طرفداری | اگر از بسیاری از هواداران فوتبال بپرسید که بزرگترین فوتبالیست کشورشان کیست، اغلب بحثهای داغی شکل میگیرد. اما در فنلاند، فقط یک پاسخ قاطع و منطقی وجود دارد. شما میتوانید مطمئن باشید فقط یک نام بر زبان همه جاری خواهد شد: یاری لیتمانن.
سی سال پیش، لیتمانن عضو مهمی از تیم بزرگ آژاکس بود که لیگ قهرمانان اروپا را در سال ۱۹۹۵ فتح کرد. مثل بسیاری از همتیمیهایش، در اوایل بیست سالگی به سر میبرد و نسبتاً در این رقابتها تازهوارد بود و پیشتر فقط دو بازی در جام باشگاههای اروپا برای اچ جی کی (HJK) هلسینکی انجام داده بود. او شماره ۱۰ دنیس برکمپ هنرمند را از آن خود کرد و انصافاً هیچکس را از این حیث شرمنده نکرد. شماره ۱۰ لیتمانن در میان هواداران آژاکس آمستردام به دلیل مهارت، هوش فوتبالی و موفقیتهایش در آن دوران، از جمله قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا در سال ۱۹۹۵، به یک شماره نمادین تبدیل شده است.
در سال ۱۹۹۵، ستارهای که در لاهتی متولد شده بود، رتبهٔ سوم توپ طلای آن سال را کسب کرد و فصل بعد، آقای گل لیگ قهرمانان شد؛ جایی که خود را به عنوان بازیکنی که محبوبیتی خاص نزد نسل خود داشت، تثبیت کرد. او سپس برای بارسلونا و لیورپول هم بازی کرد و در طول چهار دهه، ۱۳۷ بازی ملی برای فنلاند انجام داد. اولین بازی ملی او به سال ۱۹۸۹ و آخرین حضورش به سال ۲۰۱۰ بازمیگردد.
او در دوران خود از مشهورترین فوتبالیستهای اروپا بود ولی متأسفانه محبوبیت و شهرت «کالتگونهای» را که در هلند و اروپا به دست آورده، در میان دوستداران فوتبال به فراموشی سپرده شده و در سرزمین خودمان چهره شناخته شدهای به شمار نمیرود. باید تأکید کنم؛ وقتی صحبت از بازیکنان دستکم گرفته شده باشد، لیتمانن جایگاه بالایی در آن لیست دارد.
او از محبوبترین بازیکنان نسل جدید فوتبال هلند و آژاکس آمستردام بود. لیتمانن شباهت ظاهری بسیاری به برادر کوچکترم شاهین داشت و این قضیه علاقهام به او را بسیار شخصیتر هم کرده بود. بازیکنی تماشایی بود؛ باور کنید. شانس آن را داشتم که بارها و بارها بازی و تمرینات او را همچون دنیس برکمپ، کانو، ابراهیموویچ و لوییس سوارز از نزدیک ببینم. در آن دوران آنقدر از او حرف زدم تا برادرانم حمید و شاهین او را مانند برکمپ که در دورانی که هنوز مشهور نشده بود تعریف زیادی را نثارش کرده بودم، زیر ذرهبین قرار دهند.
بعدها در یکی از بازیها به لطف او و خوششانسی دخترم، پیراهن عرق کرده و خیس پس از بازی آژاکس را با دستان خودش به ما داد و من نیز آن را برای شاهین که به یکی از دوستداران سینه چاک او تبدیل شده بود، ارسال کردم. به بهانهٔ این مطلب از او تقاضا کردم عکسی از آن برایم ارسال کند، ولی با از کار افتادن پای چپ، حرکت و راه رفتن برای او به معضلی تبدیل شده است و جستوجو در میان صدها پیراهن در انباری، مأموریتی شاق!
برادرم هر طور شده، عکسش را برایم فرستاد؛ آن پيراهن خيس و عرق كرده كه هرگز شسته نشد!
لیتمانن یکی از دلایل اصلی بازی زیبا و موفقیت آژاکس در میانهٔ دههٔ نود میلادی بود. فن خال، مربی آن تیم معروف، زمانی در مصاحبهای گفته بود که لیتمانن بهترین شماره دَهی بود که در تیمش داشته است.
او هم در کارهای دفاعی نقش داشت و هم در حمله فوقالعاده بود و گلهای زیادی به ثمر رساند. شاید او کمی بیش از حد در آژاکس ماند و اگر اینقدر مصدومیت نداشت، میتوانست به موفقیتهای بیشتری برسد، اما بدون او آژاکس نمیتوانست در دههٔ ۹۰ این همه افتخار کسب کند.
یکی از بازیهایی که به خوبی به یاد دارم، بازی رئال مادرید - آژاکس (۲-۰ به نفع آژاکس) از فصل ۱۹۹۶-۱۹۹۵ بود. این بازی یک سال بعد از قهرمانی در لیگ قهرمانان این تیم است و در آن میتوانید ببینید لیتمانن تا چه حد تأثیرگذار بوده است. این مسابقه یکی از بهترین بازیهایی است که آژاکس در تاریخ پرافتخار خود انجام داده است.
پیروزی 2-0 آژاکس مقابل رئال مادرید در سانتیاگو برنابئو (22 نوامبر، 1995)
امروز لیتمانن ۵۴ ساله است و در آن سوی آب، در تالین همراه با همسر اهل استونی خود زندگی میکند.
او هنگام مصاحبه میگوید که سالی فقط یک گفتوگو انجام میدهد و این بار گفتگو با فور فور تو (FourFourTwo) را برای سال ۲۰۲۵ انتخاب کرده است.
در جریان یک گفتوگوی طولانی و عمیق، به سوالات خوانندگان این مجله پاسخ میدهد و از تجربه و حکایتهای فراوانی از دوران حرفهای پُرباری که داشته است، میگوید.
به هر حال یاری لیتمانن فوتبال فنلاند را وارد نقشهٔ جهان این ورزش کرد!
امیرحسین صدر
نوامبر ۲۰۲۵
پیراهن آژاکس در دست لیتمانن
«زمانی که با آژاکس قرارداد بستم، خیلیها این موضوع را به شوخی گرفتند. از نظر آنها، فنلاندیها فقط در رالی یا اسکی صحرانوردی استعداد داشتند.»
پدر شما پنج بازی ملی برای تیم ملی فنلاند انجام داده و مادرتان هم برای تیم زنان بازی میکرده است. آیا والدین شما باعث شدند به فوتبال علاقهمند شوید؟
فکر نمیکنم خیلی حق انتخاب داشتم! من در فوریه ۱۹۷۱ به دنیا آمدم و همان تابستان مادرم فوتبال را شروع کرد. او در اولین بازی رسمی فوتبال زنان در فنلاند شرکت کرد. وقتی مادرم در زمین بود، پدرم از من مراقبت میکرد و بعد از بازی مادرم، نوبت پدرم میشد. همیشه شاهد تمرین آنها بودم، بنابراین از همان ابتدا در محیطی فوتبال بزرگ شدم. حضور توپ در اطرافم کاملاً طبیعی بود.
وقتی شما جوان بودید، فوتبالیستهای فنلاندی کمی در تیمهای بزرگ اروپایی بازی میکردند. آیا سرمای زیاد زمستانها باعث میشد تمرین کردن دشوار باشد؟
درست است. پدرم تابستانها فوتبال بازی میکرد، زمستانها هاکی روی یخ و حتی پرش با اسکی انجام میداد. در دهههای ۷۰ و ۸۰ برای همه عادی بود که بین ورزشها جا به جا شوند. من هم تا ۱۴ سالگی همزمان با فوتبال، هاکی روی یخ هم بازی میکردم. زمستانها بیرون و در برف تمرین میکردیم؛ لغزنده و سرد بود اما خیلی خوش میگذشت. همچنین یک زمین سرپوشیده بزرگ با چمن مصنوعی داشتیم که برای من و دوستانم خاص بود؛ بالأخره میتوانستیم در زمستان فوتبال را در سالن بازی کنیم. خودم هم به تنهایی تمرین میکردم که همین باعث شد نسبت به بقیه برتری نسبی پیدا کنم.
وقتی ۱۹ ساله بودید، یازده ماه خدمت سربازی را گذراندید. آن تجربه چطور بود؟
ما از اوایل اکتبر شروع کردیم، درست در آن دورهٔ تاریک و بارانی سال که واقعاً سخت بود. اما در فنلاند اواخر دههٔ ۸۰ و اوایل ۹۰، این انتظار وجود داشت که همه بعد از مدرسه به خدمت سربازی بروند. بخشی از فرهنگ ما بود و کسی شکایتی نداشت. این تجربه همچنین شخصیت همهٔ ما را شکل میداد.
شما اولین بازی ملیتان را در یک بازی دوستانه مقابل ترینیداد و توباگو انجام دادید. با توجه به اینکه آن زمان فقط ۱۸ سال داشتید، این تجربه چطور بود؟
در آن زمان من جوانترین بازیکن تیم زیر ۲۱ سالهها بودم. سرمربی تیم ملی تماس گرفت و گفت میخواهد من را به ترینیداد و توباگو ببرد. واکنش اولم این بود: «شوخی میکنی؟» اما جدی بود! واقعاً غافلگیر شدم و همین به من اعتماد به نفس زیادی داد. فصل بعدی به بهترین سال فوتبالم در فنلاند تبدیل شد و به عنوان بهترین بازیکن لیگ انتخاب شدم، بازیکن ثابت تیم ملی شدم و به عنوان بازیکن سال فنلاند دست پیدا کردم. آن بازی ملی، شروع بسیار مهمی در دوران حرفهای من بود.
آیا قبل از پیوستن به لیورپول، فرصت رفتن به انگلیس را داشتید؟
در دوران خدمتم در ارتش، از باشگاههایی در سوئد، سوئیس، اسپانیا و انگلیس بازدید کردم. فردی برای من یک هفته فرصت حضور در لیدز را ترتیب داد. یک بازی برای تیم دوم انجام دادم و یک بار با تیم اصلی تمرین کردم، اما فوتبال انگلیس آن زمان کاملاً متفاوت بود. حتی اگر به من قرارداد هم میدادند، قبول نمیکردم. برای من مناسب نبود. توپهای بلند زیادی ارسال میشد، فوتبال در هوا جریان داشت و این سبک فوتبالی نبود که بتوانم بازی کنم.
چرا وقتی جوان بودید، بعد از یک دورهٔ آزمایشی به بارسلونا ملحق نشدید؟
هفته اول با تیم دوم تمرین کردم. بعد، تعطیلات لیگ اسپانیا رسید و خیلی از بازیکنان به مرخصی رفتند. یک شب تلفن هتل زنگ زد. کسی در آن سوی خط گفت: «سلام، یاری لیتمانن هستی؟ من یوهان کرایوف، مربی بارسلونام، من رو میشناسی؟»
فکر کردم کسی دارد شوخی میکند، اما گفت: «فردا میآیی با ما تمرین کنی، خوبه؟» من قبول کردم؛ فکر کردم قرار است با تیم دوم تمرین کنم. بعد گفت: «نه، با تیم اول.»
ناگهان کنار ستارههایی مثل هریستو استویچکوف بلغاری، مایکل لادروپ دانمارکی، پپ گواردیولا، آندونی زوبیزارتا و خوزه ماریو باکروی اسپانیایی تمرین میکردم... واقعاً حس عجیبی داشت، تجربهای فوقالعاده بود. بعد از آخرین تمرین، کرایوف به من گفت: «خوب بودی، خوشم اومد، سخت تلاش کن، یکی دو سال دیگه شانس بهت رو میکنه.» اما بارسلونا آن زمان سه بازیکن خارجی داشت: استویچکوف، لادروپ و رونالد کومان؛ امکان اضافه شدن من به تیم وجود نداشت.
ازب هترين شماره ١٠ های تاريخ آژاکس؛ دنيس بركمپ و ياری ليتمانن در سال ١٩٩٢
چطور شد به آژاکس آمستردام پیوستید؟
یک استعدادیاب آژاکس برای فینال جام حذفی فنلاند آمده بود که احتمالاً چیزی در من دید. هفتهٔ بعد به یک اردوی سه روزه در آمستردام دعوت شدم. روز اول چندان خوب نبودم، اما روز دوم دنیس برکمپ مصدوم شد و من به جای او، پشت مهاجمان بازی کردم. با یک تیم آماتور دیدار داشتیم و با نتیجهای در حدود ۸-۱ پیروز شدیم. من چهار گل زدم و دو پاس گل دادم. بعد از بازی لویی فن خال از من پرسید: «آیا دوست داری برای آژاکس بازی کنی؟» و من هم فوراً قبول کردم.
پس از آنکه پیراهن شماره ۱۰ دنیس برکمپ به دنبال انتقال او از آژاکس به اینتر به شما واگذار شد، با فشار مواجه شدید؟
مطمئن بودم میتوانم انتظارات را به سبک خودم برآورده کنم. میدانستم برکمپ نیستم؛ او واقعاً بازیکن خاصی بود. همان فصلی که کنار دنیس بازی کردم، او به عنوان سومین بازیکن برتر اروپا انتخاب شد. دیدن کنترل توپ، مدیریت فضا و آرامشش جلوی دروازه واقعاً برایم آموزنده بود. آن سال کنار او برای پیشرفتم بسیار ارزشمند بود. وقتی رفت، احساس کردم آمادهام این نقش را از آنِ خود کنم. سال اولم دوران یادگیری بود، اما از سال دوم درخششم آغاز شد!
لویی فن خال دو بار شما را در خدمت گرفت، اول برای آژاکس و بعد برای بارسلونا. همکاری با او چطور بود؟
فن خال را دوست داشتم، چون اهل نقش بازی کردن یا نمایش نبود. اگر عصبانی بود، دلیل داشت و تو متوجه میشدی. اگر قدردانت بود، علتش را توضیح میداد. فوقالعاده سختکوش بود و کل تیم این را میدیدند. او برای من عالی بود، چون جوان بودم و همه چیز را خیلی شفاف توضیح میداد. بعد میگفت: «حالا که فهمیدی، ادامهٔ ماجرا و انجام امور با خودته.»
با تعداد زیادی ستارهٔ جوان در آژاکس همبازی بودید. کدامیک بیش از بقیه شما را تحت تأثیر قرار داد؟
کنار بازیکنانی مانند ادوین فن در سار، مارک اوورمارس، ادگار داویدز، کلارنس سیدورف و بعداً کانو و پاتریک کلایورت بازی کردم. اگر بخواهم یکی را انتخاب کنم، سیدورف بود. روز اول ورودم به آژاکس با او آشنا شدم. تازه وارد آمستردام شده بودم و فردای آن روز تیم اصلی بازی داشت و من با تیم زیر ۱۹ سال مقابل رئال مادرید بازی کردم. شماره ده بودم و پشت سرم بازیکنی بازی میکرد که در طول بازی مدام مرا راهنمایی میکرد؛ بسیار مهربان، ماهر و از نظر بدنی قوی بود.
بعد از بازی، مسئول ارزیابی بازیکنان از من پرسید: «نظرت دربارهٔ او چیست؟» گفتم: «خوشم اومد، خیلی کمکم کرد و عالی بود.» او گفت: «فکر میکنی چند سالشه؟» من گفتم ۱۸، ولی او گفت: «نه، ۱۶ سال.» سیدورف فقط ۱۶ سال داشت. واقعاً شگفتانگیز بود.
آژاکس آمستردام ۱۹۹۵؛ رايكارد، سيدورف، فن در سار، داويدز، اوورمارس، برادران دِبور…تيم فوق العادهای بود!
در اولین فصل حضور خود در لیگ قهرمانان اروپا همراه با آژاکس به قهرمانی دست یافتید. وقتی در مرحلهٔ گروهی، نه یکبار، بلکه دوبار میلان را شکست دادید، چقدر اعتماد به نفس پیدا کردید؟
باور کردنش سخت است، نزدیک ۳۰ سال از آن زمان گذشته. فقط من و فرانک رایکارد واقعاً تجربهٔ حضور در جام باشگاههای اروپا را داشتیم. وقتی قرعهٔ مرحلهٔ گروهی درآمد، ما با میلان، آاک آتن و کازینو زالتسبورگ همگروه شدیم. همهمان هیجانزده بودیم. اولین بازیمان در خانه مقابل میلان بود و اصلاً فشاری حس نمیکردیم، چون همه فکر میکردند ما بازی را میبازیم.
فقط چهار ماه قبل، میلان توانسته بود بارسلونا را ۴-۰ در فینال لیگ قهرمانان خرد کند، ولی ما ۲-۰ برنده شدیم. این یک گام بسیار بزرگ برای تیم ما بود، از همان لحظه همه چیز تغییر کرد. بازی دوم مقابل میلان در تریسته برگزار شد (به خاطر مسائل امنیتی در بازی قبلی میلان در سن سیرو).
یادم هست در ایتالیا همه میگفتند این بار دیگر آژاکس را دست کم نمیگیرند. من خیلی زود گل زدم و بازی ۱-۰ شد، بعد هم گل دوم را زدیم و دوباره بردیم. حتی هواداران میلان هم برای ما دست زدند. از آن لحظه مطمئن شدیم که میتوانیم در این رقابتها خیلی پیش برویم.
در نیمهنهایی لیگ قهرمانان اروپا ۱۹۹۵، بایرن مونیخ را با نتیجهٔ ۵-۲ شکست دادید و شما ۲ گل زدید؛ آن بازی چقدر خاص بود؟
بازی رفت در مونیخ ۰-۰ تمام شد و در بازی برگشت، گل اول را من زدم و نتیجه ۱-۰ شد، اما بایرن مساوی کرد. در آن لحظه، با قانون گل زده در زمین حریف، ما حذف میشدیم. اما به خودم گفتم: «مشکلی نیست، به اطرافت نگاه کن، ورزشگاه مملو از جمعیت است و هواداران پشت ما هستند.»
دوباره گل زدیم و حساب کار ۲-۱ شد، بعد ۳-۱، و سپس من گل چهارم را زدم. رسیدن به فینال مقابل میلان حسی باورنکردنی داشت. ما قبلاً دوبار آنها را برده بودیم، پس احساس آمادگی میکردیم، گرچه آنها تجربهٔ بیشتری در این بازیهای بزرگ داشتند.
قهرمانی آژاکس در لیگ قهرمانان اروپای سال ۱۹۹۵
وقتی فینال لیگ قهرمانان اروپا را بردید چه حالی داشتید؟ شنیدهام به دلیل حساسیت به چمن، حال مساعدی نداشتید؟
مشکل از یک هفته قبل از فینال شروع شد. نمیتوانستم شبها بخوابم و فقط روزها چند ساعت استراحت داشتم. چشمهایم قرمز شده بود، گلویم درد میکرد و حالم خوب نبود. دوشنبه، قبل از فینال، فن خال از من پرسید: «میتوان روی تو برای بازی در روز چهارشنبه حساب کرد یا نه؟» طبعاً گفتم بله. اما در بازی، در بهترین فرمم نبودم، و وقتی مقابل مارسل دسایی بازی کنی باید صد درصد آماده باشی؛ بنابراین خیلی سخت گذشت. از سه بازی با میلان در آن فصل، این بدترین بازیام بود، اما ما برنده شدیم. پاتریک کلایورت جای من به زمین آمد و گل پیروزی را زد! همیشه با او شوخی میکنم و میگویم: «گلت زشت بود!» اما مهم نبود. ما قهرمان لیگ قهرمانان شدیم.
در مراسم توپ طلای ۱۹۹۵، بعد از جرج وهآ و یورگن کلینزمن در مکان سوم قرار گرفتید. با توجه به روال معمول و قهرمانی در لیگ قهرمانان آن فصل، فکر نمیکردید شما شانس برنده شدن این جایزه را دارید؟
در واقع در فنلاند و در تعطیلات، از رادیو شنیدم نفر سوم شدم. آن زمان چیز زیادی دربارهٔ این جایزه نمیدانستم و هیچوقت هم برایم اهمیتی نداشت. چیزی که مهم بود موفقیتهایی بود که به عنوان یک تیم به دست آوردیم. البته ذکر نام من کنار کلینزمن و وهآ لذتبخش است، ولی بعد از ۳۰ سال، مردم هنوز دربارهٔ قهرمانی آژاکس در لیگ قهرمانان حرف میزنند. هیچوقت دلم نمیخواهد آن لحظه را با توپ طلا عوض کنم.
در بازی برگشت نیمهنهایی لیگ قهرمانان ۹۶-۱۹۹۵، با دو گل شما مقابل پاناتینایکوس، آژاکس ورق را برگرداند و به پیروزی رسید. خاطرات شما از آن بازی چیست؟
داستان جالبی دارد. وقتی لیگ قهرمانان را بردیم، پس از جرج وهآ دومین گلزن برتر مسابقات بودم. فصل جدید با بازی خانگی مقابل رئال مادرید شروع شد. فن خال در خط دفاع مشکل داشت چون دنی بلیند نمیتوانست بازی کند. او گفت: «فکر میکنم بهترین گزینه برای بازی کنار فرانک دیبور تو باشی، نظرت چیه؟»
گفتم مشکلی نیست. آن بازی را در پست مدافع میانی بازی کردم،؛ مثل کاری که گواردیولا گاهی کنار کومان در بارسلونا انجام میداد. در بازی رفت نیمهنهایی، فن خال میخواست کلایورت و کانو را در خط حمله بگذارد، از اینرو به من گفت: «تو باید به عنوان هافبک دفاعی بازی کنی، مشکلی داری؟» باز هم گفتم نه، اما ۱-۰ باختیم. قبل از بازی برگشت، فن خال گفت: «نیاز به گل داریم، بهترین گزینه این است که تو را به پست شماره ۱۰ برگردانم.» آن شب دو گل زدم و ۳-۰ بازی را بردیم و آژاکس باز هم به فینال جام قهرمانی اروپا رسید.
شما در فصل ۹۶-۹۵ بهترین گلزن لیگ قهرمانان شدید. فکر نمیکنید در آن فصل، شما و تیم، از سال قبل هم بهتر بودید؟
از خیلی از جنبهها، بله. ما تجربهٔ بیشتری داشتیم و آن فصل حتی یک بازی هم در لیگ قهرمانان نباختیم. فقط فرانک رایکارد را به خاطر بازنشستگی از دست داده بودیم، اما همچنان بازیکنانی مثل فن در سار، بلیند، فرانک دی بوئر، بوگارده، رایزیخر، داویدز، کیکی موسامپا، کانو، کلایورت و اوورمارس را داشتیم. تیم معرکهای بود و همهٔ ما مدام در حال رشد بودیم.
در فینال ۱۹۹۶ لیگ قهرمانان اروپا مقابل یوونتوس گل زدید، اما با وجود تلاش و گل شما، بازی را در ضربات پنالتی باختید و قهرمانی از دست رفت. در آن لحظات چه حسی داشتید؟ هنوز به آن شب فکر میکنید؟
مطمئنم اگر همهٔ بازیکنانمان سالم بودند، فینال را میبردیم. اوورمارس به خاطر مصدومیت زانو نبود، رایزیخر محروم بود و کلایورت برای مدتها مصدومیت داشت. برادران دی بوئر، فرانک و رونالد، هم با مصدومیت قوزک مواجه بودند و قبل از ضربات پنالتی مجبور شدند زمین را ترک کنند. آنها پنالتیزنهای اصلی ما بودند. با وجود همهٔ این مشکلات، این بازی ۱-۱ شد، فوقالعاده بود، اما این باخت یکی از بزرگترین و ناراحتکنندهترین باختهای دوران حرفهای من بود.
فينال جنجالی سال ١٩٩٦: آژاكس هنوز هم به دوپينگ بازيكنان يوونتوس در آن دوره معترض است
تجربهٔ شما در بارسلونا بعد از پیوستن به این تیم در سال ۱۹۹۹ چطور بود؟
سه گزینه داشتم: بایرن، بارسلونا و لیورپول. در هلند به خاطر یوهان کرایوف و رونالد کومان، لالیگا را دنبال میکردم و بارسا همیشه باشگاه خاصی به حساب میآمد. مطمئن بودم میتوانم با فوتبال اسپانیا تطبیق پیدا کنم، اما در ماههای اول مدام مصدوم بودم. ناراحتکننده بود چون نمیتوانستم کاملاً جا بیفتم. در پستم هم بازیکنان زیادی بودند: لوییز انریکه، رونالد دی بوئر و گابری. بنابراین هر بار که از مصدومیت بازمیگشتم باید برای جایگاهم میجنگیدم، ولی هیچوقت ریتم خوب و اصلیم را پیدا نکردم.
در پیش فصل بعدی، احساس خیلی خوبی داشتم و فکر میکردم: «این سال بهتری برای من خواهد بود.» اما فن خال رفت و لورنزو سرا فرر سرمربی موقت شد تا انتخابات ریاست باشگاه برگزار شود. بعد از انتخاب گاسپارت، سرا فرر در پست مربیگری ماند و مربی جدید گفت که بهتر است تیم را ترک کنم. اوایل آگوست بود و باشگاههای دیگر پیشنهادهایی دادند، اما نمیخواستم عجله کنم و جدا شوم. حتی با اینکه شماره ۱۰ من را به ریوالدو دادند، باز هم از اعضای تیم بودم، اما همیشه روی سکوها یا نیمکت نشسته بودم. مایهٔ افسردگی بود، چون آمادگی داشتم اما شانس و فرصت بازی پیدا نمیکردم.
آیا انتقال لوییز فیگو به رئال مادرید دلیل در هم ریختگی تیم بارسلونا شد؟
وقتی او را برای اولین بار با پیراهن رئال مادرید دیدم، اصلاً حس خوبی نداشتم. فیگو پنج سال برای بارسلونا بازی کرده بود و کاپیتان دوم تیم به شمار میرفت. یک اسطورهٔ واقعی بود و ارتباط خیلی نزدیکی با باشگاه، هواداران و تمامی شهر داشت. در رختکن یک رهبر واقعی بود؛ همه به عنوان بازیکن و انسان دوستش داشتند و به او اعتماد میکردند. تقریباً هیچ بازی را از دست نمیداد و همیشه در زمین عالی ظاهر میشد. از اینرو ترک تیم، بهویژه، رفتن به رئال مادرید، عذابآور بود. همهمان ناامید شدیم، اما سؤال اصلی این بود: «چرا رفت؟» من فکر میکنم اگر واقعاً خوشحال بود، میماند. باور کنید، واقعاً طبیعی نیست یک بازیکن بارسلونا به رئال مادرید برود!
در جایی میخواندم در کودکی از هواداران لیورپول بودید. هنگام بازی در حیاط مدرسه بازیکنی بود که خودت را جای او میگذاشتی؟
وقتی پنج ساله بودم، شروع به طرفداری از لیورپول کردم؛ اولین اسطورهٔ من کوین کیگان بود. وقتی او به هامبورگ رفت، کمتر میتونستم بازیهایش را ببینم، اما بعد شیفتهٔ جایگزین او، کنی دالگلیش شدم. دالگلیش در جلوی دروازه بسیار دقیق، از نظر فنی بینظیر و از نظر ذهنی فوقالعاده باهوش بود. من با تماشای بازیهای لیورپول بزرگ شدم و وقتی در سال ۲۰۰۱ به این تیم پیوستم، برایم لحظهای فوقالعاده خاص بود. وقتی از من پرسیدند چه شمارهای میخواهم، آنها فکر میکردند شماره ۱۰ را انتخاب میکنم، اما گفتم: «شماره ۷»، اما این شماره به ولادیمیر اسمیچر چکی تعلق داشت.
پرسیدم: «۱۷ چطور؟» در آن زمان متعلق به استیون جراردِ جوان بود. میخواستم ۷ در آن باشد، پس گفتم: «۲۷ چطور؟» آن هم به گریگوری وینیال تعلق داشت. بعد مجبور شدم بگویم ۳۷! البته اول ۷۷ را میخواستم چون ترکیب ۷ کیگان و ۷ دالگلیش بود؛ اما گفتند این عدد خیلی بالاست و بالاترین شمارهٔ لیگ میشود. پس ۳۷ شد؛ یعنی ۳ تا ۷! به یاد کیگان، دالگلیش و خودم!
فکر نمیکنید پیوستن به لیورپول کمی دیر انجام شد؟ چون آن زمان با مصدومیت مواجه شده بودید!
خوب شروع کردم، مخصوصاً زمانی که مایکل اوون با مصدومیت همسترینگ دست و پنجه نرم میکرد و رابی فاولر هم اغلب آسیب میدید. در ماههای اول خوب بازی کردم، اما بعد در یک بازی بین تیم ملی انگلیس و فنلاند در آنفیلد، مچ دستم شکست. این باعث شد دو ماه آخر را از دست بدهم و نتوانم در سه فینال جامهایی که لیورپول به آنها راه یافت بازی کنم. اگر یادتان باشد، در آن دوره باید برای قرار گرفتن در ترکیب با مایکل اوون، رابی فاولر و امیل هسکی رقابت میکردم. هر سه در تیم ملی انگلیس فیکس بودند و دو نفر از آنها از آکادمی لیورپول آمده بودند. همگی عالی بازی میکردند، مخصوصاً مایکل که بعدها توپ طلا را برد.
هواداران لیورپول، رابی را خدا میدانستند و امیل هم آن موقع گرانترین خرید تاریخ باشگاه بود. آماده بودم و به سیستم تیم میخوردم، اما بهاندازهای که انتظار داشتم بازی نکردم. کمی ناامیدکننده بود، چون هرگز سابقهٔ مصدومیت عمدهای نداشتم، ولی به دست آوردن مکانی در تیم، کار سختی بود.
گل دیرهنگام شما در بازی لیورپول برابر بایرلورکوزن در سال ۲۰۰۲ تیم را تا آستانهٔ صعود به نیمهنهایی لیگ قهرمانان پیش برد، ولی لوسیو گل زد و لورکوزن به فینال رسید. آیا فکر میکنید لیورپول شایستهٔ صعود بود؟
کاملاً مطمئنم، چون اگر به نیمهنهایی میرسیدیم، با منچستریونایتد روبهرو میشدیم و در آن زمان لیورپول اعتماد به نفس بالایی در مقابل آنها داشت. اما ۴-۲ در لورکوزن باختیم. لحظات خیلی بدی برای همهٔ ما بود.
اگر به گذشته برگردید، دوران حضور در لیورپول را چطور توصیف میکنید؟
شما چه فکر میکنید؟ حضور در آنفیلد به عنوان بازیکن برایم حس خاص و کاملاً متفاوتی داشت. فضای ورزشگاه بینظیر بود. وقتی برای اولین بار با آن پیراهن قرمز معروف، در لیگ برتر مقابل استون ویلا بازی کردم، احساس کردم: «رویایم به حقیقت پیوسته است.»
بازگشت به آژاکس در سال ۲۰۰۲ چه حس و حالی داشت؟
هنوز یک سال از قراردادم با لیورپول باقی مانده بود و میخواستم بمانم، حتی اگر بهاندازهای که انتظار داشتم، بازی نمیکردم. اما آژاکس با هدایت رونالد کومان، پروژهٔ جدیدی را آغاز کرده بود. او با من تماس گرفت و سعی کرد من را متقاعد کند به تیم بپیوندم. تیمش جوان بود اما فاقد بازیکنان باتجربه بود. به این انتقال روی خوش نشان دادم، اما حل و فصل آن با مدیر ورزشی، لئو بینهاکر معروف بود. تابستان تمام شد و خبری نشد. به انگلیس برگشتم، در حالیکه کسی انتظار نداشت به تمرینات لیورپول بازگردم، اما متوجه شدم گزینهٔ چهارم یا پنجم هستم. دو روز مانده به پایان نقل و انتقالات، از مشاورم خواستم با آژاکس صحبت کند. دنبال پول نبودم، فقط خوشحال بودم که به خانه برمیگردم. در آخرین روز ماه آگوست، توافق حاصل شد.
لیتمانن کنار ابراهیموویچ جوان در آژاکس
بازی در کنار زلاتان ابراهیموویچ جوان در آژاکس چطور بود؟
رابطهٔ خوبی با هم داشتیم و در درون و بیرون زمین جور و سازگار بودیم. من کاری را که کومان از من درخواست کرده بود انجام میدادم: کمک به بازیکنان جوان. تابستان که رسید، آژاکس گفته بود اگر پیشنهاد خوبی دریافت کند زلاتان را میفروشد، چون فصل قبلش آنطور که باید بازی نکرده بود. اما همان فصل تبدیل به نقطهٔ عطف او شد؛ زلاتان کم کم چیزهایی را نشان داد و بعدها در میان بهترین مهاجمان دنیا قرار گرفت. از اینکه در بخشی از دوران رشد او سهیم بودم، خوشحالم.
شما دارندهٔ رکورد بیشترین بازی ملی برای فنلاند هستید؛ بهترین خاطرهٔ بازی برای تیم ملی کشورتان چیست؟
در سال ۲۰۰۱، یونان را ۵-۱ در خانه بردیم. این اولین بازی اتو ریهاگل به عنوان مربی یونان بود. سه سال بعد قهرمان اروپا شدند، اما شروع کار او با یونان با یک شکست سنگین برابر ما همراه شد! پرتغال را هم در یک بازی دوستانه ۴-۱ شکست دادیم و دو بار پیاپی مقابل آلمان مساوی کردیم. ۲۱ سال در تیم ملی، در چهار دههٔ مختلف بازی کردهام. نمیدانم، احتمالاً به نوعی یک رکورد جهانی است!
تنها حسرت بزرگم این است که هرگز در یورو یا جام جهانی حضور نداشتم. بهترین شانسمان احتمالاً یورو ۲۰۰۸ بود، وقتی روی هاجسون انگلیسی سرمربی تیم ما بود. اولین بازی را در لهستان بردیم و همه چیز مثبت پیش میرفت، اما آخرین بازی گروهی، در پرتغال بود. آنها فقط به یک امتیاز نیاز داشتند، به این خاطر توپ را نگه میداشتند و بازی را متوقف میکردند. ما باید میبردیم، اما بازی ۰-۰ تمام شد. نزدیکترین تجربهمان به صعود به یک تورنمنت بزرگ همان بود، همان!
دوران حضورت زیر نظر هاجسون در فولام چطور بود؟ جایی که بدون حتی یک بازی رسمی باشگاه را ترک کردید...
دوران سختی با وجود مصدومیت داشتم. زمانی که هاجسون به فولام آمد، بدون باشگاه بودم، او به من فرصت داد و از این حیث خوشحال شدم. متأسفانه، بلافاصله پس از امضای قرارداد با مشکل ریتم قلب مواجه شدم و چند هفته از تمرینات دور ماندم، بعد هم مصدومیت ساق پا و سر پیش آمد. در نهایت ترکیبی از مشکلات سلامتی و نیاز تیم به بازیکنان آماده باعث شد هاجسون دیگر روی من حساب باز نکند.
وقتی ۴۰ ساله بودید، با HJK به قهرمانی لیگ فنلاند دست یافتید. چرا تصمیم گرفتید تا این سن به فوتبال ادامه دهید؟
همیشه عاشق فوتبال بودم و هنوز هم هستم. حتی حالا، از بازی با تیمهای اسطورههای آژاکس، بارسلونا یا لیورپول لذت میبرم. بعد از دورهٔ ناامیدکنندهٔ فولام، خیلیها فکر کردند فوتبال من تمام شده، اما به باشگاه زادگاهم «لاهتی» برگشتم و به بازی ادامه دادم. سال ۲۰۱۰ سقوط کردیم و همه تصور کردند این پایان کار است، اما نخواستم با تلخی خداحافظی کنم. به HJK رفتم تا هم لذت ببرم و هم به بازیکنانی چون تیمو پوکی، راه و چاه را نشان بدهم.
خیلیها فکر میکردند بعد از نسل طلایی آژاکس ۱۹۹۵، مربی خواهید شد. هیچوقت به این موضوع فکر کردید؟
بعد از خداحافظی، چهار سال با فدراسیون فوتبال فنلاند و همهٔ ردههای سنی تیم ملی کار کردم. از خیلی از جنبههای مربیگری و مدیریت فوتبال لذت بردم، اما به تعهد کامل نیاز دارد. این کار، مسئولیتی بیست و چهار ساعته است و شما همیشه به تمرین، آمادهسازی و رقبا فکر میکنید. با ۲۵ سال سابقهٔ بازی و بچههای کوچک در خانه، باید بین فوتبال و خانواده، یکی را انتخاب میکردم و من خانواده را برگزیدم. معنیاش این نیست که مربیگری را دوست ندارم، اما مستلزم جابهجایی و تطبیق با خانواده بود، کاری که قبلاً به عنوان بازیکن در هفت کشور مختلف انجام دادیم.
در دوران همهگیری کرونا به این بیماری مبتلا شدید و روی شما تأثیر زیادی گذاشت. اوضاع تا چه حد وخیم بود؟
همسرم بیمار شد و یک هفته بعد خودم مبتلا شدم. آن زمان سیاستمداران میگفتند شبیه آنفولانزاست، اما خیلی زود فهمیدیم فرق دارد؛ سردردهای وحشتناک، درد عضلات، خستگی مداوم، واقعاً ترسناک بود. روند بهبود هم بسیار کُند بود. تقریباً یک سال طول کشید تا تقریباً دوباره به حالت عادی برگشتم. حتی امروز هم صد درصد خوب نشدهام. اگر زیاد به خودم فشار بیاورم، بدنم واکنش نشان میدهد و ممکن است برای چند روز بیمار شوم.
مجسمهٔ یاری لیتمانن
در لاهتی مجسمهٔ شما را ساختهاند. این برای شما چه معنایی دارد؟
البته که افتخاری بزرگ است. هیچوقت خودم چنین چیزی نخواستم، در ابتدا مخالفت هم کردم، اما نشانهای از احترام است. رویایم کمک به پیشرفت فوتبال فنلاند بود. زمانی که برای اولین بار به هلند رفتم، فکر میکردند ورزشکاران فنلاند فقط در اسکی صحرانوردی یا رالی هستند. میخواستم ثابت کنم ما در فوتبال هم سطح خوبی داریم. حالا که به گذشته نگاه میکنم، مطمئناً در راه بهبود اوضاع کمک مؤثری کردهام. این طرز فکر در مورد فنلاند تغییر کرده است.