نوشتن را گویی از سر طغیان احساسات باشد احساساتی که نیرویش را دوستان و خیر خواهان انرا زنده و شعله ور نگاه میدارند.
__________________________________________________ ______________________
(((((((((نقل قول از کتاب پیر مرد و دریا : مرد برای شکست خوردن افریده نشده است. مرد ممکن است نابود شود .اما هر گز شکست نمیخورد .یک مرد هر گز ناتوان و عاجز نمی ماند )))))))))
خانه محقری بود و یک دنیا تنهایی پر از سکوت، یک تابلو عکس جا مانده از ان ایام سرخوشی جوانی و ان یادگار شیرین هر خانه یعنی بانوی خانه .
مردی بود هشتاد و اندی ساله به همراه ان چین و چروک های فریاد کشیده بر تار و پود جسم و بدن و ان لباس های هزار تکه شده و وصله پینه شده .
کوشش و تلاشش برای بقا از جنس تلاشی بود با هیمنه ای مردانه و صبری ایوب مابا نه و کوششی از جنس بقا ان هم در این دنیای پر از تنازع برای بقا .
یک بندر و یک شغل صیادی. یک قایق کوچک و یک پارو چوبین. یک کوله باری ازتجربه و یک زندگی بخور نمیر و یک شغل بر باد رفته و کساد.
یک اقیانوسی به پهناوری اسمان ارغوانی و دسته دسته ماهی های غول اسا ان هم در حدو اندازه یک رویا.
همه اینهاباهم گرد امده بود در پیرمرد و دریا
مردان بزرگ هر گزبه سختی ها پشت نمیکنند ودر درون افکار خویش راه فرار بر قرار را در مواجه با سختیها و وناکامی ها در سر نمی پرورانند . و استوار میمانند همچون درخت سرو با قامتی کشیده و ایستاده در برابر طوفان ها و برف و کوران زندگی .
حتی در سخترین لحظات، حتی در اوقاتی که دیگر نه رمقی در ان ها مانده است و نه جانی.نه قدرتی برایشان مانده است و نه ان طراوت دوران جوانی .
بااینکه چادر سیه فام عمر بر تن و جسم مردان خیمه زده اما مردان هر گز پارا نمی لغزانند و مردانه با سختی ها مبارزه میکنندو تن سختی ها و ناگواریهای زندگی را با خاک یکی میگردانند .
مردانی که به اعتراف خود نویسنده پر اوازه رمان همینگوی با انان بوده است و درکنارشان زندگی کرده و حتی در قایق انان در دل اقیانوس عظیم و پهناور به جوش خروش درا مده و سوکت اقیانوس را با پوست و گوشت و استخوانش حس کرده است.
و اما سانتیاگو پیر سانتیاگو کهن سال و درد مند . پیر مرد رمان معروف همینگوی پیر مردی که نماد و سنبل شیران به غرش درامده در مقابل با مسابقه نا برابر تلاش برای بقا فردی تهیدست و عتیقه شده. شخصیتی منفور شده و به تمسخر کشیده کشده در بین نامردان روزگار .
پیرمرد و دریا روایت گر پیرمردی است که شغلش را از راه ماهیگری میگذرانده است وبه خاطر بد اقبالی او نتونسته بود ماهی را صیدکند از این رو مردان اطرافش اورا به تمسخر میگرفتند و به ریشش میخندیده اند.دراین حین که لحظات سختی برسانتیاگو پیر مرد داستان ما میگذشته است پسرکی که با او به دل اقیانوس ها برای صید ماهی می رفته بود با او هم نشین بودو اورا درک میکرد.
پسرکی که گویی مرد ی بود از نسل اینده سانتیاگو.با این حال پسرک به او کمک مکیرد به او قوت قلبی میدادو اورا به سوی اقیانوس ها فرا میخواند. پیرمرد به خاطر پسرک هم که شده قصد دریاها میکند اصلا به خاطر شوق و اشتیاقش و به خاطر مرام ان پسرک هم که شده میخواست بعد از مدت های مدید ماهی شکار کند.
ماهی که حتی کسی در رویاهایش بزرگی انرا متصور نبود. اری سانتیاگو با قایقش به دل اقیانوس میزند. اقیانوسی که نوید روز های پر کشمکش پیرمرد با صید قابل توجهش یعنی ماهی که به وسعت تمامی رویاهای ماهیگران بود.
در گیر و دار تلاش پیر مرد برای صید ماهی بزرگش و همچنین دور افتادن او با جزیره لحظات بسیار مشقت باری بر وی حکم فرما میشود . تا جاییکه با امید دادن به خودش و با همت و تلاش وصف ناشدنی تلاش میکرد
گاهی در حین پیکارش با ماهی غول اسا به خود امید میداد روحیه می داد و یاد دوران پر صلابت جوانی اش می افتاد . حتی به درگاه خداوند نیایش میکرد و از او طلب همیاری مکیرد.
نقل قول از کتاب:درحالیکه طناب را پشت کمرش روی کیسه می انداخت به ماهی گفت:
خبربدی برای تو دارم هر چند که من مردی مذهبی و مومن نیستم اگر بتوانم تو را صید کنم ده بار نام مسیح و ده بارنام مریم را صدا خواهم کرد . اگر موفق به کشتن تو بشوم نذر میکنم که به زیارت ((کوبر)) باکره بروم.
گاهی در طول شبانه روز وقتی که هم صید از تلاش برای رهایی از تور صیاد خسته و ارامیده بودو و صیاد نیز همچون صیدش از خستگی در طول روز و گلاویز شدن با صیدش عرق از پیشانی ریخته بود پیر مرد یعنی همان سانتیاگو داستان همینگوی با خود تفلسوف میکرد به فکر فرو میرفت و این چنین با خود زمزمه میکرد:
نقل قول از کتاب:شاید کشتن ماهی یک گناه بود حتی اگر هم کشتن او به خاطر زنده نگاه داشتن خودم باشد به این دلیل است که غذا می خواهم و میخواهم دیگران هم غذا داشته باشند خوب این هم به هر حال گناه است پس هر کاری باید نوعی گناه باشد با این حال بهتر است دیگر به مسله گناه فکر نکنم حالا وقت این کارها نیست عده ای ازمردم هم هستند که به خاطر فکر کردن به این حرف ها حقوق میگیرند. بهتر که انان به این حرف ها فکر کنند نه من. من برای این متولد شده ام که صاید ماهی باشم همان طور که ماهی به دنیا امده تا ماهی باشد
با این وجود پیر همه چیزداشت از روحیه مردانگی تا زور بازو او از زخمی شدنش و سستی و کرختی در بازوهایش تا نیاز به سوی باری تعالی و یاد دوران های گذشته اش . یاد روز های خوشش به همراه ان پسرک دوست داشتنی . با این حال بعد از تلاش های بسیار توانست ماهی را ازپا دربیاورد ولی همین ضربات مهلک پیر مرد با نیزه اش و پارو اش بر سر ماهی همانا و مشام خون از سوی کوسه ها همانا.
در گیر و تلاش این مرد رنج کشیده چیزی از ماهی نمانده بودو فقط اسکلت ماهی به واسطه تکه تکه شد ن بر اثر حملات کوسه ها مانده بود. اما پیرمرد امید داشت امیدی دوباره برای گرفتن ماهی دیگر در طلوع فردا . امیدی که هنوز نا امید نشد ه بودو بعد از ان همه تلاش نتوانسته بود ماهی عظیم جثه را سالم به ساحل برساند.
و از گوشت لذیذش لقمه نانی برای خود تهیه نماید. با اینکه خسته بودو ناراحت روز را به فردا رسانید و به روز های بعدی می نگریست. روزهایی که پسرک با دیدن او و اسکلت ماهی گریان شده بودو به پیرمرد امید میداد امید و امید.
پسرکی که از جنس مردان اینده بود از جنس همان سانتیاگو پر تلاش.ازاین رو پسرک فردایی دیگر و صیدی دیگر و روزهای شیرین تر را به سانتیاگو هشتاد و اندی ساله وعده داده بود. پسرکی که اصلا دست پر ورده سانتیاگو بود.
اری فردا طلوعی دیگر است فردا روزی دیگر است . شاید لپ مطلب و حرف همینگوی ازقهرمان داستانش اینباشد که اگر در گیر و دار زندگی نتوانسته ایم به ان چه که دوست داریم برسیم نباید با نا امید بودو حیران گشتن نباید افسرده بودو افکار منفی را در ذهن جای داد.
همین گوی پیرمرد داستانش را همچون نمونه واقعی دردنیای امروزه مان را به ما نشان میدهد که در اوج پیری و و تهی دستی و در نبود یاران با وفا و هم نشینان روز های جوانی میتوان امید داشت و تلاش کرد. اری تلاش کرد ان هم تا حد مرگ .
به عبارت دیگر همینگوی مارا با سناتیاگو فرا میخواند و امیدی دیگر و تلاش و مشقتی برای رسیدن به هدفی که شاید امروز نتوانسته ایم به ان دست یابیم را به ما متذکر میشود .
اری دوستان همینگوی برایمان سرگذشت چنین کسانی را درقالب رمان برایمان ترسیم میکند .
می خواهد با زبانی ساده وشیوا به ما گوشزد نماید که نباید نا امید شویم نباید عرصه را به راحتی به حریفمان واگذار کنیم. بله درست است ما انسانیم ما و توانایی هایمان شاید محدود باشد و از ما قدرت مند تر و چابک تر ، شاید در این حوالی در این زندگی مان باشد که مارا با قدرتش ببلعد و هستیمان را نیست کند اما .
اما ما استواریم. ما میمانیم. ما با همه وجودمان با همه تواناییمان تا اخرین لحظه با نهایت قدرت و صلابت پارا پس نمیکشیم.
بگذار سختی ها بر ما وارد شود . بگذار گذر عمر توان وقدرت مارا ضایع کند. بگذار هر کسی با هر ترفند و زور بازویی بر ما قصد زور ازمایی کند.
ولی کم اوردن و فرار کردن در زندگی مرام ما نیست.لامصب این مردانگی زن و مرد ندارد جنسیت نمیشناسد . اصلا تو گویی که همه ما از کودک گرفته تا کهن سال همه این قدرت درونی درنهادمان نهادینه شده است.
همینگوی فریاد بر می وارد که بیاییم همچون سانتیاگو همچو او که دستانش غرق در خون بودو کمرش از شدت درد طاقت اورا درمواجه با صید عظیم جثه اش بی طاقت کرده بود بایستم . بمانیم و تلاش کنیم. اصلا بگذار که شکست بخوریم دنیا که به اخر نرسیده.
بگذار که امروز را فدای تجربه کنیم و تنمان خاک را بوسه زند. اما فردا طلوعی دیگر است فردا روزی دگر است . اری نا امیدی و تن فرسایی مرام مردان همینگوی نیست.پس بیایید به زندگیمان طراوتی بخشیمو به جای اینکه از زمین و اسمان ها گله مندو ناخرسند شویم همتی کنیم و دست را بر روی زانویمان بگیریم و قامتمان را در مقابل نور پر تلعلع خورشید به رقص د دراوریم و فریاد براوریم که ای زندگی و ای سختی ها به جدال با شما خیز برداشته ایم و تا اخرین نفس و با گامهای محکم و استوار در مقابلتان می ایستیم
ایستاده همچو مردان حقیقی ایستاده همچو سانتیاگوی هشتادو اندی ساله همینگوی .
به پا میخیزیم برای رویاهای مان برای خودمان برای اروزهایمان برای مقابله با کسانیی که تمسخر را نوعی سلاح کار امد در روح رنجورمان فرو کرده اند و هر روز و هر لحظه امید به نا امیدی مان دارند. پس برای خودمان برای خویشتن خویشمان هم که شده بیاییم که باشیم هست شویم و از هستمان دیگران را به تحسین کردنمان برپا دهیم.