به نام خدا
قالب:غزل
وزن: بحر هزج مثمن اخرب
.
در ظُلمتِ این دنیا ، او نورِ جهانم بود
مابینِ هزاران غم ، دلشادیِ جانم بود
.
جز «عاشق او هستم» ، نشنید کسی از من
کین جملهی بی همتا ، معراجِ بیانم بود
.
گفتند که تو خامی ، از عشق چه میدانی ؟
امّا غمِ صد عاشق ، در قلبِ جوانم بود
.
تا رفت دگر من هم ، در باطنِ خود مُردم
شکوه نکنید از ما ، او تاب و توانم بود
.
مشتاق شدم هر بار ، بیزار شد از عشقم
شاید همهی این ها ، از شوقِ عیانم بود
.
در آن شبِ تاریکی ، کز ماه جدا گشتم
مسکوت تر از اشکم ، فریاد و فغانم بود
.
آن لحظه که فهمیدم ، بی کس شدهام دیگر
تنها غزلِ حافظ ، همرازِ نهانم بود
.
«دل بی تو به جان آمد ، وقت است که بازآیی»¹
این مِصرَعِ پر معنا ، دائم به زبانم بود
.
۱:تضمین یک مصراع از غزل حافظ