طرفداری | اوون هارگریوز یکی از جالبترین، منحصر بهفردترین و اسرارآمیزترین نمونه فوتبالیستهای تاریخ انگلستان بهشمار میرود. او فرزند مادری ولزی و پدری انگلیسی است که در کانادا به دنیا آمد و در نوجوانی به بایرن مونیخ رفت.
در آنجا موفق شد به تیمی پر از ستاره راه پیدا کند و در سن ۲۰ سالگی فاتح بوندسلیگا و لیگ قهرمانان اروپا شود. دقیقاً در اولین فصل حضورش در منچستر یونایتد همین عناوین را بهدست آورد. جالب بود، به چشم میآمد و ورجهوورجههای او در زمین مشهود بود. هرجا توپ بود او هم حضور داشت و موی دماغ حریفان بزرگ و کوچک میشد. کنهای بود که ولکن معامله نبود، هیچگاه دستبردار نبود، آنچه که از او بازیکن شاخصی در سطح بالای فوتبال جهان ساخته بود.
این هافبک جنگنده گزینهی بازی برای چند کشور مختلف را داشت، اما انگلیس، زادگاه پدرش را انتخاب کرد.
با این حال، او بهجای استقبال گرم، از سوی رسانهها و بخش بزرگی از هواداران با تردید زیادی مواجه شد. همه میگفتند: «این پسرک کیست؟»
هارگریوز با وجود نمایشهای مرتب و منظمش در ۴۲ بازی ملی برای نسل طلایی ناکام انگلیس، همیشه احساس غریبه بودن داشت و تافتهی جدا بافتهای بهحساب میآمد.
پس از کسب سه عنوان قهرمانی بوندسلیگا و سه جام حذفی آلمان، در سال ۲۰۰۷ به منچستریونایتد پیوست؛ انتقالی طولانی که با حرفوحدیثهای بسیاری همراه شد اما بالاخره به نتیجه رسید.
دوران حضور هارگریوز در منچستر یونایتد با مصدومیتهای پیاپی همراه بود و همین موضوعات، بهعلاوهی انتقال آزاد بعدیاش به منچسترسیتی، در نهایت باعث شد سر الکس فرگوسن او را در میان یکی از بدترین خریدهایش محسوب کند، در حالیکه او نقش مهمی در قهرمانی همزمان یونایتد در لیگ برتر و لیگ قهرمانان ۲۰۰۸ ایفا کرد.
هارگریوز از بخت بد و مصدومیتهای دائمی مجبور شد در ۳۱ سالگی از فوتبال خداحافظی کند، زجر زیادی کشید، تلاش زیادی کرد ولی راه دیگری جز بازنشستگی باقی نمانده بود.
«لحظهای که این واقعیت را میپذیری، واقعاً ویرانکننده است.»
دوران مصدومیت و با بازنشستگی اجباری او، همیشه این احساس وجود داشت؛ استعدادی حرام شده است!
مبارز و جنگجویی که از دردی علاجناپذیر از پای درآمد! جملاتش دراینباره با تأثر و دردی همراه است؛ زمانی که واقعا به آب و آتش میزنی ولی سرانجامی ندارد و بیشتر فرو می روی!
او در ۱۳ سال گذشته، با ذهن و دیدگاههای جالب و شنیدنی فوتبالی خود به بینندگان شبکهی تیانتی اسپورت TNT Sports خدمت کرده است.
هارگریوز شاید نه در انگلستان، ولی در آلمان و در میان طرفداران بایرن مونیخ هنوز محبوبیت زیادی دارد، منتقدان و هوادارانی که قابلیتهای او را هفتهبههفته و بازیبهبازی در برابر چشمان خود میدیدند.
کانادایی، ولزی، انگلیسی، آلمانی؟ شاید او بیشتر یک بازیکن آلمانی درجهیک بود تا یک انگلیسی طراز اول. خلاصه هرچه بود، مخلوط محشری بود!
امیرحسین صدر
تابستان ۲۰۲۵

- چه حال و روزی داشتید وقتی کانادا را ترک کردید و در سال ۱۹۹۷، زمانیکه فقط ۱۶ سال داشتید، به آلمان، و نه فقط آلمان، بلکه به باشگاه بزرگی چون بایرن مونیخ نقل مکان کردید؟
صادقانه بگویم، قبل از امضا با بایرن مونیخ خیلی دربارهی این باشگاه نمیدانستم. من در کانادا بزرگ شدم، جایی که در ماههای سرد معمولاً دمای هوا منفی ۲۰ یا ۳۰ درجه بود، بنابراین نمیتوانستیم هر روز فوتبال بازی کنیم. باید فوتبال سالنی بازی میکردیم و در همانجا بود که استعدادیابهای بایرن مونیخ من را دیدند. آنها من را به یک تست دعوت کردند و از آنچه دیدند خوششان آمد.
فوقالعاده بود، از اینکه این موقعیت را بهدست آوردم که از کانادا به مونیخ بیایم و هر روز فوتبال بازی کنم. در ابتدا زبان بلد نبودم و خانوادهام هم بلافاصله با من راهی آلمان نشدند، از اینرو دوران سختی بود. به یاد داشته باشید، آن دوران قبل از تلفنهای موبایل و شبکههای اجتماعی بود! باید به باجهی تلفن میرفتم و یک کارت تلفن میخریدم تا با والدینم در خانه صحبت کنم. هزینهی زیادی برایم داشت! اما بهزودی زبان را یاد گرفتم و با فرهنگ آشنایی پیدا کردم و کمکم عاشق آنجا شدم، هرچند که واقعاً تغییر بزرگی بود.

- وقتی در آگوست ۲۰۰۰ به تیم اصلی راه پیدا کردید، برخورد بازیکنان ارشد با شما چطور بود؟ آن رختکن پر از شخصیتهای بزرگ بود، مخصوصاً با حضور اولیور کان و اشتفان افنبرگ.
بازیها را فراموش کنید، هر روز تمرینات خودش یک چالش بزرگ بهحساب میآمد! بازیکنان جوان همیشه امتحان میشدند؛ تکلهای سخت، کلکل و جر و بحث، داد و فریاد... باید خودت را ثابت میکردی تا جایگاه خود را تثبیت کنی. اولیور کان مثل یک جانور وحشی بود. اگر خراب میکردی، انگار از گوشهایش دود بلند میشد. اما اشتفان فوقالعاده بود: یک رهبر واقعی و شخصیتی الهامبخش. در بازیها از من حمایت میکرد. اگر میتوانستی نشان بدهی که لایق هستی در ترکیب حضور داشته باشی، و از جو و مبارزه ترسی به خودت راه ندهی، تو را میپذیرفتند و جزوی از گروه بهشمار میرفتی.
فشار همیشه خیلی سنگین بود چون انتظار داشتند هر بازی داخلی یا اروپایی را ببری. حتی وقتی هم به پیروزی میرسیدیم، شخصیتهای بزرگی مثل کارل هاینتس رومنیگه و اولی هونس، که باشگاه را اداره میکردند، میآمدند و میگفتند: این کافی نیست. فقط بهترین بودن کافی بود. تیم سطح بالایی داشت، و من هم از لحاظ ذهنیت از آن دسته آدمها شدم. من هم بعدها از بازیکنان جوانتر و خریدهای جدید توقع زیادی داشتم، مثلاً میگفتم: «این سطح ماست؛ اگر میخواهی جای من را بگیری، باید بجنگی.»
- شما در اولین فصل کامل خود قهرمان آلمان و اروپا شدید و حتی در فینال لیگ قهرمانان برابر والنسیا، در حالیکه فقط ۲۰ سال داشتید، به میدان رفتید. آیا انتظار چنین موفقیتی را داشتید؟
ما با گلِ آخرین لحظهی پاتریک اندرسون با یک ضربهی آزاد قهرمان لیگ شدیم. هواداران شالکه در ورزشگاه خودشان مشغول جشن گرفتن بودند و فکر میکردند قهرمان شدهاند، اما بازی ما چند دقیقه بیشتر طول کشید و ما موفق شدیم گل بزنیم. واقعاً دیوانهکننده بود. بعد نوبت به فینال لیگ قهرمانان رسید. من نسبتاً دیر به ترکیب تیم راه پیدا کردم، چون ینس یرمیس مصدوم شد. چند بازی خوب انجام دادم و خوشبختانه جایگاهم را برای فینال در میلان حفظ کردم.
تیم دو سال قبل در فینال ۹۹ مقابل منچستریونایتد بهشکلی دردناک و ناراحتکننده شکست خورده بود، بنابراین این بازی برای همه اهمیت زیادی داشت. یادم میآید که من همراه یکی از کودکان وارد ورزشگاه سنسیرو شدم و هر دو از شدت استرس میلرزیدیم. چشمانم روی یک بنر بزرگ در جایگاه هواداران بایرن افتاد که به آلمانی نوشته بود: «امروز روز خوبی برای نوشتن تاریخ است.» همین حالا هم با یادآوریاش مو به تنم سیخ میشود! خوششانس بودیم که در ضربات پنالتی برنده شدیم. آن فصل برای من نقطهی آغاز بود، واقعاً شروع بینظیری بود.
هارگریوز جوان؛ قهرمانی اروپا با بایرن مونیخ
- فلیکس ماگات در سال ۲۰۰۴ مربیگری بایرن را بهدست گرفت و بایرن را به دو قهرمانی لیگ و دو قهرمانی جام حذفی رساند. آیا واقعاً به آن ترسناکی که از آن میگویند بود؟
مردم فراموش میکنند فلیکس احتمالاً یکی از بهترین بازیکنان نسل خود بود، یک فوتبالیست شگفتانگیز، اما طرز فکری خاصی داشت؛ فقط استعداد کافی نبود. باید تا آخرین لحظه و در ذرهذرهی زمین میجنگیدی. قبل از او، اوتمار هیتسفلد مربی ما بود، او یکی از دوستداشتنیترین افراد فوتبال بود، شاید به این دلیل ایدهی مسئولان باشگاه این بود کسی را به خدمت بگیرند که کمی سختگیرتر باشد.
و فلیکس واقعاً سختگیر بود. یادم میآید برای یک بازی خارج از خانه تمام هفته را تمرین میکردیم، کلی تمرین بدنی و تاکتیکی داشتیم اما بازی را باختیم. در راه برگشت با اتوبوس به کمپ تمرینی، در سکوت کامل نشسته بودیم. وقتی به آنجا رسیدیم، همه سوار ماشینهایمان شدیم تا به خانه برویم که فلیکس ناگهان گفت: «نمیدانم فکر میکنید کجا میروید؛ همین حالا تمرین داریم.»
درست بعد از مسابقه بود و ما کاملاً خسته و بیانرژی بودیم. اما او ما را مجبور کرد که یک بازی ۱۱ به ۱۱ روی زمین پوشیده از برف برگزار کنیم، حتی نگذاشت از زمین گرمشده استفاده کنیم! ما یک بازی کامل در تاریکی شب انجام دادیم. مجبور بودیم با توپ نارنجی بازی کنیم که حتی آن را هم نمیدیدیم. او کارهایی میکرد تا ما را از نظر ذهنی تحت فشار بگذارد و ببیند چهکسی از پا درمیآید. خیلی شدیدتر از چیزی بود که به آن عادت داشتیم یا فکر میکنید، اما روش و تصمیماتش نتیجه میداد.
فلیکس ماگات، بازیکن و مربی معروف آلمانی
- دومین بازی ملی شما برای انگلستان بهعنوان بازیکن تعویضی در پیروزی معروف ۵-۱ مقابل آلمان در مونیخ بود. از نظر شخصی شب عجیبی برای شما نبود؟
چرا، آن دوران، واقعاً زمان عجیبی برای من بود. ما تازه با بایرن قهرمان لیگ قهرمانان شده بودیم، من بهطور منظم برای تیم اصلی بازی میکردم و به اردوی تیم ملی انگلیس دعوت شدم، خلاصه اوضاع عالی بود. آن مسابقه از نظر شخصی برایم جالب بود، چون در مونیخ زندگی میکردم و منتظر این بازی بودم و امیدوار بودم به میدان بروم. ما آلمان را ۵-۱ شکست دادیم و من بعد از آن پیروزی، از ترکیب بایرن کنار گذاشته شدم.
فکر نمیکنم انگیزهی خاص یا حاشیهای در کار بوده باشد، فکر کنم آنها فقط حس کردند همهچیز برای من خیلی سریع پیش میرود و باید کمی آرام بگیرم. اما برایم خیلی ناامیدکننده بود چون در یک روند خوب بودم. بنابراین احساسات متناقضی داشتم. جوانی بودم که این پیروزی بزرگ را در شهر خودش تجربه کرده بود، اما همین پیروزی شگرف را هم دلیل نیمکتنشینیام میدانستم!
نسل طلایی انگلیس؛ هنوز هم آدم با خودش فکر میکند چگونه ممکن است دست خالی مانده باشند؟
خط هافبکی متشکل از بکام، لمپارد، جرارد و هارگریوز
- در کانادا به دنیا آمدید، پدرتان انگلیسی و مادرتان ولزی بود و سپس به آلمان نقل مکان کردید. سه بازی ملی زیر ۱۹ سال برای ولز انجام دادید. آیا انتخاب کشوری که در سطح بزرگسالان برای آن بازی کنید، تصمیم دشواری بود؟
خانوادهی ما دقیقاً قبل از تولد من، بهخاطر کار پدرم به کانادا نقل مکان کرد و در واقع من در تاریخ خانواده، تنها فردی بودم، حتی برادران بزرگترم، که در انگلستان یا ولز به دنیا نیامده بود، از اینرو حتی در خانوادهی خودم هم یکجورهایی غریبه بودم! (میخندد) در کانادا، ما خانهای کاملاً بریتانیایی داشتیم: یکشنبهها غذای بریتانیایی میخوردیم، شپرد پای (لایهای گوشت چرخکرده که اغلب گوشت گوسفند است، سبزیجات و پورهی سیبزمینی که در فر پخته میشود)، فنجانی چای با بیسکویت.
پدرم طرفدار پر و پا قرص فوتبال بود و به ما همهچیز را یاد داد، پس وقتی زمان انتخاب کشور رسید، همیشه قرار بود برای انگلیس بازی کنم چون میخواستم پدرم به من افتخار کند. البته برای تیم جوانان ولز هم بازی کردم، چون واقعاً از اینکه دعوت شدم مفتخر بودم. بعد از آمدن به بایرن، آلمان هم تلاش کرد تا تابعیتم را عوض کنم. به آنها گفتم این لطف بزرگی است اما علاقهای به تعویض ملیت خودم ندارم. برایم، همیشه انگلیس انتخاب اول بود.
- در ابتدا بابت انتخاب شما برای تیم ملی انگلیس، انتقادهایی وجود داشت، خیلیها شما را «بیش از حد آلمانی» میدانستند. برخورد شما با این موضوع چطور بود؟
وقتی حالا به گذشته نگاه میکنم، میبینم که کل این داستان خیلی سطحی و بیمقدار و بیپایه بود. من به چشم یک بچهی کانادایی در آلمان دیده میشدم و مردم سر لهجهام خیلی بحث میکردند. خب معلوم است که لهجهی انگلیسی شستهرفتهای نداشتم، تا آن موقع اصلاً در انگلیس زندگی نکرده بودم.
روزی تمامی اعضای تیم ملی انگلستان برای دیدار با تونی بلر، نخستوزیر وقت، به خانهی شمارهی ۱۰ داونینگ استریت دعوت شدیم و برای هر یک از ما افتخار بزرگی بود. زمانیکه با تونی بلر حرف میزدم، همسرش، چری، به سمت من آمد و گفت: «اوه، شما همان بازیکن کانادایی هستی، نه؟ چرا برای انگلیس بازی میکنی؟» پیش خودم گفتم: «ببخشید، چی گفتید؟» واقعاً عجیب بود و یکجورهایی به من برخورد! واقعاً متعجب و ناراحت شدم. هیچکس زحمت نداده بود حتی دربارهی سابقهی من بیشتر تحقیق کند و درک کند، پوشیدن پیراهن سهشیر چقدر برایم ارزش داشت و تا چه حد باعث افتخار پدر و خانوادهام بود. این موفقیت برایم همهچیز بود.
خبرنگاران زیادی به من فشار آوردند، و دائم این سؤال را مطرح کردند؛ «آیا واقعاً مثل بقیهی بازیکنان تیم به این پیراهن اهمیت میدهی؟» یادم هست یکی از خبرنگاران که برای مصاحبه آمده بود، واقعاً خیلی دلخورم کرد. به او گفتم: «من همین الان دو عنوان قهرمانی کسب کردم، قهرمان لیگ قهرمانان شدم، اول بیا بازی من برای انگلیس را ببین و بعد بگو تلاشی کمتر از بقیه به خرج دادم.» اما این دیدگاه که من کمتر «انگلیسی» هستم شکل گرفته بود و همیشه این را به رویم میآوردند، و من فقط باید با آن کنار میآمدم.
- فکر میکنید، انتخاب شما به تیم ملی انگلیس را مدیون اسون گوران اریکسون هستید؟ ممکن بود یک مربی انگلیسی شما را نادیده بگیرد؟
بله، احتمالاً به همین دلیل فرصت بازی برای انگلستان زودتر از موعد بهدست آمد. از نظر من، «اسون» یک برندهی واقعی بود؛ او قبل از هدایت انگلیس در فوتبال باشگاهی بسیار موفق بود. چیزی که او واقعاً میخواست، بازیکنانی بود که بتواند به آنها اعتماد کند و نقشههایش را دقیق اجرا کنند و کسانی که میدانست وقتی اوضاع سخت میشود، میتواند رویشان حساب کند. همیشه به این افتخار میکردم جزو کسانی باشم که همهچیزشان را برای مربی و همتیمیهایشان میگذارند. این فرصت را زیر نظر سون بهدست آوردم و قطعاً توانستم به او ثابت کنم؛ هر وقت به من نیاز داشته باشد میتواند به من اعتماد کند. او واقعاً انسان فوقالعاده و مربی بزرگی بود.
نترس و باطراوت؛ از بهترینهای انگلیس در جام جهانی 2006
- آیا بعد از جام جهانی ۲۰۰۶ احساس کردید هواداران بالاخره شما را پذیرفتهاند؟ احتمالاً آن تابستان بهترین بازیکن انگلیس در آلمان بودی.
بله، همینطور است. انگار یک قلهی دیگر را فتح کرده بودم. در آکادمی بایرن بعضیها به من شک داشتند، اما بالاخره جایگاهم را در تیم اصلی پیدا کردم و به باشگاه در کسب جامهای زیاد کمک کردم. وقتی اولینبار به اردوی تیم ملی انگلیس رفتم، باز هم بعضیها به من اعتماد نداشتند، اما آنجا هم خلاف حرفها و افکارشان را ثابت کردم. بسیاری از هواداران و خبرنگاران انگلیسی بوندسلیگا را نمیدیدند و اصلاً بازی من را ندیده بودند، پس طبیعی بود که مرا دستکم بگیرند، چطور میتوانستند شناختی داشته باشند؟ اما همیشه مطمئن بودم که آنها را هم با عملکردم راضی خواهم کرد، و هرچند جام جهانی از نظر موفقیت تیمی پایان خوشی نداشت، اما از نظر شخصی بهعنوان یک بازیکن انگلیس خودم را اثبات کردم.
- شما قبل از ترک بایرن مونیخ در سال ۲۰۰۷، چهار قهرمانی بوندسلیگا، سه جام حذفی آلمان و یک جام قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را بهدست آوردید. وقتی به دوران خود در این باشگاه نگاه میکنید، چه احساسی دارید؟
من در ۱۶ سالگی به بایرن رفتم و در ۲۶ سالگی از آنها جدا شدم، بنابراین بایرن مونیخ نقش مهمی در شکلگیری شخصیت من داشت، و من را به فردی که در حال حاضر هستم تبدیل کرد. آن شهر، زبان، فرهنگ و طرز فکرهای جدیدی به من داد. به نظرم یکی از بهترین شهرهای دنیاست. واقعاً دوست نداشتم باشگاه را ترک کنم، اما ۱۰ سال آنجا بودم و هر افتخاری را کسب کرده بودم و به یک انگیزه و چالش جدید نیاز داشتم.
وقتی برای تیم ملی انگلیس بازی میکردم، در آن زمان تنها بازیکن انگلیسی بودم که هیچوقت در لیگ برتر حضور نداشته است، احساس میکردم باید این کمبود را جبران کنم. هربار که برای دیدارهای ملی، کنار بازیکنان انگلیس بودم، همیشه از من میپرسیدند که آیا قرار است به لیگ برتر بیایم یا نه، پس وقتی این فرصت پیش آمد، میدانستم باید خودم را محک بزنم و ببینم چقدر میتوانم جلو بروم و رشد کنم، اما خداحافظی با مونیخ برایم خیلی سخت بود.
- ماجرای انتقال طولانی شما به منچستریونایتد در آن سالها خیلی خبرساز شد، چه حالی داشتید وقتی مربی موفقی مثل سر الکس فرگوسن تا این حد مشتاق جذب شما بود؟
معمولاً کسی با میل خودش از باشگاه بزرگی مثل بایرن جدا نمیشود. بایرن یک باشگاه بزرگ و پرافتخار است و اگر بازیکنی را بخواهند، معمولاً او را حفظ میکنند، چون احتمال کسب جام تقریباً تضمین شده است. اما میدانستم منچستریونایتد علاقهمند است. سر الکس در رأس کار بود و با توجه به تیمی که در زمان داشتند، تمایل داشتم بروم.
همهی بچههای تیم ملی انگلیس را میشناختم؛ ریو فردیناند، گری نویل، پل اسکولز، وین رونی، خبر داشتم با سر الکس دربارهی من صحبت کردهاند. آنها میدانستند من ذهنیتِ مناسبی برای تیمی چون یونایتد را دارم. برایم افتخاری بود که باشگاهی مثل بایرن را با باشگاهی مثل منچستریونایتد، با آنهمه تاریخ و افتخار، عوض کنم. فرگوسن لازم نبود حرف زیادی بزند تا مرا قانع کند. برایم مایهی افتخار بود که من را میخواست. نمیتوانستم سریعتر از آن پاسخ مثبت بدهم.
شروع عالی در منچستریونایتد، بادوام نبود
- باشگاه منچستریونایتد مانند بایرن در اولین فصل حضور شما، قهرمان لیگ برتر و لیگ قهرمانان شد. آیا این بهترین تیمی بود که در آن بازی کردید؟
آن تیم واقعاً باورنکردنی بود. پس احتمالاً باید جوابم مثبت باشد، بیآنکه قصد داشته باشم به همتیمیهایم در بایرن بیاحترامی کرده باشم. آن تیم همهچیز داشت. خط حمله با رونی، کریستیانو رونالدو و کارلوس توز فوقالعاده بود، کسانی که قادر بودند هرگونه گلی به ثمر برسانند؛ برای یک هافبک مثل من واقعاً رویایی بود، چون آنها حتی بدون توپ هم خیلی زحمت میکشیدند. وین و بهخصوص کارلوس مثل هافبکهای اضافی عمل میکردند و بازی کردن مقابل آنها وحشتناک بود. کریستیانو در سال ۲۰۰۸ توپ طلا را برد و بهترین بازیکن دنیا بود. آن فصل واقعاً یک ماشین بود.
من اغلب کنار مایکل کریک بازی میکردم؛ کسی که سرشار از کلاس بود و هوش بالایی در جاگیری در زمین داشت. همچنین پل اسکولز، بهترین پاسوری که کنارش بازی کردم. خط دفاعمان با ریو، نمانیا ویدیچ و پاتریس اورا و همچنین ادوین فندرسار در چارچوب دروازه، کامل میشد. بازیکنان گمنامتر هم نقش بزرگی داشتند؛ جان اوشی، درن فلچر و پارک جیسونگ.
خارج از زمین خیلی بهما خوش میگذشت، اما «فرگی» برای نظم و انضباط اهمیت زیادی قائل بود و وقتی پا به زمین میگذاشتیم، همهچیز جدی میشد. بلد بودیم چطور هر نوع مسابقهای را ببریم: میتوانستیم مقابل تیمهای کوچک بازی را کنترل کنیم، به تیمهایی مثل آرسنال و بارسلونا ضدحمله بزنیم و مقابل تیمهایی مثل چلسی حتی در بازیهای سخت هم پیروز از میدان خارج شویم. وقتی تیم ما در اوج بود، رقیب را نابود میکردیم.
- شدت دشواری فینال لیگ قهرمانان اروپا ۲۰۰۸ در مسکو در مقابل چلسی تا چه اندازه بود؟
آن تورنمنت برای من واقعاً عجیب بود چون تقریباً در هر بازی در یک پست متفاوت بازی کردم. مقابل لیون هافبک مرکزی بودم، مقابل رم هافبک راست بازی کردم، مقابل بارسلونا دفاع راست شدم و دوباره در فینال مقابل چلسی در گوش راست قرار گرفتم. قبل از آن بازی کاملاً مطمئن بودیم چون ترکیبی عالی از استعداد و سختکوشی داشتیم و همه در سن ایدهآل خود قرار داشتند. با آن خط حمله میدانستیم بالاخره یک گل خواهیم زد. نیمهی اول بازی را کاملاً در اختیار داشتیم، اما در نیمهی دوم به آنها اجازه دادیم حمله کنند.
این یکی از فینالهای عجیب اروپایی بود، چون چلسی در لیگ هم رقیب ما بود و همه یکدیگر را خیلی خوب میشناختیم. نفراتی مثل جان تری، فرانک لمپارد، اشلی کول، جو کول و حتی میشائیل بالاک که او را از بایرن میشناختم، در ترکیبشان بود. بازی بسیار نزدیک و فشردهای بود، اما با توجه به فصلی که پشت سر گذاشته بودیم واقعاً استحقاق قهرمانی را داشتیم. زمانیکه جام را در ضربات پنالتی بردیم، حس آسودگی بزرگی داشتم، فراغبال داشتم.
- در ضربات پنالتی فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۸، بعد از کریستیانو رونالدو، در حالی که ضربهاش را خراب کرد و چلسی جلو افتاده بود، نوبت شما بود تا پنالتی خود را شلیک کنید. فشار آن ضربهی پنالتی تا چه حدی بود؟
یادم هست. فشار فوقالعاده زیادی داشتم. هیچ راهی برای کتمانش نیست. اما قبلاً هم در مقاطع حساس این مسئولیت را پذیرفته بودم؛ برای انگلیس در دو تورنمنت مهم پنالتی زدم و همیشه خودم را داوطلب اعلام میکردم. حتی در فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۱ با بایرن هم آمادهی زدن پنالتی بودم، اما آن دفعه بازیکنان باتجربهتر جلوتر از من پشت توپ قرار گرفتند. همیشه نگرشم این بود که مسئولیتپذیر باشم و از زیر آن فرار نکنم. همیشه هدفم را گوشهی بالای چپ دروازه میگرفتم، خیلی روی آن تمرین کرده بودم و اعتمادبهنفس بالایی داشتم.
با این حال، وقتی به سمت دروازه حرکت میکنی، انگار کل دنیا متوقف میشود. در مسکو، توپ را روی نقطهی پنالتی قرار دادم، سرم را بالا گرفتم و پتر چک به طرز عجیبی بزرگ به نظر میرسید. در آن لحظات، افکار مختلفی به ذهن آدم میرسد. نگاهی به دایرهی وسط زمین انداختم و دیدم بازیکنان انگلیسی چلسی به سمت گوشهی بالای چپ اشاره میکنند تا چک را راهنمایی بدهند، چون میدانستند کجا میزنم. یک لحظه مردد شدم و با خودم فکر کردم شاید زدن توپ به پایین سمت راست بهتر باشد. اما سریع به خودم آمدم. من بارها گوشهی بالای چپ تمرین کرده بودم و باید به همان وفادار میماندم. میدانستم که چک باید یک واکنش فوقالعاده نشان دهد تا توپ را بگیرد. به خودم اعتماد کردم و با قدرت به گوشهی بالای چپ زدم، و خوشبختانه توپ گل شد و به تور چسبید.
- چه حالی داشتید وقتی جان تری برای زدن پنالتی دهم جلو آمد، ضربهای که میتوانست قهرمانی را برای چلسی به ارمغان بیاورد؟
من به اندازهی کافی فوتبال بازی کردهام تا بدانم هیچ قطعیتی وجود ندارد. فکر میکردم احتمالاً جان گل میزند و فقط دعا میکردم ادوین [فن در سار] کاری از دستش بر بیاید، اما وقتی او پنالتی را خراب کرد، شوکه نشدم. باران شدیدی میبارید، فشار زیادی وجود داشت و حتی وین [رونی] هم پنالتیاش را خراب کرده بود که هیچکس انتظارش را نداشت. فقط انگشتانم را به نشانهی امید گره کرده بودم.
وقتی توپ جان به تیر برخورد کرد، خیالم بهشدت راحت شد. هنوز باید کار را تمام میکردیم و بازیکنان ما خونسردی خود را حفظ کردند. وقتی ادوین پنالتی نیکولاس آنلکا را گرفت، لحظهای سراسر شعف بود. ما شایستهی کسب آن عنوان بودیم، چون در آن فصل بهترین تیم اروپا بودیم.
فینال تمام انگلیسی لیگ قهرمانان و پنالتی تعیینکنندهای که جان تری از دستش داد
- در دوران حضورت در اولدترافورد، همیشه با آسیبدیدگی دست و پنجه نرم میکردید. عبور از این شرایط چقدر دشوار بود؟
این سختترین چیزی بود که تا به حال با آن روبهرو شده بودم. بدنم مرا از زمینهای آماتوری کانادا به بایرن، لیگ برتر و فوتبال بینالمللی رسانده بود، اما حالا داشت کار دستم میداد. فکر میکنم ریشهاش به شکستگی پایی که در بایرن داشتم برمیگردد. پایم را در گچ گذاشتند و وقتی برگشتم، کمی درد تاندون داشتم، اما برخوردم همیشه این بود؛ با هر پیشامد و در هر شرایطی باید بازی کنم. اگر امکانش بود، مسکن میخوردم و بازی میکردم چون دوست نداشتم هیچ مسابقه یا جامی را از دست بدهم. معتاد به بردن در فوتبال بودم.
وقتی به اولدترافورد رسیدم، کمی ناراحتی داشتم اما باز هم تلاش میکردم بازی کنم، تا اینکه بدنم در نهایت گفت: «دیگر کافی است.» مجبور شدم درمان شوم و بعد از آن، به عنوان یک بازیکن متفاوت بازگشتم چون آسیبدیدگی خیلی گسترده شده بود. این تجربه باعث شد متواضعتر شوم، چون همیشه بازیکن جنگجو و سرسختی بودم، که با دوندگی و ذهنیتی که داشتم، حریفان را از پای میانداختم. اما ناگهان، به انسانی شکسته و آسیبپذیر بدل شدم که شانسی برای بهبودی نداشت!
- دربارهی نحوهی پایان دوران خود در منچستریونایتد چه احساسی دارید؟ و از رفتن به منچسترسیتی پشیمان هستید یا خیر؟
در سال ۲۰۱۱ منچستریونایتد من را آزاد اعلام کرد. قرارداد نداشتم، و هرگز فکر رفتن به ذهنم خطور نکرده بود چون دورانی را که در آنجا سپری کردم را خیلی دوست داشتم. اما باشگاه از مشکلات دائمی مصدومیتهایم خسته شده بود و بیتعارف کنارم گذاشتند. واقعاً ناراحتکننده بود. نزدیک بود با وست بروم بهصورت بازیکن آزاد قرارداد ببندم، اما درست بعد از اینکه بر سر همهچیز به توافق رسیدیم، تصمیم گرفتند یک بند اضافی به قراردادم اضافه کنند که من با آن موافق نبودم. با سرمربی وقت، روی هاجسون، صحبت کردم. او هم قبول داشت آن بند باعث میشود نتوانم قرارداد را امضا کنم. از این بابت ناراحت بود، چون واقعاً من را میخواست.
بنابراین باید دنبال گزینهی دیگری میگشتم. یکبار در منچستر با دیوید پلات برخورد کردم؛ او از اعضای کادر فنی «منسیتی» بود و دربارهی وضعیتم پرسید. جالب اینجاست که او دقیقاً چند خانه آنطرفتر از من زندگی میکرد و روبرتو مانچینی هم همینطور، ما همگی تقریباً همسایه بودیم. حرفها اینگونه آغاز شد. خوب است که برای زندگی برنامه داشته باشی، اما هرگز برنامهام این نبود که برای رقیب اصلی یونایتد بازی کنم، ولی گاهی زندگی مسیری متفاوت جلوی راهت قرار میدهد.
آیا آرزو داشتم میتوانستم در یونایتد بمانم، سالم و قبراق باشم و به آنها برای کسب یک عنوان دیگر لیگ برتر یا لیگ قهرمانان کمک کنم؟ قطعاً همینطور است. خیلیها دربارهی اتفاقی که در یونایتد برایم افتاد، طعنههای زیادی میزدند؛ اما فراموش میکنند کسی که بیش از همه تحت تأثیر آسیبدیدگیها قرار گرفت و از آن ضربه دید، خود من بودم. مصدومیتها، دوران فوتبالم را پایان دادند و همهچیزم را از من گرفتند، آن هم زمانی که در اوج دوران فوتبالم بودم.
انتقال غیرمنتظره به منچسترسیتی و قرارگیری در عمل انجام شده
- زمانیکه منچستر سیتی اولین قهرمانی دراماتیک و باورنکردنی خود در لیگ برتر را در فصل ۱۲-۲۰۱۱ به دست آورد، در آن تیم بودی؛ البته فقط یک بازی انجام دادید و مدالی هم نگرفتی. آن دوران را چگونه گذراندید؟
فقط از اینکه هر روز میتوانستم تمرین و فوتبال بازی کنم، برایم نعمتی بود. واقعیت این است که آمادگی بدنی لازم را نداشتم تا آنطور که دلم میخواست در زمین تأثیرگذار باشم، اما موفق شدم دوباره روی پای خودم بایستم و با جدیت و دشواری تمرین کنم. گروه فوقالعادهای از بازیکنان در آن باشگاه بودند؛ آدمهایی فوقالعاده و تشنهی موفقیت. هنوز هم با خیلی از آن جمع ارتباط دارم. بازیهای تمرینی ما خیلی پرانرژی و جدی بود و من از آن دوران لذت بردم. آن دوره بیشتر برای این بود که بعد از یک دوران سخت، دوباره به شرایط خوب برگردم. پدرم همیشه به من میگفت هرگز تسلیم نشو. مدت حضورم در سیتی از لحاظ شخصی خیلی برایم مفید و ضروری بود.
قهرمانی ناباورانهی سیتی در لیگ برتر، مدالی برای هارگریوز به همراه نداشت
- جراح شما، ریچارد استیدمن، بعد از جراحی گفته بود: زانوهای هارگریوز آنقدر قوی شده که حتی میتواند ضربهی «پریدن از برج ایفل» را تحمل کند. اما ظاهراً واقعاً اینطور نبود، درست است...؟
نه، واقعیت این است که من بعد از تمام تزریقها و عملهایی که در یونایتد داشتم، دیگر مثل قبل نشدم. سعی کردن برای بازگشت و تطبیق دوباره در یک محیط حرفهای بعد از آن مدت طولانی دوری، واقعاً سخت بود. بعد از آن همیشه درد داشتم. تاندونها مثل استخوان نیستند، آنها بافت زندهاند و میتوانند درد زیادی در بدن شما ایجاد کنند. ایکاش بیشتر و زودتر دربارهی تاندونها میدانستم؛ اگر مراقب بدنم بودم، میتوانستم جلوی اینهمه درد و رنج را بگیرم، اما من آنقدر مشتاق بازی کردن فوتبال بودم که اصلاً به این مسائل توجه نکردم. هرگز متوجه نبودم که مصدومیتم تا چه اندازه خطرناک بوده است!
آسیبدیدگیهای مداوم، امان او را برید
- اینکه مجبور شدی در اوایل دههی سی زندگی فوتبال را کنار بگذاری، چقدر برای شما تصمیم دشواری بود؟
در پایان، خیلی هم سخت نبود، چون خیلی اذیت شده بودم و زانویم بهکلی از هم پاشیده بود. از یک طرف، من تمام وجودم را برای فوتبال گذاشته بودم، خانه را ترک کرده بودم، کشور عوض کرده بودم، با کلی تردید، انتقاد و حتی برخی اوقات خشم روبهرو شده بودم، از پس همهی اینها ابرها بیرون آمدم و مدال و جامهایی هم بهدست آوردم. از طرف دیگر، میدانستم آن روزها دیگر گذشته است. ساعتها و روزها، انرژی زیادی صرف میکردم که فقط بتوانم کمی آرام بدوم یا در بازیهای جمعوجور حضور داشته باشم، ولی باز دوباره مصدوم میشدم و مجبور بودم همه چیز را از اول شروع کنم.
بسیاری از اوقات هم از لحاظ جسمی و هم روحی، واقعاً عذاب دیوانهواری میکشیدم. من فوتبالیست بدی نبودم و میتوانستم بازی کنم. ویژگی اصلی من مبارزهجویی، درگیری و جنگجویی و برخورد رودررو بود: میتوانستم بجنگم، بدوم، بیشتر از هر کسی تلاش کنم و حریف را در زمانی که دیگر نمیتوانست ادامه بدهد، از پا دربیاورم. وقتی آن روحیهی جنگندگی در من تمام شد، دیگر تصمیمی برای گرفتن باقی نمانده بود. همه چیز تمام شده بود. اگر یک نابغهی معروف جهانی بودم، کسی که پاسهای بینظیر میدهد یا دید فوقالعادهای دارد، شاید تلاش میکردم یک بار دیگر برگردم، اما من یک مبارز بودم و بدنم دیگر خرد و خمیر و شکسته، توانایی اینگونه مبارزات را نداشت.
لحظهای که این واقعیت را میپذیری، واقعاً ویرانکننده است، اما ترک کردن فوتبال برایم حس رهایی و آزادی را داشت. دیگر مجبور نبودم برای راه رفتن روی تردمیل، خودم را شکنجه کنم یا برای خوابیدن قرص مسکن بخورم، گویا از همهی دردها آزاد شده بودم. حاضرم بودم هر چیزی را فدا کنم تا بار دیگر بتوانم به فوتبال ادامه دهم، اما در ته دل میدانستم دیگر آن جنگندگی لازم را ندارم. چیزی در من مرده بود. در آن دوران دختر کوچکم به دنیا آمده بود، آن را نشانهای یافتم که زندگی و دوران جدیدی انتظارم را میکشد!
آسیبدیدگیهای متوالی، مرد جنگجو را رام کرد
- و آخرین سوال؛ پدر شما طرفدار پر و پا قرص بولتون واندررز است و ظاهراً همیشه امید داشت یک روز برای آنها بازی کنی. آیا از بابت اینکه هیچوقت این اتفاق روی نداد، از شما دلخور نشد؟
بله، بولتون از کودکی تیم مورد علاقهاش بود و هنوز هم هست. وقتی بچه بودم، همیشه به من میگفت که یک روز برای واندررز بازی خواهم کرد، اما خیلی زود به جایی رسید که بهخوبی درک کرد؛ من میتوانم در سطح کاملاً متفاوتی فوتبال بازی کنم، البته بدون بیاحترامی به بولتون.
تیم اول من بایرن مونیخ بود و در فینالهای لیگ قهرمانان برای آنها بازی کردم، و همچنین در جام جهانی با تیم ملی انگلیس حضور داشتم. واقعاً دوست داشتم این کار را برای او انجام بدهم، شاید اگر بدنم بهتر مرا و آرزوهایم را همراهی میکرد، اواخر دوران فوتبالم ممکن بود این فرصت را پیدا کنم. اما پدرم به همهی دستاوردها و موفقیتهایم در دنیای فوتبال افتخار میکند. فکر میکنم میتواند با این موضوع کنار بیاید که هیچوقت یک «تراتر Trotter» (لقب بازیکنان و طرفداران بولتون) نشدم.
حالا اوون هارگریوز یک کارشناس تلویزیونی است