کردیم فدا بهر تو، عمر و دل و دین هم
گر عمر بود بلکه بینی نه از ین هم
افتاده به خاک سرِ کوی تو نداریم
بالله سر باغ ارم و خلد و برین هم
تا کی رخت از آینه بینی و کنی ناز
ای ماه نیاز من بد روز بین هم
گر با من رسوا شده هرگز نشینی
بر زعم من آخر به رقیبان منشین هم
هجران تو بس نیست کمر بسته به قتلم
کز هر طرفم هست بلایی به کمین هم
هرگز نکشم منت سرهم، که ز تیغت
شادم به دل پر اَلَم و جان حزین هم
گفتی که بپالا جگر از دیده سلیمی
سازیم برای سگ کوی تو چنین هم
« سلطان یاووز سلیم »