طرفداری | روز بزرگ و فراموشنشدنی، به یکی از تاریکترین روزها تبدیل شد. چگونه ممکن است چنین چیزی رخ دهد؟
آسمان پر از دود سرخ بود و همه غرق شادی بودند. اما در لحظهای بعد، صدای جیغهای وحشتناک به هوا برخاست، نور آبی چشمکزن پلیسها دیده شد و ترسی عظیم همهجا را فرا گرفت. صدها هزار هوادار برای جشن آمده بودند، اما با دیدن یک تراژدی و دانستن اینکه شهری در سوگ فرو رفته، آنجا را ترک کردند.
چگونه کسی میتواند به قهرمانی بیستم لیگ لیورپول فکر کند، بدون اینکه ذهنش به ساعت شش عصر دوشنبه ۲۶ مه پرت نشود، زمانی که دنیا بر سر افراد بیگناه ویران شد؟
در امتداد خیابان «استرند» ساعت ۸:۳۰ شب، جایی که فقط چند افسر پلیس با جلیقه زرد دیده میشدند، حسی عجیب داشت؛ گویی به تماشای یکی از فیلمهای آخرالزمانی هالیوود نشستی. حتی کشتی تفریحی باشکوه «کوئین آن» که مهمان لیورپول است، کنار بندر «پیر هد» شبیه یک کشتی ارواح به نظر میرسید.
روی زمین بطریها، قوطیهای خالی دودزا، بقایای تفنگهای تیکرتیپ و حتی یک صندلی پیکنیک رها شده دیده میشد، اما هیچ انسانی نبود. دلیلش وقتی به تصاویر خیابان «واتر استریت» نگاه میکردی، آشکار میشد.
هیچ چیز تو را برای دیدن چادر صحنه جرم آبی و سفید بادشده، در محاصره آمبولانسها و ونهای پلیس، آماده نمیکند. چهره افسران پلیس که مانند نگهبانان بیحرکت ایستاده بودند، عمق فاجعه را نشان میداد.
«واتر استریت» همیشه یادآور سفرهای بزرگ بوده است. جایی که در گذشته بسیاری از شرکتهای کشتیرانی قدیمی دفتر داشتند و حتی نامش در فصل ششم کتاب «موبیدیک» هرمان ملویل آمده است.
اما حالا، این خیابان با تاریکی، ترس، و حادثهای که گاهی در تجمعات سیاسی میدیدی و هیچوقت فکر نمیکردی در جشن فوتبال یک شهر پیوند بخورد.
تنها چند دقیقه قبل، دستهای از بادکنکهای هلیومی که روی آن نوشته شده بود «بیستمین قهرمانی»، بالای تالار شهر که مجسمه «لیور برد» در اوج آن آشیانه کرده، شناور بود. صحنهای نمادین و سمبلیک. اما شادی و سرور همراه بادکنکها ناپدید شد.
جمله شاهدان عینی از واقعه تکاندهنده بود:
هرگز صدای اصابت آدمها به خودرو را فراموش نمیکنم.
یکی دیگر اظهار میکرد؛
راننده خودرو ظاهراً تلاش میکرد راه خودش را باز کند و هواداران به شیشهاش میکوبیدند و او را به خاطر اشتباهش سرزنش میکردند. قرار بود همهجا محصور شده باشد، اما او از میان موانع عبور کرده بود. شروع کرد به دندهعقب رفتن و بعد دوباره جلو آمد، بوق زد و سپس به سمت تالار شهر حرکت کرد. یکی موفق شد در را باز کند، اما او فوراً در را بست و با شتاب دور شد. مردم به دنبالش دویدند و به شیشههای ماشین میکوبیدند. فکر میکردم کسی است که فقط راه را اشتباه رفته. اما لحظهای بعد، مردی وحشتزده به سمت ما دوید و فقط فریاد میزد.
اند استریت؛ در حقیقت پایانِ همه آن روز استثنایی بود
سه ساعت قبل، این مکان پر از شور و شوق بود، موسیقی با صدای بلند پخش میشد و فصل درخشان فوتبالی را با همان شوری که هواداران لیورپول همواره به آن میبالند، جشن میگرفتند. آنها ۳۵ سال بود که منتظر چنین لحظهای بودند.
در مسیر ۱۰ کیلومتری اتوبوس روباز تیم، که از آلرتون میز آغاز و از کویینز درایو، توبروک تا مرکز شهر میگذشت، تمامی لحظات مملو و آغشته به سرخوشی بود. و آرنه اسلوت، مربیای که پس از یورگن کلوپ کار خارقالعادهای انجام داده، مدام با تلفنش لحظات را ثبت میکرد.
اوایل بعدازظهر، خیلی پیش از وقوع فاجعه، اسلوت با همدلی و منش گفته بود:
البته من قبلاً هم موفقیتهایی داشتهام، همه زیبا بودند، اما این با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. همه میگویند این مراسم حس معنوی دارد و من کاملاً موافقم. پیر و جوان، وقتی به چشمان آنها نگاه میکردم، همه چیز را میدیدم. نمیتوانی تصور کنی که شهروندی دیگری در لیورپول مانده باشد! در تمام مسیر، جمعیت خیلی خیلی خیلی بیشتری از آنچه فکر میکردیم آمده بودند. واقعاً باورکردنی نبود.
آرنه اسلوت و مردم شهر لیورپول
اسلوت خبر نداشت بقیه داستان باورنکردنیتر از آن بود که در ذهنش بگنجد. عکسهایی که دائماً با گوشی همراهش میگرفت، اینک فقط یادآور واقعه شیرین و دلچسبی نخواهد بود. هرچقدر باورناپذیر، این اتفاق وحشتناکی بود که رخ داده بود. در خیابانها اثری از شادی در چهره احدی نبود.
واقعاً افتضاحه، نه؟ همه چیز نابود شد. هنوز نمیتوانم باور کنم چه اتفاقی افتاده.
رهگذری در مصاحبه تلویزیونی میگفت. چنانچه جسپر نیلسن همانقدر مبهوت بود؛ او از کپنهاگ آمده بود تا جشنی رؤیایی و بیبدیل با تیم محبوب خود داشته باشد، اما ناگهان خودش را در میان کابوس خیابان اند استریت یافته بود.
روزی که نیمی از مردم مرسیساید و بسیاری را از اطراف و اکناف به خیابانهای شهر کشانده بود تا شاهد جشن بیستمین قهرمانی باشگاه لیورپول باشند، بار دیگر در تاریخ پرحادثه این باشگاه به یکی از غمانگیزترین و فراموشنشدنیترین روزهای تاریخ این شهر تبدیل شد.
روزی که قرار بود سرشار از شادی، غرور و اتحاد باشد با فاجعهای غمبار و کابوسی هولناک همراه شد. نمیتوانستی آنچه را میبینی باور کنی، بماند که این روزها هرگونه تجمعی در هر گوشه جهان با خطرات مشابهی روبرو است.
ساعتها پیش از حادثه، خیابانهای شهر پر از صدای موسیقی، شادی هواداران و بوی تازه شور و عشق بود. مردم از پیر و جوان، زن و مرد، همه برای یک هدف دور هم جمع شده بودند: جشن گرفتن قهرمانی بیستم تیم محبوبشان بعد از ۳۵ سال انتظار.
اتوبوس روباز تیم در میان جمعیتی بیپایان از هواداران حرکت میکرد و شور و انرژی زایدالوصفی شهر را دربر گرفته بود. برای لحظاتی همه چیز معنایی معنوی و عمیقی گرفته بود. اما باز هم سرنوشت، بیرحمانه صفحه جشن شادی لیورپولیها را ورق زد.
در چشم بر هم زدنی، صدای جیغ و وحشت جای سرود و شادی را گرفت. در یک چشم به هم زدن با حرکت مرگبار یک خودرو سیاهرنگ به سوی جمعیت، صحنههای دردناکی در جلوی چشمانمان ظاهر شد. هیچکس برای مواجهه با آن آماده نبود. قرار نبود روزی خوش، پایانی چنین هولناک و غمبار داشته باشد!
تمامی آن زیبایی و ازدحام و شلوغی با پرچمها و نورهای قرمز جای خود را به صدای آژیر پلیس و آمبولانسها، با رنگ آبی و سفید داد. صورتهای پرتنش افسران و جمعیت وحشتزده و عصبانی با خیابانی که پر بود از بقایای جشن، همگی نشانههایی از عمق فاجعهای که رخ داده بود، داشت.
جمعیت با ناباوری به آنچه پیش آمده بود مینگریست؛ منجمد و ملتهب. عدهای اشک میریختند و برخی در تلاش بودند تا مردم را که در زیر خودرو گیر کرده بودند نجات دهند و تعدادی به خودرو و راننده آن حمله میکردند. همه ناگهان خود را میان هرجومرج و اضطرابی غیرقابل تصور یافتند، جایی که صدای شادی و قهقهه جای خود را به صدای درهمآمیخته فریاد و اشک داد و حقیقت کابوسآسا بر همه آشکار شد.
این حادثه نهتنها پایان غمانگیزی بر جشنی که مردم لیورپول سالها انتظارش را میکشیدند، بلکه زخمی عمیق بر روح شهر و هواداران بر جای گذاشت. چهار کودک به بیمارستان منتقل شدند، بسیاری دیگر مجروح شدند و تمام آنچه قرار بود شب خاطرهساز و غرورآفرینی باشد، به تلخترین شکل در حافظه مردم نقش بست.
کسانی که برای شادی و خاطرهسازی به لیورپول آمده بودند، همانند یسپر نیلسن از دانمارک، به جای خاطرهای خوش، با واقعهای غیرقابل باور روبرو شدند.
لحظهای که تمامی احساس امنیت و شادی فرو ریخت و جای خود را به ترسی عمیق و اندوهی بیپایان داد. این روز، برای همیشه یادآور این خواهد بود چگونه حادثهای ناگهان میتواند شیرینترین لحظات را به تلخترین بدل کند؛ روزی که شادی و اتحاد یک شهر بار دیگر با سوگی بیپایان همراه شد و زخمی فراموشنشدنی بر جای گذاشت.
لیورپول این روز را از یاد نخواهد برد، متأسفانه نه فقط به خاطر قهرمانی، بلکه برای اشکها، وحشت و اندوهی که بر قلب تمامی شهر لیورپول و دوستداران فوتبال سایه انداخت!
این شهر در اندکزمانی همه لبخندهایش را با اشک عوض کرد؛ اتومبیل سیاهرنگی همه چیز را به تاریکی کشانده بود!
گویی شادی، راه را به روی سیل غم گشود، و شهر سرخ لیورپول در یک لحظه از قله شور و شادی و شعف، به ژرفای ماتم و اندوه و درد فرو رفت.
