در میانهی قرن نوزدهم، چین هنوز در دنیایی زندگی میکرد که خودش را مرکز جهان میدانست. امپراتوری «چینگ» قرنها بر نیمی از آسیا حکومت کرده بود و تصور میکرد که تمدنش از هر تمدن دیگری برتر است. اما بیرون از مرزهایش، جهان دیگری در حال شکلگیری بود: اروپاییها با ناوهای بخار، اسلحههای مدرن و بانکهای جهانی، در حال بلعیدن آسیا، آفریقا و هر گوشهای از زمین بودند که سودی برایشان داشت.
و در همین دوران بود که یکی از خونبارترین جنگهای تاریخ بشر اتفاق افتاد؛ جنگی که کمتر کسی در غرب امروز حتی نامش را شنیده است. نامش «شورش تایپینگ» بود، جنبشی مذهبی با الهام از مسیحیت که میلیونها نفر را درگیر کرد و در نهایت به مرگ بیش از ۲۰ تا ۳۰ میلیون انسان انجامید — جنگی که قدرتهای مسیحی غرب، از قضا، در سرکوب آن نقش تعیینکننده داشتند.
رؤیای نجات و برابری
ماجرا از مردی شروع شد به نام «هونگ شیوشوان». او در دههی ۱۸۳۰ در جنوب چین زندگی میکرد، در روزگاری که کشورش زیر بار فقر، فساد و نفوذ خارجی در حال فروپاشی بود. چند بار در آزمون ورودی دولت شکست خورد و دچار بحران روحی شد. در همان دوران، با جزوهای مسیحی آشنا شد که توسط مبلغان آمریکایی و بریتانیایی بین چینیها پخش میشد.
سالها بعد، هونگ مدعی شد که در خواب دیده فرزند خداست؛ برادر کوچک عیسی مسیح. او باور داشت که مأموریت دارد تا بتپرستی و فساد را از میان بردارد و پادشاهی آسمانی خدا را در چین برقرار کند. بهتدریج پیروانی گرد خود جمع کرد؛ از دهقانان فقیر گرفته تا روشنفکران ناراضی.
جنبش او نام خود را گذاشت «پادشاهی آسمانی صلح بزرگ» – تایپینگ تیانگو. شعارشان ساده بود: عدالت، برابری، تقسیم زمین میان همه، و نابودی اشراف فاسد. زنان حق مالکیت پیدا کردند، قمار و تریاک ممنوع شد، و نظام بوروکراتیک سلسلهی چینگ هدف مستقیم جنبش بود. برای میلیونها چینی فقیر، این دعوت به نجات، امیدی تازه بود.
برخورد دو جهان
در نگاه غربیها، این جنبش عجیب و حتی جذاب به نظر میرسید. یک «مسیحی» چینی برخاسته بود تا بتپرستی کنفوسیوسی را نابود کند. اما همین که تایپینگها قدرت گرفتند و بخش بزرگی از جنوب چین از جمله شهر نانجینگ را تصرف کردند، معادله تغییر کرد.
اروپا در آن زمان به دنبال باز کردن دروازههای چین به روی تجارت خود بود. در دو جنگ تریاک، بریتانیا و فرانسه ارتش چین را شکست داده و امتیازهای هنگفتی گرفته بودند: اجازهی فروش تریاک، اجارهی بندرها، و کنترل بخشهایی از اقتصاد چین. یک چین ضعیف و واداده، برایشان ایدهآل بود.
اما تایپینگها دقیقاً برعکس بودند: جنبشی مردمی، مذهبی، ضدامپریالیستی و کنترلناپذیر. اگر پیروز میشدند، میتوانستند همهی قراردادهای استعماری را لغو کنند. به همین دلیل، همان قدرتهایی که خود را «مدافع مسیحیت» میدانستند، تصمیم گرفتند مسیحیان چینی را نابود کنند.
مسیحیان علیه مسیحیان
از اواخر دههی ۱۸۵۰، فرانسه و بریتانیا به بهانهی حفظ ثبات تجاری، نیروهای خود را وارد جنوب چین کردند. ابتدا وانمود کردند بیطرفاند، اما خیلی زود، افسران انگلیسی مستقیماً در فرماندهی ارتش امپراتوری چینگ مشارکت کردند. یکی از آنان «چارلز گوردون» بود، افسری که بعدها در افسانههای استعماری بریتانیا به «گوردون قهرمان» معروف شد — مردی که در واقع فرماندهی نیروهایی بود که صدها هزار تایپینگ را قتلعام کردند.
در آن سوی ماجرا، تایپینگها با سلاحهای ابتدایی و ایمان مذهبی خود مقاومت کردند. بسیاری از آنها کتاب مقدس را میخواندند و خود را سربازان خدا میدانستند. در ذهنشان، اروپا سرزمین برادران روحانیشان بود. اما آن برادران، با توپ و تفنگ آمده بودند.
نتیجه فاجعهبار بود. نانجینگ، پایتخت تایپینگها، پس از محاصرهای طولانی در سال ۱۸۶۴ سقوط کرد. گزارشها از قتلعام ساکنان شهر تکاندهنده است؛ حتی مورخان انگلیسی هم بعدها از شدت خشونت شرمگین شدند. در مجموع، تلفات شورش تایپینگ از مجموع تلفات جنگهای ناپلئونی و جنگ داخلی آمریکا بیشتر بود.
منافع به جای ایمان
غرب، در ظاهر، آمده بود تا «تمدن و مسیحیت» را به شرق ببرد. اما در عمل، از تجارت تریاک، بهرهکشی و امتیازگیری سود میبرد. شعار «نجات روحها» پوششی بود برای نجات منافع اقتصادی.
وقتی مبلغان مسیحی در چین موعظه میکردند، هموطنانشان در لندن و پاریس محمولههای تریاک را به کشتیها میفرستادند. وقتی سربازان بریتانیایی کلیساهای تایپینگ را به آتش میکشیدند، سرمایهداران انگلیسی امتیاز گمرکی جدیدی از دولت چین میگرفتند.
در قرن نوزدهم، همانطور که امروز هم میبینیم، اخلاق در برابر بازار شکست خورد. امروز سیاستمداران غربی، از جمله کسانی مثل دونالد ترامپ، وقتی از «دفاع از مسیحیان» در آفریقا یا آسیا حرف میزنند، در واقع از یک ابزار سیاسی و تبلیغاتی صحبت میکنند، نه از ایمان. همانطور که در قرن نوزدهم، وقتی مسیحیان چینی قربانی شدند، هیچ ناو جنگی برای نجاتشان حرکت نکرد.
فراموشی و تکرار
شورش تایپینگ در حافظهی جهانی جای چندانی ندارد. در مدارس غربی خبری از آن نیست. این حذف تصادفی نیست؛ چون یادآوریاش تصویر ناخوشایندی از تمدنی بهاصطلاح «مسیحی و متمدن» نشان میدهد که برای حفظ منافع خود، در کشتار میلیونها انسان شریک شد.
در خود چین، روایت رسمی هم سالها مبهم بود: نه میشد جنبشی مذهبی را ستایش کرد، نه میشد آن را نادیده گرفت. تنها در دهههای اخیر بود که پژوهشگران چینی دوباره به آن پرداختند و فهمیدند تایپینگ، فقط یک شورش مذهبی نبود، بلکه فریادی علیه نظام طبقاتی، فقر، و سلطهی خارجی بود.
میراثی که هنوز زنده است
امروز، وقتی به جهان نگاه میکنیم، همان منطق قدیمی هنوز زنده است. قدرتهای بزرگ با شعار آزادی و حقوق بشر به کشورها حمله میکنند، اما پشت هر شعار، نفت و بازار و نفوذ سیاسی پنهان است. در قرن نوزدهم، «نجات مسیحیت» بهانهای برای تسلط بر آسیا بود؛ در قرن بیستویکم، «نجات دموکراسی» یا «دفاع از زنان» همین نقش را بازی میکند.
تاریخ تایپینگ یادآوری میکند که همیشه باید از کسانی که با پرچم اخلاق و نجات میآیند، پرسید: دقیقاً چه چیزی را نجات میدهند؟ روح انسانها یا حسابهای بانکیشان؟
چین قرن نوزدهم برای اروپا فقط بازاری بود که باید باز میشد، نه مردمی که باید درک میشدند. همان نگاه امروز هم در قالبهای تازه ادامه دارد — فقط واژهها تغییر کردهاند.
اگر هونگ شیوشوان و پیروانش رؤیای برابری، ایمان و رهایی داشتند، غرب آن رؤیا را به خون کشید تا امپراتوریهایش زنده بمانند. و شاید همین تضاد، خلاصهی تمام تاریخ مدرن باشد: جایی که ایمان و اخلاق همیشه به پای منافع اقتصادی قربانی شدهاند.