تهران قدیماون دختر بچه با اون گریههای جگرسوزش انگار قلب آدمو با پتک خرد کردن این دزدای مادرجندهی بیناموس این زبالههای دوپا که انگار از قعر جهنم خزیدن بیرون نه فقط گوشی که روح و روان یه بچه رو دزدیدن اینا نه آدمن نه حیوون نه حتی آشغال مادرشون سگ باباشون خوک کثافت خودشونم ته ته گنداب وجود اینا لیاقت ندارن نفس بکشن چه برسه تو خیابونای ما جولون بدن و این حکومتی که انگار عمداً چشاشو بسته انگار داره این کثافتای دزد رو نوازش میکنه انگار خودش شریک جرمشونه لعنتی دلم میخواد این شهر رو آتیش بزنم این بیشرفا رو بندازم وسطش تا جزغاله شن اون گریههای دختره اون ترس تو چشاش داره مثل اسید وجودمو میسوزونه کاش میتونستم گلوی این لاشخورا رو بگیرم کاش میشد این درد رو از دل اون بچه پاک کرد این دنیا داره تو این کثافت غرق میشه و ما فقط داریم زجر میکشیم
واقعا چطور این همه نفرتو تو دلت نگه داشتی ؟ چطور هنوز نترکیدی از این همه سیاهی که جلوی چشمات بوده؟