طرفداری | در آستانه سال 2025، ویرجیل فن دایک پای صحبت با پل جویس از تایمز نشسته است تا در مورد لحظات تلخ و شیرین لیورپول در ماههای اخیر صحبت کند. مسیری که با قهرمانی لیورپول در لیگ برتر به اوج رسید و با درگذشت تلخ دیوگو ژوتا، غم و اندوه را به آنفیلد برد.
در یک بعدازظهر آفتابی ماه آوریل، جایگاه ویرجیل فن دایک بهعنوان یکی از اسطورههای آنفیلد برای همیشه محکمتر شد. روزی که پیروزی 5-1 لیورپول برابر تاتنهام، قهرمانی لیگ برتر را قطعی کرد. یک ماه بعد، فن دایک پس از آلن هانسن در سال 1990، به نخستین کاپیتان لیورپول تبدیل شد که مقابل طرفداران خودی جام قهرمانی را بالای سر میبرد. فصلی که با ثبات فنی، تمدید قرارداد و کسب جوایز فردی همراه شده بود. این مدافع 34 ساله به جویس گفته است.
قهرمانی لیورپول در فصل 25-2024
برای مدتی، حوالی زمانی که در ماه فوریه مقابل استون ویلا به تساوی ۲-۲ رسیدیم، فضای منفی قابلتوجهی حاکم بود؛ فضایی که خودم هم تا حدی آن را احساس میکردم. انگار همهچیز سر جای درستش نبود. اما در هفتههای بعد شرایط تغییر کرد و جو منتهی به دیدار با تاتنهام، زمانی که میدانستیم شانس قهرمانی داریم، فوقالعاده و فراموشنشدنی بود. در مسیر رفتن به آنفیلد، حضور هواداران کاملاً به چشم میآمد و فضا بهشدت احساسی بود. در چنین لحظاتی، ناخودآگاه به تمام دستاوردهایی که داشتهاید فکر میکنید؛ اینکه در آستانه قهرمانی لیگ برتر قرار دارید و چند هفته بعد هم نوبت به بالای سر بردن جام میرسد.
سوت پایان بازی، جامی که ویرجیل فن دایک بالا برد
با به صدا درآمدن سوت پایان، احساس فوقالعادهای به من دست داد؛ ترکیبی از آرامش و شادی عمیق. من تقریباً بعد از هر بازی مستقیم به سمت آلیسون میروم؛ ۹ بار از ۱۰ بار، اولین نفری که سراغش میروم اوست. در آن لحظه خاص هم وقتی به سمتش رفتم، واتارو اندو کنار او بود و واقعاً اشک در چشمانم جمع شده بود. بعد از آن، نگاهم را روی سکوها چرخاندم و بهدنبال مادرم، همسرم و فرزندانم گشتم. این قهرمانی برای آنها هم معنای بزرگی داشت، چون در این مسیر، فداکاریهای زیادی برای من انجام داده بودند.
فرزندان ویرجیل فن دایک فوتبال را دوست دارند؟
پسرم الان با تیم زیر پنج سال لیورپول تمرین میکند. در خانه عاشق فوتبال بازی کردن است. هنوز خیلی کوچک است و نمیدانم اصلاً میخواهد در آینده این مسیر را ادامه بدهد یا نه، اما اشتیاق زیادی دارد و واقعاً از آن لذت میبرد. همه آهنگها و شعارها را هم میخواند. دختر بزرگم ۱۱ ساله است و کاملاً در جریان همه چیز قرار دارد. بازیها را تماشا میکند و مدام با خودش میگوید: این تصمیم چرا گرفته شد؟ وقتی نظری دارد، با تمام وجود و خیلی پرشور بیانش میکند. آن شوق و انگیزه از همین حالا در وجودش هست. بیشتر وقتها میپرسد: چرا به او کارت زرد داد؟ یا میگوید: باید این موقعیت را گل میکردی!
همیشه باید قهرمانی را جشن گرفت
در باشگاهی مثل لیورپول واقعاً خوششانس بودهام. هم از نظر افتخاراتی که به دست آوردهایم و هم تجربههایی که پشت سر گذاشتهام. آن روزها واقعاً حالوهوای دیگری داشت. معمولاً دوباره آن صحنهها را تماشا نمیکنم، اما تصاویر هنوز وجود دارند و هر از گاهی دوباره سر و کلهشان پیدا میشود. آیا در جشن قهرمانی زیادهروی کردیم؟ فکر نمیکنم در این مورد زیادهروی کرده باشیم. زمان دیگری برای جشن گرفتن وجود نداشت. بعد از آخرین بازی، با خانوادههایمان جشن گرفتیم، روز بعد رژه برگزار شد و سپس بیشتر بازیکنان راهی اردوهای ملی شدند. وقتی عملکرد خوبی نداشته باشید، همیشه گفته میشود شاید میشد جلویش را گرفت. اما اگر در همان لحظهای که قهرمان میشوید جشن نگیرید، اصلاً قهرمان شدن چه معنایی دارد؟
مرگ غمانگیز دیوگو ژوتا
دیوگو برای من، برای تیم و برای باشگاه اهمیت زیادی داشت و این کاملاً روشن است. قبل از هر چیزی، به عنوان یک انسان، فوقالعاده بود. نوع رفتارش و شخصیتش طوری بود که اصلاً حس نمیکردی اهل پرتغال است. بچهها میگفتند بیشتر شبیه اسکاتلندیهاست؛ مکژوتا! او بازیکنی سختکوش، کاملاً تیممحور و همیشه صددرصد متعهد بود؛ فرقی نمیکرد بازی کند یا نه. بارها به او گفته بودم که میتواند مثل لوئیس سوارز از میان بازیکنان عبور کند. گلش مقابل آرسنال را بهخوبی به خاطر دارم. از چند بازیکن عبور کرد، توپ به بدنش برخورد کرد و در نهایت گل زد. فکر میکنم لوئیس هم همین توانایی را داشت. دیوگو همیشه کسی بود که بقیه را به جلو میراند، سطح استانداردها را بالا میبرد و همیشه مشتاق یاد گرفتن بود. بهعنوان یک شخصیت، او مهرهای بسیار مهم به شمار میرفت.
تازه بعد از یک تعطیلات خانوادگی به بریتانیا برگشته بودم که آن تماس تلفنی را گرفتم. متاسفانه این چیزی است که هرگز فراموش نخواهم کرد. بسیار، بسیار سخت بود؛ هضمش فوقالعاده دشوار بود. این اتفاق، شوکی برای تمام دنیا بود. ما هنوز نتوانستهایم با مرگ او کنار بیاییم. ما با اعضای تیم جلسهای برگزار کردیم و گفتیم اگر کسی دوست دارد درباره احساساتش صحبت کند و بگوید چه در دل دارد، ما اینجا هستیم و همیشه هم خواهیم بود. هیچکس در این مسیر تنها نیست. لحظاتی وجود دارد که واقعاً سخت است چون همانطور که گفتم، دیوگو ناخواسته و ناگهانی به یادت میآید. فرقی نمیکند آماده باشی یا نه، یا آن لحظه توان کنار آمدن با احساساتت را داشته باشی یا نداشته باشی. مسئله اصلی این است که بعد از آن چگونه واکنش نشان میدهی. بازیکنان ما در این زمینه فوقالعاده بودهاند. بازیکنان باتجربه تیم درباره این موضوع صحبت کردهاند و تصمیم ما روشن است: میخواهیم یاد و میراث دیوگو را زنده نگه داریم؛ نه فقط برای یک سال، دو سال یا سه سال، بلکه برای همیشه. او باید برای همیشه به یاد آورده شود و این موضوعی است که دربارهاش با باشگاه گفتوگو خواهیم کرد تا ببینیم بهترین راه تحقق آن چیست.
کمد دیوگو هنوز در مجموعه تمرینی وجود دارد، همانطور که کمد او در ورزشگاه هم حفظ شده است. یادبود ورزشگاه نیز بهزودی ساخته خواهد شد. اما احساس من این است که میتوانیم کارهای بسیار بیشتری برای زنده نگه داشتن نام او انجام دهیم. این مسئولیتی است که من و دیگر بازیکنان باتجربه تیم آن را بر عهده گرفتهایم و خودم شخصاً به انجام آن متعهد هستم. طبیعتاً هواداران در دقیقه ۲۰ بازیها، سرود دیوگو را میخوانند. درباره این موضوع هم صحبت کردهایم و به مرحلهای رسیدهایم که این مسئله روی ما اثر منفی نمیگذارد. این کار، نشانه احترام و عشق هواداران است. تصمیم نهایی با خود آنهاست، فقط میخواهم همه بدانند که این رفتار، برای ما آزاردهنده نیست.
نمیتوانم به خانه برگردم و بداخلاق باشم؛ بچههایم به من نگاه میکنند
همسرم نقش بسیار مهمی در حفظ تعادل ذهنیام دارد. علاوه بر او، فرد دیگری هم هست که حتی فصل گذشته بهطور مداوم با او در ارتباط بودم. نامش را نمیبرم، اما کسی است که اعتماد کامل به او دارم؛ فردی که در روند آمادهسازیام کمکم میکند، درباره بازی با من صحبت میکند، البته نه با ورود به جزئیات فنی، بلکه با تمرکز بر احساسات و حالوهوای ذهنیام. من پدر چهار فرزند هستم و وقتی به خانه برمیگردم، نمیتوانم یک پدر عبوس و بداخلاق باشم. آنها به من نگاه میکنند و از من الگو میگیرند و قرار نیست به خاطر یک تمرین بد یا یک بازی ضعیف که به شکست انجامیده، عصبانیت را به خانه بیاورم و سر آنها فریاد بزنم.
تلخترین شب فصل فرا رسید
اگر بازی مقابل پیاسوی آیندهوون را مثال بزنم، واقعاً از عملکرد خودم ناامید شدم، چون نمایش خوبی نداشتم. در صحنه پنالتی مقصر بودم و در آنفیلد شکست خوردیم؛ اتفاقی که در سالهای حضورم در لیورپول بهندرت رخ داده است. در مسیر بازگشت به خانه، کنار همسرم تقریباً سکوت کرده بودم. حوالی نیمهشب به خانه میرسم و با وجود خستگی، هنوز برنامه ریکاوریام را انجام میدهم؛ استخر، سونا و حمام یخ. بعد با همسرم صحبت میکنم، کمی خودم را خالی میکنم و تازه میتوانم بخوابم. صبح روز بعد، همه تمرکزم معطوف به فرصت بعدی برای جبران و بازگشت قویتر است.
گاهی زندگی مهمتر است؛ سالم باشید
شاید در این فصل چند مسابقه بوده که میتوانستم عملکرد بهتری داشته باشم، اما نگاه من محدود به چند بازی خاص نیست. هدفم این است که در هر مسابقه، بهترین نسخه از خودم را ارائه دهم. من به فوتبال نیاز دارم، چون واقعاً عاشق این بازی هستم. با این حال، در لحظات سخت وقتی به خانه برمیگردی، متوجه میشوی که زندگی فراتر از فوتبال است؛ اینکه سالم باشی و بتوانی کاری را انجام بدهی که دوستش داری.