طرفداری | در قسمت هجدهم کتاب رود گولیت، با ساز و کار چیدمانهای ۲-۵-۳ و ۱-۵-۴ در دنیای فوتبال آشنا شدیم. این قسمت اما، اختصاص خواهد داشت به اهمیت خط میانی و نقش آن در تعیین نتایج فوتبال.
تعادل در میانهٔ میدان
هنگامی که با سه هافبک بازی میکنید، ترکیب آرمانی شامل یکی از آنهاست که بهطور مداوم بین عقب و جلو حرکت میکند و در نزدیکی دروازهٔ حریف مستقر میشود؛ هافبک دیگری که بازیخوانی میکند و وظیفهٔ طراحی و تنظیم سرعت حمله را بر عهده دارد؛ و سومی که پویایی بازی را مدیریت میکند، توپ را از حریف میگیرد و به بازیساز یا مهاجمان میرساند. این بازیکن باید توانایی تحلیل ترکیبهای تیم مقابل را نیز داشته باشد.
این ترکیب موجب ایجاد تعادل در خط میانی میشود و امری حیاتی است، چرا که تقریباً تمامی بازیها در میانهٔ میدان تعیین تکلیف میشوند. به همین دلیل، بسیاری از مربیان ترجیح میدهند چهار یا حتی پنج بازیکن در این منطقه داشته باشند. امروزه آرایش 3-3-4 در فاز دفاعی اغلب به 1-5-4 تبدیل میشود، چون بالها به عقب برمیگردند و در میانه میدان قرار میگیرند. در انگلستان، این آرایش را 1-4-1-4 مینامند. در هلند، این ساختار مبتنی بر سه نفر است و اکثر تیمها یا با یک بازیکن جلو (3-1-2-4) بازی میکنند یا یکی از بازیکنان را عقبتر میآورند (3-2-1-4).
در تیمهایی که از چهار بازیکن در میانه میدان بهره میبرند، مانند چیدمان 2-4-4، آرایش نفرات در فاز هجومی به ۴-۲-۴ تبدیل میشود. در چنین شرایطی، دو هافبک به حمله کمک میکنند و دو هافبک دیگر باید در میانه میدان باقی بمانند تا در صورت از دست رفتن مالکیت، پوشش لازم فراهم شود.
اگر چینش تیم در سیستم 2-4-4 بهصورت لوزی باشد، یکی از هافبکهای مرکزی درست در مقابل دو مدافع میانی قرار میگیرد و هافبک مرکزی دیگر، کمی عقبتر از دو مهاجم میایستد؛ که شکل 2-1-2-1-4 را به خود میگیرد. در این حالت، دو هافبک کناری کمی به مرکز نزدیکتر هستند.
در هر حال، مهم است که هافبکها مدام به این بیندیشند که «اگر توپ را از دست دادیم چه؟ آیا هنوز در موقعیت درست هستیم؟» آنها باید موقعیت اصلی خود را بدانند، چرا که فوتبال و تحلیل رقبا آنچنان پیشرفته شده که در صورت از دست رفتن توپ، یک لحظه غفلت میتواند فاجعهبار باشد.
هافبک سوم در عقب
زمانی که با سه هافبک در آرایش 3-3-4 بازی میکنید و یکی از آنها عقبتر قرار دارد (آرایش 3-2-1-4)، دو هافبک دیگر باید پویایی بالایی داشته باشند و در حرکتهای رو به جلو و عقب شرکت کنند. اگر یکی از آنها شروع به پیشروی کند، دیگری باید عقب و در سمت مخالف باقی بماند تا در صورت ناکامی حمله، پوشش ایجاد کند. هافبکهای راست و چپ باید باهوش باشند؛ نباید هر دو همزمان به حمله بپیوندند. حداقل دو بازیکن لازم است تا پهنای میانه میدان حفظ شود. اگر فقط یکی باقی بماند، آن منطقه باز میشود و در صورت تصاحب توپ توسط تیم حریف، با ضدحملهای سریع مواجه میشوید، آن هم بدون اینکه مقاومت خاصی وجود داشته باشد.
یکی از دو وینگر سمت راست یا چپ همیشه باید به حمله ملحق شود، در حالی که همتای او به عقب برمیگردد تا در صورتی که سانتر بیش از حد بلند بود یا دفع شد، توپ را پس بگیرد.
هافبک سوم در جلو
بازی با سه هافبک در چیدمان 3-3-4 و یک هافبک پیشرو (یعنی 3-1-2-4) بدین معناست که فقط دو هافبک برای پوشش مرکز زمین باقی میمانند تا کنترل دفاعی را حفظ کنند، بهویژه اگر مهاجم یا هافبک جلوتر (شماره ۱۰) توپ را از دست بدهد. در واقع، وظیفهٔ شماره ۱۰ این است که اطراف مهاجم مرکزی تیم باشد، مزاحمت ایجاد کند، حریف را تحت فشار بگذارد و اگر تیم حریف مالکیت را بهدست آورد، در باز پسگیری آن نقش داشته باشد. او همچنین حلقهٔ اتصال میان میانهٔ میدان و خط حمله است.
امروزه وظیفهٔ شماره ۱۰ بسیار دشوارتر از گذشته است، چرا که مسئولیتهای بیشتری بر دوشش گذاشته شده و فضای کمتری در اختیار دارد و او باید با سرعت بیشتری تصمیمگیری کند. خوان ماتا بازیکنی است که در این نقش راحت است... اگرچه به اندازهٔ دلخواه من گل نمیزند.
دو بازیکن هلندی، دنیس برکمپ و یاری لیتمانن در آژاکس، این نقش را به بهترین شکل اجرا میکردند. آنها همیشه در زمان مناسب، در جای مناسب ظاهر میشدند. گلهای برکمپ تماشایی و هنرمندانه بودند و هنوز هم در خاطرهها ماندهاند، مانند آن گل فوقالعاده در برابر نیوکاسل با پیراهن آرسنال.
کنترل توپ استثنایی و گل دنیس برکمپ مقابل نیوکاسل (2002/3/2)
پست رونی
وین رونی نیز بازیکنی بود که توانایی بازی در پست شماره ۱۰ به عنوان مهاجم کاذب را داشت. مربیان او در استفاده از این بازیکن بین نقش شماره ۱۰، مهاجم مرکزی و وینگر چپ در نوسان بودند. فرگوسن اغلب از او در نقش وینگر چپ استفاده میکرد. رونی هرگز نتوانست روی یک نقش خاص تمرکز کند و جایگاه او همواره تابعی بود از دیگر بازیکنان تیم یا حریفان.
من تصمیمات مربیانش را درک میکنم، اما این تصمیمات همواره برای رونی نتیجهٔ مثبتی نداشتند، زیرا این تغییرات مداوم باعث بحثهای بیپایان دربارهٔ پست آرمانی او شد. تا زمانی که رونی در سطح بالای فوتبال بازی میکرد، رسانهها مدام میپرسیدند: آیا او مهاجم است یا شماره ۱۰؟ این یک بحث سطحی است، زیرا صرفاً به گلهایش مربوط میشود. اگر سه هفته گل نزند، او را شماره ۱۰ مینامند و اگر دو گل در همان نقش بزند، ناگهان دوباره مهاجم میشود.
احتمالاً رونی هرگز در طول دوران حرفهای خود نتوانست از این بحثها رهایی یابد. این سردرگمی در نقشها مانع از آن شد که رونی واقعاً به یکی از بزرگترین بازیکنان جهان تبدیل شود.
گل ها و مهارت های وین رونی در منچستریونایتد
کسی مثل لمپارد
در چلسی، فرانک لمپارد هنگام در اختیار نداشتن توپ تأثیر عظیمی داشت. او از میانهٔ میدان کمتر بهعنوان حلقهٔ اتصال با مهاجمان عمل میکرد، بلکه بیشتر به عنوان تمامکننده در محوطهٔ جریمه ظاهر میشد. او بیشتر همانند یک مهاجم میاندیشید، نه یک هافبک. او و دیگر بازیکنان باید هنگام از دست دادن توپ بتوانند بلافاصله تغییر وضعیت دهند، بنابراین تیم باید تعادل خوبی داشته باشد. یک هافبک مثل لمپارد، همیشه در جایی حضور دارد که توپ هست. بنابراین لازم است که هافبکی دیگر جای خالی او را پوشش دهد. بدون تعادل در میانهٔ میدان، شکست حتمی است. این همان مشکلی است که پیشتر دربارهٔ تیم ملی انگلیس به آن اشاره کردهام.
هر زمان که چلسی تیم برتر میدان بود، حل این مشکل نسبتاً آسان بود، چون آنها تعداد کافی بازیکن در میانهٔ میدان داشتند. اما برابر تیمهای قدرتمندتر، باید محتاط بود: اگر تعادل حفظ شود، بازیکنی با تواناییهای فردی همچون لمپارد میتواند تفاوت را رقم بزند. آن مربی که بازیکنی مانند لمپارد را در اختیار دارد، همیشه به دنبال فراهمکردن بهترین موقعیت برای اوست. برای رسیدن به این هدف، صرفنظر از چیدمان انتخابی، تیم باید _ و در صورت لزوم بازیکنانی که از بیرون جذب میشوند _ از لمپارد حمایت کنند و بگذارند او کار خودش را انجام دهد. در این سطح، این مسئله میتواند همه چیز را تغییر دهد.
۲۵ گل برتر فرانک لمپارد برای چلسی
برتری عددی در میانهٔ میدان
برای رسیدن به برتری عددی در میانهٔ میدان، میتوان یک مدافع را جلو کشید یا یک مهاجم را عقبتر آورد. این کار باعث ایجاد فضا در خط حمله برای بازیکنانی میشود که از عقب به جلو اضافه میشوند.
جای تعجب ندارد که بارسلونا بهترین خط میانی را دارد، بهویژه زمانی که ژاوی، اینیستا و بوسکتس در کنار یکدیگر بازی میکردند. نکتهٔ حیاتی، پویایی بدون توپ است: آنها چقدر حاضرند برای یکدیگر کار کنند تا بازی همتیمیها بهتر شود؟ آنها باید مدام در حال حرکت باشند و همیشه آمادهٔ دریافت توپ.
بوسکتس هافبک دفاعی بود، ژاوی بازیسازی بود که توپ را به چپ و راست پخش میکرد و اینیستا هافبک هجومی بود. او ترجیح میداد در فاز تهاجمی ظاهر شود، پاس بدهد و در نزدیکی مهاجم یا در مقابل دروازه حضور یابد.
جابجایی در پستها
در آژاکسِ سال ۱۹۹۵، آنها همیشه با حرکت دادن مدافع آزاد (دنی بلیند) به جلو یا عقب کشیدن فرانک رایکارد، یک بازیکن اضافه در میانهٔ میدان داشتند. در بارسلونا نیز مسی همین نقش را ایفا میکرد، پیش از آنکه لوئیس سوارز بهعنوان مهاجم اضافه شود. مسی اغلب به عقب و به میانهٔ میدان بازمیگشت تا برتری عددی را تضمین کند.
مدافعان مرکزی به ندرت جای خود را ترک میکنند؛ بنابراین، با حضور بلیند و مسی، آژاکس و بارسلونا همیشه یک بازیکن بیشتر در میانه میدان داشتند. و همانطور که دیدهایم، برنده بازیها در همین منطقه تعیین میشود.
در چنین شرایطی، در فاز دفاعی، باید استراتژی خود را بر مبنای سازماندهیِ تیمی قرار دهید و فاصلهها را کوتاه نگه دارید؛ همانگونه که چلسی در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا در سال ۲۰۱۲ انجام داد. جبران نداشتن برتری عددی در میانهٔ میدان ممکن است، به شرطی که تیم بتواند پیشبینی کند توپ از کدام مسیر از خط میانی به حمله منتقل میشود. ضروری است که بازیکنان شما مراقب بازیکنانی که به جلو حرکت میکنند باشند و در صورت لزوم با برخورد فیزیکی جلوی آنها را بگیرند. در میانهٔ میدان، کسی حق ندارد صرفاً یک تماشاگر باشد. هافبکها باید دید وسیعتری داشته باشند و همواره کل بازی را رصد کنند.
یوهان کرایوف مهاجم بود و بهتدریج در طول دوران بازی خود عقبتر آمد تا بتواند حملات را از میانهٔ میدان هدایت کند و پاسهای مؤثر ارسال نماید. او این روند را به عنوان مربی نیز ادامه داد و در تیمهایش پیاده کرد. کرایوف به مزیت فوقالعادهای که مهاجمی با عقب آمدن در زمین بهره از آن بهره میبرد، پی برده بود؛ بازیکنی که میتوانست به سرعت در فضاهای خالی نفوذ کند.
به یاد دارم در گفتوگویی با کرایوف دربارهٔ یک بازی آژاکس و میلان در اوایل دههٔ ۲۰۰۰، کرایوف معتقد بود آژاکس باید بازی را بدون مهاجم آغاز میکرد. گفتم: «خیلی خب. اما این برای میلان فرقی ندارد. میلان ساختار دفاعیاش را تغییر نمیدهد. بلوک دفاعی و میانی دقیقاً در مرکز زمین مستقر است و از جناحین توسط مدافعان کناری و هافبکهای کناری حمایت میشود. اگر آژاکس به چپ متمایل شود، این بلوک هم به چپ میرود؛ اگر به راست، باز همانطور».
آکاردئون دوبل
سازماندهی لسترسیتی در فصل ۱۶–۲۰۱۵ شبیه سازمان دفاعی میلان در دورانی بود که من آنجا بازی میکردم: یک بلوک دفاعی فشرده که میتوانست بهطور انعطافپذیر به سویی حرکت کند که توپ در آن سمت بود. این ساختار، فواصل بین بازیکنان را کوتاه نگه میداشت. اجرای آن نیاز به تمرکز و انضباط بالای بازیکنان دارد تا مدام مانند یک آکاردئون به حرکت درآیند. در واقع، فقط حرکت افقی از چپ به راست و بالعکس نیست، بلکه به جلو و عقب هم مربوط میشود. عبور از چنین ساختاری برای حریف، تقریباً غیرممکن است. تا زمانی که بازیکنان تمرکزشان را برای حفظ موقعیت نسبی خود نسبت به یکدیگر از دست ندهند و همواره فاصلهای ثابت را حفظ کنند، این بلوک از هم نمیپاشد. نتیجهاش این است که فضاهای بین خطوط آنقدر کم میشود که تقریباً در هر موقعیتی میتوان آن را کنترل کرد.
ساختار دفاعی لسترسیتی برای من بسیار آشنا بود. کلودیو رانیری، سرمربی ایتالیایی تیم، لستر را به نسخهای مدرن از میلان تبدیل کرده بود. از این منظر، ما در میلان، بیست سال از زمان خود جلوتر بودیم.
حملهٔ لستر از دفاع آغاز میشود. همهٔ مدافعان سرعت یکسانی ندارند. بازیکنی مانند روبرت هوث انعطافپذیر هم نیست. او فقط فیزیک بدنی لازم را دارد تا نود دقیقه در لیگ برتر دوام بیاورد. اما نمیتوان بازیکنی مانند هوث را در خط میانی زمین یا در فاصلهای زیاد از دروازهبان قرار داد. پس چه باید کرد؟ باید یک بلوک دفاعی نزدیک محوطهٔ جریمه تشکیل داد. در کنار آن، دو هافبک سریع هستند که بتوانند مناطق دفاعی را پوشش دهند، دو یا سه بازیکن بسیار سریع و گلزن در خط میانی قرار میگیرند و یک یا دو مهاجم سرعتی هم برای غافلگیر کردن حریف در ضدحمله.
سیلا و کاریبد۱
سالها پیش در آرسنال، ترکیب دفاعی قدرتمندی وجود داشت: تونی آدامز، مارتین کیون، پاتریک ویرا و امانوئل پتی. پشت سر آنها، دروازهبان تیم دیوید سیمن ایستاده بود. در خط حمله، ایان رایتِ مهاجم، وینگرهای سریعی مانند مارک اورمارس و فردریک لیونگبرگ حضور داشتند و البته بازیکنانی تکنیکی مثل دنیس برکمپ و تیری آنری.
از آنجا که آنری پیش روی خودش به فضا نیاز داشت، بسیار مهم بود که بلوک دفاعی خیلی سریع به جلو نرود. در غیر این صورت، بازیکنان آرسنال ممکن بود مسیر یار خود را مسدود کنند. اما بهتدریج که بازیکنان با یکدیگر هماهنگ شدند و به عنوان یک تیم بازی کردند، توانستند در زمین حریف نیز بهتر عمل کنند. در نهایت، آنها ترکیبی آرمانی متشکل از دو چیدمان را به وجود آوردند: بازی در نیمهٔ زمین حریف و ضدحمله. این ترکیب بینقص بود و از سال ۱۹۹۸ به ثمر نشست: قهرمانی در لیگ، جام حذفی و راهیابی به فینال لیگ قهرمانان اروپا در سال ۲۰۰۶ مقابل بارسلونا در پاریس.
5 مرتبهای که آرسنالِ آرسن ونگر نشان داد چرا آنها 49 بازی شکست نخوردند
آرسنال آن فینال را باخت. همان زمان، آرسن ونگر تصمیم گرفت تیمش و سبک بازی آن را بیشتر توسعه دهد. به نظر میرسد او بارسلونا را بهعنوان الگوی ایدهآل خود در نظر گرفت. با حضور الکسیس سانچز، آرسنال توانست تا حدودی سبک کاتالانها را تقلید کند و مشخص است که ونگر دوست داشت بازیکنی مانند سرخیو آگوئرو را هم در تیمش داشته باشد.
هر فصل با خودت فکر میکنی و امیدوار میشوی: این بار دیگر آرسنال موفق میشود، بالاخره جام میبرد. همه میخواهند آنها موفق شوند. سبک بازی و فلسفهٔ ونگر بهطرز شگفتانگیزی مثبت است. متأسفانه، در ده سال اخیر، تنها جامهایی که به دست آوردهاند، جام حذفی و کامیونیتی شیلد بوده است. شاید به این دلیل که آرسنال بین دو سبک گیر کرده: بین بارسلونا و آرسنال قدیمی؛ نه کاملاً مبتنی بر ضد حملات و نه کاملاً تهاجمی.
و سر انجام
تاکتیکها سلاحهایی در برنامهٔ بازی شما هستند. اما شما به چیدمانی نیاز دارید که با بازیکنانتان تناسب داشته باشد و بهطور غریزی با آن ارتباط بگیرند؛ چیدمانی متناسب با ویژگیهای خاص آنها. تاکتیکهای شما همچنین باید ویژگیهای تیم حریف را هم در نظر بگیرد. نادیده گرفتن این مسئله، یعنی دست بالا گرفتن توانایی خودتان و دست کم گرفتن تیم مقابل (مگر اینکه به خوبی بارسلونا باشید).
هیچ چیز مقدس نیست، هیچ چیدمانی اینطور نیست؛ این بازیکنان هستند که تفاوت را رقم میزنند. آیا وقتی مدافعان سریعی ندارم، باید خط دفاعی تیم خود را تا میانهٔ میدان جلو بکشم؟ نه، قطعاً نه. آیا وقتی فقط یک مهاجم در اختیار دارم، باید با دو مهاجم بازی کنم؟ نه، در این صورت باید طوری تیم را سازماندهی کنم که از تنها مهاجم موجود، بیشترین بهره را ببرد. و گاهی، این بسیار مهم است که مهاجم فضای حرکتی را در اختیار وینگر قرار دهد؛ به شرط آن که وینگر تیم، همان بازیکنی باشد که تفاوت را رقم میزند. هیچ چیز مقدس نیست.
شروع بازی
شروع بازی ممکن است بیاهمیت بهنظر برسد. ضربهای کوچک به توپ، که در نود و نه درصد مواقع دوباره به عقب، یعنی به نیمهٔ خودی، بازگردانده میشود. با این حال، من همیشه با علاقه آن را تماشا میکنم. اغلب تیمی که بازی را آغاز میکند، از همان لحظه برای نشان دادن نیت خود استفاده میکند: اینکه آیا قرار است مستقیماً به قلب حریف بزند یا با دقت حرکات تیم مقابل را زیر نظر بگیرد؛ اینکه آیا قصد بازی ترکیبی دارد یا میخواهد بجنگد.
گاهی خواهید دید سه یا چهار بازیکن آمادهاند تا پس از ارسال پاس به عقب و فرستادن توپ به نیمهٔ حریف، فوراً به سمت دفاع حریف یورش ببرند. آنها میخواهند از همان ابتدا تیم مقابل را تحت فشار قرار دهند، طوری که وقتی توپ فرود میآید، مدافع مجبور باشد با دو یا سه بازیکن مقابله کند و فوراً وارد یک نبرد شود. این یک پیام واضح است: ما نمیترسیم.
برخی تیمها، پس از شروع، توپ را مدتی در نیمهٔ زمین خودی به گردش درمیآورند تا ببینند واکنش تیم حریف چیست: آیا بازیکنان حریف برای پرس کردن جلو میآیند یا آنها هم منتظر خواهند ماند؟
برخی دیگر، توپ را مستقیماً به دروازهبان میسپارند، که یا آن را نگه میدارد یا یک راست به جلو شوت بزند. این کار بلافاصله منجر به درگیریهای فیزیکی میشود. اگر نقطهٔ قوت تیم شما در همین جاست، این بهترین راه شروع بازی است.
پایان فصل هفتم
۱- سیلا و کاریبد، دو هیولای دریایی از اساطیر یونان هستند. سیلا صخرهای در سواحل ایتالیاست که روبروی گرداب معروف به کاریبد، در سیسیل واقع شده است.