم با آشپزی حواسم را پرت کنم. ریزوتو، با کمی قارچ. خدای من. قرار بود با سایمون راهی ومبلی شویم و من غذا درست کنم. هنوز هفت ساعت به حرکت اتوبوس باقی مانده و من نمیدانم چطور این زمان را بگذرانم...
داک کی 14:31
بالاخره ساعت کار تمام شد. چه هفتهی طولانی. چه انتظار کشندهای برای آخر هفتهای که باید به لندن برویم. به فینال لیگ قهرمانان. دیگر چه میخواهید. امیدوارم بتوانم قبل از حرکت کشتی، چند ساعتی چرت بعد از ظهر بزنم.
نینا تی 16:51
با عجله، همراه سگم به پارک رفتم. باید میرفتم تا دوستی را ملاقات کنم.
اهمیت ملاقات او چیست؟ قبل از بازی با اگزبورگ ما با هم ملاقات کردیم و بوروسیا آن بازی را برد. و پیش از بازی با ماینتس، آخرین بازی فصل قبل وقت نکردیم یکدیگر را ببینیم. همان بازی که قهرمانی از دستمان رفت. خب، من خرافاتی هستم، چه میشود کرد!
ساعت 17:58 نادیا
فرصت کافی برای چرت زدن هست ولی نه... استرس زیادی دارم. این فرق من و توست داک کی! و فرق یک دختر وسواسی و یک پسر ریلکس! نمیدانم چقدر طول میکشد تا به اسکله برسم؟ کشتی چقدر در راه است؟ نکند جا بمانم! اصلا ترجیح میدهم همین الان حرکت کنم...
داک کی 21:45
چرت بدی نبود. حالا همه راجع به بلیتشان حرف میزنند. یک صندلی خوب آرزوی همه است. و رویاپردازترها از نشستن پشت دروازه، هنگام نواخته شدن پنالتی مارکو رویس حرف میزنند! خدای من، چقدر سخت میگیرید ...
21:14 میچی
خسته از بازی با سگم روی تخت هتل ولو میشوم. منظرهی لندن معرکه شده. نوارهای زرد و سیاه همه جا را پوشانده، تصاویر ، توپ و جام بزرگ لیگ قهرمانان از پنجرهی اتاقم به چشم میخورد. در نزدیکی هاید پارک یک مرکز بزرگ طرفداری از سوی یوفا راه اندازی شده. آنجا میتوانید محصولات تیم را بخرید، با غریبه هایی از سرتاسر اروپا و حتی جهان آشنا شوید و با آنها دارت بازی کنید.
من با یک گارسن انگلیسی و یک راننده تاکسی اهل شمال انگلیس آشنا شدم. خوشبختانه هر دو طرفدار ما بودند. با این حال مشتاقم تا زودتر از خواب برخیزم و قبل از بازی بار دیگر دوستان جدیدی در آنجا پیدا کنم. آرزو دارم از یک طرفدار دو آتشه مادرید بپرسم با چند جام قهرمانی دیگر اروپا سیر میشود؟
شنبه 1ژوئن
ساعت 3:30 صبح داک کی
بالاخره کشتی به اسکله رسید و از آنجا با اتوبوس راهی هتل میشویم. احتمالا من بعد از مت هوملز برای مهار وینیسیوس، مهمترین ماموریت امروز را دارم: حمل بطریهای آبجوی طرفداران!
ساعت 4:39 صبح نادیا
باورم نمیشود که رسیدیم. باورم نمیشود که برای تماشای فینال در لندن هستم. خب، تازه چیزهایی برای استرس داشتن شروع شده. من هنوز بیدارم بچهها
ساعت 5:22 نینا تی
شب عالی بود. خوب خوابیدم و حالا وقت زود بیدار شدن است. منظرهی صبحگاهی لندن ابری زیباست. هنوز قطرات باران دیشب روی شیشهی ماشینها به چشم میخورد. چه خوب که رنگهای زردرنگ تابلوها و پارچههای آویزان در خیابان در رنگهای سرد شهر دیدهاند..
ساعت 7 صبح میچی
تیتر روزنامهها چنگی به دل نمیزد. تقریبا بیشتر روزنامههای انگلیسی مشتاق دیدن جود بلینگام هستند. خب، اگر یک سال قبل بود، اکنون بازیکنی از دورتموند تیتر یک آنها بود!
ساعت 9:31 کوین
تمام شد.
از دیروز مشغول نوشتن یادداشتی برای نشریه و وبسایت طرفداران هستم. متن را با جملهای تمام میکنم که با دیدن حال و روز طرفداران دو آتشه در ومبلی به آن ایمان پیدا کردم:
"یک نفر، دو بلیت فینال لیگ قهرمانان را در ابتدای فصل خریده. از قضا روز فینال با روز ازدواج او مصادف میشود. آیا کسی یک بلیت رایگان میخواهد؟!"
ساعت 13:00 انتونی
اگر بخواهم جذابیت فوتبال را برای کسی که در یک غار دور افتاده زندگی کرده و تا کنون اسم فوتبال را هم نشنیده شرح دهم، او را به جمع طرفداران دورتموند خواهم آورد. برایش یک شال ومبلی 2024 خریداری میکنم و اجازه میدهم با آنها گپ بزند.
ساعت 13:15 آنتونی
خب، انگار بازار سیاه بلیت داغ است، تابلوهای "از بازار سیاه بلیت نخرید" در نزدیکی ورزشگاه روشن شدهاند. باید حواسم باشد برای آن فرد بومی بلیت را به طور قانونی بخرم
ساعت 14:00 نینا تی
راستش آسمان سرتاسر ابری لندن برایم دلگیر است. ناخودآگاه یاد آخرین روزی که ما رویای قهرمانی را در سر داشتیم میفتم. یک سال و یک روز قبل. 27 می. روزی که هالر میتوانست بدون هیچ مزاحمی در فاصله 11 متری دروازه، داستان خود را بنویسد.
روزی که یک گل، چند میلی متر و آن تیر دروازه لعنتی برای جشنی بزرگ در وستفالن کافی بود. اما دورتموند ماینتس را نبرد و بایرن کلن را شکست داد. ترزیچ در برابر ما اشک ریخت. رویس زانوی غم بغل گرفت و من بعد از آن حتی یک بار به آن روز آفتابی غمبار فکر هم نکردم. اصلا چه بهتر که امروز آسمان لندن آفتابی نیست...
ساعت 15 داک کی
برای اولین بار حوالی ومبلی قدم میزنم. همه چیز باشکوه است. اما مطمئنم چیزهای زیادی نسبت به گذشته تغییر کرده. من قبلا از عمویم راجع به ومبلی قدیمی شنیده بودم. او فینال یورو 96 را آنجا دیده بود. دو برج بلند، دستفروشان صمیمی کافههای کوچک و خانههای اطراف آن.
اما ومبلی جدید شبیه هر چیز دیگر امروزی، خالی از آن روح انسانی ست. با آسمانخراش ها احاطه شده، هر کسی قدرت خرید از مغازههای لوکس اطراف آن را ندارد و در هر جایی از آن نام اسپانسرهای استادیوم نمیگذارند یک قاب عکاسی خالص پیدا کنید.
امیدوارم تا چند ساعت دیگر شور و شوق هزاران تماشاگر با لباسهای نامنظم و لیوانهای آبجو یخ ومبلی جدید را آب کند.
نینا تی 15::10
نه تنها خودم، که تایتان سگ پشمالوی من هم دوستان خوبی از اسپانیا پیدا کرده. هنگام چرخیدن اطراف میدان ترافلگار دنبال کبوترها میدود و برای دوستان سفیدپوش اسپانیایی خود پارس میکند. این یک مهمانی بزرگ است.
میچی ساعت 16:20
راه رفتن در مسیر ومبلی حرف ندارد. به طور مداوم از جمع طرفداران زردپوش فاصله میگیرم و به دنبال رئالیها خصوصا قدیمی ترهایشان میروم. با مردی به نام خسه مواجه میشوم. حدود 65 ساله. صحبتهای جالبی میکند.
من برای تماشای نخستین قهرمانی رئال مادرید در عمرم، بیش از سه دهه انتظار کشیدم! وقتی اولین فوتبال های عمرم را تماشا میکردم دی استفانو، پوشکاش و کوپا اساطیری بودند که با کت و شلوار در جایگاه ویژهی برنابئو پیپ میکشیدند و بزرگترها برایمان از افسانهی 5 قهرمانی آنان میگفتند. سپس برایتنر و نتزر به مادرید آمدند اما دههی 70، دهه بایرن و آژاکس و لیورپول بود. در دههی 80 با بوتراگنو و سانچز هم نتوانستیم به آن جام بزرگ چنگ بزنیم. سرانجام در سال 98، با هاینکس و آن گل میاتوویچ لیگ قهرمانان را بردیم. چه تجربهای پس از آن همه سال انتظار
متوجه میشوم که در میان حرفهایش به نام آلمانیها اشاره میکند تا قرابتی با هم پیدا کنیم. به شکلی عجیب مجاب شدم که مادریدیها نیز زمانی طولانی را برای قهرمانی منتظر ماندهاند!
داک کی 16:20 عصر
ومبلی. خدای من. ومبلی. شکوه آن، بسیار چشمگیر تر از تصاویر تلویزیونی است. چمن بینظیری دارد. از مقابل مجسمهی بابی مور وارد ورزشگاه میشوم تا لحظهی ورود به گیت، تعداد زیادی تماشاگران که پلاکارد "من بلیت میخواهم" و تابلوهای رسمی :"از بازار سیاه بلیت نخرید در تقابل با هم است..
نادیا 18:23
هنوز بازی شروع نشده و ولوله میان دورتموندی ها میفتد. ناگهان همگی بلند میشویم. فریاد میزنیم. تشویق میکنیم. قبل از آنکه بازی شروع شود. قبل از آنکه بازیکنان وارد زمین شوند. ما کسی را که باید، در تلويزيون بزرگ ومبلی دیدیم... متشکریم یورگن کلاپ
نینا تی 20:43
دوستی که دیروز به عنوان طلسم خوش یمن قبل از بازی با او ملاقات نمودم، به من پیام میدهد. و من برایش ویدویی از ورزشگاه میفرستم. استرس، باعث لرزش دستانم شده و او جواب میدهد :
"نترس دختر، این رئال مادرید است نه ماینتس!!!"
(تیمی که سال قبل دورتموند نتوانست شکست دهد و قهرمانی بوندسلیگا را از دست داد)
میچی 20:56
مراسم قبل از بازی بدک نیست. از موسیقی و رقص لذت میبرم. همچنین از پهنهی آبی رنگ روی چمن ومبلی. اما... برای من هیچ مراسمی خاص تر از فینال 2004 نیست. آن زمان نوجوانی بودم و مراسم گلزنکرشن، استادیوم شالکه در 30 کیلومتری خانهی ما، برایم معرکه بود...
دقیقه 3
نادیا.
خدای من، این دیگر چیست. انگار جیمی جامپها بخشی از فینال لیگ قهرمانان شدهاند. حالا که میچی از فینال 2004 گفت، بگذارید من هم از جیمی جامپ 2002 بگویم. اگرچه دایی طرفدار لورکوزن من در همپدن پارک سعی کرد حواسم را پرت کند تا مبادا بدن تمام برهنه آن مرد وسط زمین را ببینم!
داک کی دقیقه 34
خدای بزرگ. اول ادیمی بعد فولکروگ. حق با توست نینا. باید ناخنها را جوید، باید لگدی به صندلی روبرو زد و باید نگران همه چیز بود.
نینا تی دقیقه 46
نمیخواهم به چیزهای بد فکر کنم. اما همه چیز شبیه بازی ماینتس شده...
دقیقه 71 نینا تی
رویس آمادهی ورود به زمین است. گرم کردن او در پس زمینه دریایی از طرفداران سفیدپوش مادريدي با نشانه های تاج، جام لیگ قهرمانان و عدد پرافتخار 14 و... تک تک کلمات نامهام با عنوان "پادشاه بی تاج و تخت" را به یادم میآورد...
دقیقه 75 میچی
خدایااا
نینا
😭
داک کی
کارواخال؟!؟!!!!
دقیقهی 81 داک کی
کوبل در برابر کروس، کوبل در برابر کاماوینگا، کوبل در برابر ناچو... او ستاره است... اگر بتوانیم کار را به پنالتی ها بکشانیم...
دقیقهی 83 داک کی
لعنت، لباس سفید بر تن دارد... چطور وینیسیوس اینقدر خونسرد قتل انجام میدهد.
دقیقه 88 نادیا
ارررره فوله گل زد.... حالا وقتشه بچه.... نه آفساید. میخواهم اشک بریزم. شب ما نیست.
دقیقهی 93 میچی
چند روز قبل، در فینال برلین طرفداران لاوترین را دیدم که در وقتهای اضافه بالا و پایین میپریدند. انگار اطمینان داشتند تیمشان میتواند شکست برابر لورکوزن شکست ناپذیر این فصل را جبران کند.... کاش میدانستم آنها برابر رئال مادرید چه خواهند کرد؟
دقیقه 97 نینا تی
رویس. آخرین شوت. مهار کورتوا... این واقعیت است. و نه هیچ رویا، جادو یا چیز دیگر. قرار نیست معجزه برای بزرگانی چون رئال مادرید رخ میدهد. و نه در زندگی ما آدمهای عادی بیاید..
سوت پایان.. آنتونی،
خب من هیچوقت برای شرح دادن جذابیت فوتبال، یک انسان غارنشین را به تماشای بازی که یک طرف آن رئال مادرید است نخواهم آورد. بازی که برندهی آن مشخص است...
ساعت 23:00 توبیاس اشر
مادریدیها جام را بالای سر بردند. خیلیها از جادوی سفید، خدای برنابئو، شانس، داور، دی ان ای و... سخن میگویند. اما به نظر من آنها پیروز شدند چون در انتقال توپ به خط حمله درنگ نکردند، در کارهای ایستگاهی برنامهی عالی داشتند، پرس را با هافبکهای دفاعی روی مهاجمان ما انجام دادند و برای هر سناریوی ممکن در بازی، تعویضی را در نظر داشتند. مفصل تر این مطلب را در وبسایت خود شرح خواهم داد:
"رئال مادرید و جادویی که روی کاغذ قابل شرح دادن است"
نیمه شب، لندن، داک کی
همه چیز تمام شد. چقدر خوب که سایمون اینجا نیست. چقدر خوب که لندن ابری را ترک میکنیم. چقدر خوب که صبح فردا، طلوع آفتاب را بر فراز وستفالن تماشا خواهم کرد...