طرفداری | در میان صدای فرود آمدن میخهای کفشها بر زمین و فریادهای تشویق هواداران، بازیکنان راسینگ سانتاندر از رختکن خانگی خارج شدند و پا به تونل ورزشگاه گذاشتند تا به مصاف حریف بروند. همه بازیکنان، به جز دو نفر: آیتور آگیره، مهاجم تنومند و سرخیو مانسانرا، وینگر تیم، با احتیاط عقب ماندند.
آگیره، که سالها پس از بازنشستگی رستورانی را اداره میکند، در حالی که بر تراس همان رستوران نشسته، به یاد میآورد:
به هم گفتیم اگر بتوانیم کاری انجام دهیم که به این رژیم نظامی ضربه بزند، باید انجامش بدهیم. اما این کار باید ظریف میبود؛ وگرنه اصلاً اجازه نمیدادند وارد زمین شویم. بنابراین با یک جفت بند کفش به دستشویی رفتیم. من یکی را به بازوی سرخیو بستم و او هم یکی را به بازوی من؛ طوری که شبیه بازوبند به نظر میآمد.
آنها خیلی زود دوباره به همتیمیهایشان ملحق شدند و رختکنی خالی را پشت سر گذاشتند. اما در زمان بازگشت در بین دو نیمه، صحنهای کاملاً متفاوت انتظارشان را میکشید: راهروهای باریک پر از پلیسهای مسلح بود، زیرا اعتراضشان دیده شده و پیامدها آغاز شده بود. خیلی زود پروندههای قضایی، تهدیدهای مرگ و محکومیتهای علنی از راه رسید. با این حال، این تجربه نه تنها آنها را از هم جدا نکرد، بلکه دوستی تازه شکل گرفتهشان را به پیوندی مادامالعمر بدل ساخت.
تا سال ۱۹۷۵، وخامت وضعیت جسمانی فرانسیسکو فرانکو و آسیبپذیرتر شدن رژیمش، موجی از ناآرامیهای مدنی را برانگیخته بود. با انزوای فزایندهٔ اسپانیا در سطح بینالمللی، مقامات بیش از پیش واکنشی و خشن عمل میکردند تا هرگونه مخالفت را سرکوب کنند. در ماه آگوست همان سال، فرانکو فرمانی را امضا کرد که با اختیارات جدید ضدتروریستی را قانونی میکرد و دادگاههای نظامی را موظف میساخت برای حمله به مقامات دولتی، حکم اعدام صادر کنند. اجرای عطف به ماسبق این قوانین به برگزاری چهار دادگاه انجامید که در آنها ۱۱ عضو سازمان اتا و جبههٔ انقلابی ضد فاشیستی میهنی (FRAP) به جرم قتل متهم شده و به اعدام محکوم شدند.
این احکام موجی از اعتراضهای بینالمللی را به دنبال داشت؛ از محاصرهٔ سفارتخانههای اسپانیا در کشورهای مختلف گرفته تا درخواست پاپ پل ششم برای عفو و حتی تلاش نیکولاس فرانکو برای متقاعد کردن برادر کوچکترش به نشان دادن رأفت. با این حال، جلسهٔ کابینه به ریاست فرانکو، پنج حکم از این احکام را تأیید کرد. تنها امتیاز رژیم در برابر فشار خارجی، کنار گذاشتن روش مورد علاقهاش برای اعدام، یعنی گاروت، بود.
صبح روز شنبه ۲۷ سپتامبر ۱۹۷۵، پنج مرد اعدام شدند؛ آخرین باری که مجازات اعدام در اسپانیا اجرا شد. آنخل اوتائگی ساعت ۸:۳۰ صبح در بورگوس، سپس خوان پاردس مانوت، دیگر عضو اتا، ساعت ۸:۳۵ در بارسلون. در مادرید، رامون گارسیا سانس ساعت ۹:۲۰ مقابل جوخه آتش ایستاد، پس از او خوزه لوئیس سانچز براوو ساعت ۹:۴۰ و در نهایت خوزه اومبرتو بائنا ساعت ۱۰:۱۵ به ضرب گلوله کشته شد.
آن شب، بازیکنان راسینگ پیش از دیدار فردای خود برابر الچه، در هتل رین در ساحل سانتاندر گرد هم آمدند. آگیره و مانسانرا هماتاق بودند؛ یکی باسکی که در فضای سرکوب زبان و هویت منطقهاش بزرگ شده بود و دیگری اهل والنسیا، از خانوادهای جمهوریخواه که پدرش به دلیل عقایدش، با کینهتوزی از شغل ریاست پست برکنار شده بود. آنها اخبار را از رادیو اسپانیا ایندپندینته دنبال میکردند؛ ایستگاهی که توسط حزب کمونیست اسپانیا در تبعید راهاندازی شده بود تا اخبار بدون سانسور را به داخل و خارج کشور مخابره کند.
مانسانرا میگوید:
وقتی جزئیات اعدامها را شنیدیم، قلبم به شدت میتپید. باید کاری میکردیم. یادم نیست کدامیک از ما پیشنهاد بازوبندهای سیاه را داد، اما هر دو روی آن به توافق رسیدیم.
بعد از ظهر روز بعد، نقشه به صورت بی سر و صدا اجرا شد. آنها در عکس پیش از مسابقه، در کنار همتیمیها و در حالت نشسته، بازوبندها را آشکارا به بازو بسته بودند. در نیمه اول، همه چیز عادی پیش رفت؛ مانسانرا ارسال کرد و آگیره با ضربهٔ سرش، راسینگ را پیش انداخت. به نظر میرسید این حرکت اعتراضی دیده نشده است. اما هنگام بازگشت به رختکن، تونل مملو از یونیفرمهای خاکستری مخوف «پولیسیا آرمادا» بود.
آیتور آگیره و سرخیو مانسانرا با یک جفت بند کفش، پایههای دیکتاتوری را به لرزه در آوردند
آگیره میگوید:
آنها آنجا بودند؛ شاید حدود ۲۰ مأمور، یا حتی بیشتر.
به این دو نفر اولتیماتوم داده شد: یا بازوبندها را باز کنید، یا فوراً بازداشت میشوید.
من و سرخیو به این نتیجه رسیدیم که به هدفمان رسیدهایم. فردا همهٔ روزنامهها دربارهاش خواهند نوشت.
پس از تأخیری در آغاز نیمه دوم و شایعاتی که در ورزشگاه پیچید، آن دو اجازه یافتند به زمین بازگردند. الچه بازی را به تساوی کشاند، اما آگیره با گل دیرهنگام خود، پیروزی را برای راسینگ رقم زد.
صبح روز بعد، دستور داده شد که به کلانتری مراجعه کنند. آنها در اتاقهای جداگانه بازجویی شدند و تجربههای متفاوتی داشتند. با آگیره، به دلیل هویت باسکیاش، از همان ابتدا با خصومت برخورد شد، در حالی که مأموران انگیزههای مانسانرا را با نوعی سردرگمی و حتی ادبیاتی پرسشگرانه دنبال میکردند. بعد از ظهر، آنها را به دادگاه بردند؛ جایی که دادستانها درخواست پنج سال و یک روز حبس کردند. مانسانرا انتظار پر اضطراب را چنین توصیف میکند:
بیرون نشسته بودیم. بعد وکیل باشگاه آمد و گفت چون هیچ آشوب عمومیای رخ نداده، نه چیزی به زمین پرتاب شده و نه حملهای صورت گرفته، قاضی تصمیم گرفته صرفاً جریمهای بسیار سنگین تعیین کند. با این حال میتوانستیم به خانه برویم.
با این وجود، سکونت در شهری که سنتاً گرایشهای راستگرایانه داشت، پناه امنی نبود. درگیریهای خیابانی رخ داد، نامههایشان دستکاری شد و خطر زمانی به اوج رسید که یک گردهمایی از گروه شبه نظامی راست افراطی «جنگجویان مسیح پادشاه» آنها را به مرگ محکوم کرد.
آگیره میگوید:
مجبور بودیم با احتیاط زندگی کنیم؛ زیر ماشینها را چک میکردیم که مبادا بمبی کار گذاشته باشند. من دو فرزند کوچک داشتم. همسرم مجبور شد آنها را بردارد و به خانه مادرش در سستائو برود.
مانسانرا شبهای بیخوابی را به یاد میآورد:
من تنها، در آپارتمانی در طبقهٔ آخر زندگی میکردم. هر شب، در ساعات اولیهٔ بامداد، صدای بالا آمدن آسانسور را گوش میدادم. یک شاتگان کنار تخت خودم داشتم.
زمانی که صدای لرزان نخستوزیر، کارلوس آریاس ناوارو، در ۲۰ نوامبر خبر مرگ فرانکو را اعلام کرد، اندکی آرامش پدید آمد. پس از نزدیک به چهار دهه خفقان دیکتاتوری، اسپانیا وارد مسیر پرمخاطرهٔ گذار به دموکراسی شد.
پنجاه سال بعد، با وجود صدها کیلومتر فاصله، پیوند میان آگیره و مانسانرا همچنان پابرجاست؛ پیوندی که از همان حرکت ساده در یک رختکن، در بعد از ظهری یکشنبه و در اسپانیایی کاملاً متفاوت، آغاز شد. مانسانرا میگوید:
این برایم رضایت خاطر بزرگی است که بدانم ذرهٔ کوچکی به دموکراسی کمک کردهام؛ به تلاش برای تغییر.
آگیره نیز میگوید:
تقریباً مطمئنم اگر دوباره به آن لحظه برگردم، باز هم همان کار را میکنم. آن یک نقطهٔ عطف بود؛ لحظهای مهم در زندگیام که تا روزی که مرا به قبرستان ببرند، با خود به همراه خواهم داشت.
ترجمهای از یادداشت برندان مدن برای وبسایت گاردین