روزی یونگ نوشته بود: "انسان در خودش معماست." این را می توان در شخصیت های فیلم های دیوید فینچر، و روابط بین آنها یافت و به خود تعمیم داد. غبار و سایه ای که بر داستان های اسرارآمیز او نشسته به مدد جادوی سینما دروغ و اشتباه های ما را مخفی می کند.
فینچر، مانند دیگر فیلمسازان کارش را با کارگردانی فیلم موسیقی و آگهی های بازرگانی برای تبلیغات فیلم شروع کرده است. او در بین گروهی از فیلمسازان موفق از این حیطه با سربلندی بیرون آمده از جمله میشل گوندری، اسپایک جونز، زاک اسنایدر، و بسیاری دیگر. و ذر کارهای اش این خروج موفق از تبلیعات نمود یافته است.
با توجه به نفوذ هیچکاک، فینچر تعلیق های فیلم هایش را با سایه ها همراه کرده و فیلم هایس تصویری تیره و تار با شخصیت های این چنینی را به نمایش می گذارند که همیشه پوشیده و پنهان عمل می کنند. این باعث می شود سبک او به قصه های نوار نزدیک شود، اگر چه او همه این مهارت هایش را در خلق درام های قدرتمند به کار می برد.
بیگانه 3 / Alien 3 / 1992
فینچر بیست و هشت ساله و سازندهٔ سابق کلیپهای ویدئوئی، چهارمین فیلمسازی بود که برای کارگردانی سومین قسمت این مجموعه، که آشکارا در سطحی پائینتر از دو قسمت قبلی قرار میگیرد، نامزد شد. داستان اصلی فیلم با درون مایههای آشکارا مذهبی دربارهٔ زندگی گروهی کشیش در سیارهای دور افتاده، در مراحل تولید تغییرات فراوانی یافت. با این همه تأثیرپذیریهائی از آن در فیلم قابل مشاهده است. امتیاز اصلی فیلم، فقدان امکانات تکنولوژیک در مواجههٔ شخصیتها با ̎بیگانه̎ است که در قیاس با دو قسمت قبلی، نوعی بدعت هوشمندانه به شمار میآید. عامل اصلی ارتباط فیلم با دو قسمت قبلی درون مایهٔ پر رنگ زن ـ آزاد ـ خواهی ـ آن است. ̎ریپلی̎ در اینجا نیز زنی بسیار مستقل و حرفهای (در حیطهٔ کاری خود)، دارای شخصیتی منطقی و در اکثر موارد پرخاشجو است. در بیگانه (ریدلی اسکات، ۱۹۷۹) او افسر جوان آرمانگرائی است که آرام آرام پی به تباهی نظامی که در آن خدمت میکند، میبرد. در بیگانهها (جیمز کامرون، ۱۹۸۶) با احساس غریزهٔ مادری نسبت به دخترکی که نجات داده، پختگی مییابد و در اینجا در هیئتی متفاوت (و از نظر روحی تلخکام و خسته) در میان جمعی کاملاً ̎مردانه̎ خود یک ̎بیگانه̎ به نظر میآید. دنباله: بیگانه: تجدید حیات (ژان پییر ژونه، ۱۹۹۷)
هفت / Seven / 1995
هفت، هرچند از نظر مظمون، قصه و "نوع"، یک فیلم پلیسی و پرحادثه و هیجان است، اما از نظر توجهش به پرداخت شخصیتها، یک درام روانشناسانه محکم و با توجه به تصویری که از جامعه همروزگارش تصویر میکند، یک بیانیه سیاسی و اجتماعی بسیار تند است. فیلمی است که در عین سادگی قصه، و طرح یک خطی و روشنش، از تفصیل دقیق یک جریان ساده پلیسی برای دستگیر کردن یک قاتل روانی، در انتها به اثری پیچیده از روانشناسی تودهای جامعه و مردمش بدل میشود. هفت، فیلمی سرد و تلخ، در لحن و حس غالب بر فیلم، باقی میماند. شئامت فیلم، آن را از یک پلیسی به یک "فیلم نئونوآر" بدل میکند. در عین حال نشاندهنده نوع کاربرد ساختار ویدئوکلیپی در سینماست. اینجا تماشاگر با تمهیدات و اداهای قالب کلیپ، پرشها و برشهای تند و مقطع و تغییر مدام ضرباهنگ طرف نیست، بلکه در عین حفظ توازن ساختاری "سینمای متعارف" با آن نوع دور شدن و فاصله گرفتن روبهرو است که مهمترین دستاورد سالها کار با کلیپ برای فینچر است. فاصلهای که از طریق رعایت یک پرداخت خشک و رعایت حتی نوع زوایای دوربین (که بسیار متعارف هستند) حاصل میشود.
بازی / The Game / 1997
ماجرای بانکدار پولدار اما تنهایی به نام نیکلاس ون اورتون است که جز پول و مسائل اقتصادی به چیز دیگری نمی اندیشد. این بانکدار با بازی مايكل داگلاس ،اکنون در آستانه چهل سالگی قرار دارد، سنی که پدرش به یک باره بدون هیچ دلیلی خودکشی کرده است. برادرش کنراد از او می خواهد که در یک بازی شرکت کند که این بازی میتواند زندگی اش را تغییر دهد در نهایت نیکلاس قبول می کند که این بازی را آغاز کند و همین جاست که ماجرا آغاز می شود… فینچر دست روی موضوعی گذاشته که در نوع خود بدیع است و بازی ای که مرز واقعیت و درون بازی بودن را گم می کند ودر روی این مرز ایستادن است که واقع و تخیل را بهم پیوند می زند و فینچر استاد اینگونه مرزنشینی هایی است.
باشگاه مشتزنی / Fight Club / 1999
باشگاه مبارزه دیوید فینچر ازنقطه مرکزی وحشت درذهن قهرمان داستان شروع می شود، هرچند برای تماشاگر مدتی وقت می برد تا این موضوع را دریابد. چیزی که تماشاگر می بیند محدوده ای است نیمه ظلمانی که درآن واحد هم دارای مرز است وهم محدودیت ندارد. ما درفضا و با آرامش و سرعتی ملایم درحرکت هستیم. مسافرت ما با چشمک چراغ های نورانی، موسیقی کوبی و تیترهای اول فیلم حیات می یابد. ودرست در لحظه ای که احتمال دارد ما با تعجب بپرسیم که این دیگر چه جور جائی است، با خشونت ازآن ورطه بیرون رانده می شویم و پس ازعبور از یک اسلحه، آن را می بینیم که در دهان کسی چپانده شده است! فیلم باشگاه مشتزنی مانند رمان، ترتیب وقایع داستانی را مخل می کند و در عوض سلطه خود را با چند ایده ویرانگر که جریان افکار عمومی را نشانه می رود، تثبیت می کند. ایده هایی که مشابه آنها در فیلم های دیگر هالیوودی به این وضوح به یاد نمی آید. باشگاه مشتزنی مانند دیگر فیلم های فینچر تضادی را در برخورد با موجودی خشن و قاتلی بالفعل شکل می دهد، چیزی مانند خود ناخودآگاه در مقابل خودآگاه. قهرمان داستان که در اثر تماس با جامعه ای مسموم و منحرف تضعیف شده، به سختی موفق می شود در مواجهه با این نیروی هرج ومرج آور، به رشته های ظریفی ازاخلاق و انسانیت چنگ اندازد. به این ترتیب پوچی گرائی و فاشیسم ناپخته تیلر، ارزش هایی نیستند که کلوپ مبارزه مد نظردارد. فیلم برای قهرمان داستان، که با زندگی مصرف گرایانه و احساس مردانگی اغراق شده ای تصویر شده، موقعیت های ایده آلی ارائه می کند. دراین جا نیزمانند فیلم های اسکورسیزی، جسم مذکر در اثر خودآزاری های مازوخیستی شمایلی مؤنث گونه می یابد و مذکربودن نه فقط از طریق زجر دادن، بلکه از طریق میزان تحمل در برابر رنج، ثابت می شود.
اتاق وحشت / Panic Room / 2002
پس از اینکه باشگاه مبارزه (۱۹۹۹) غیرمتعارف و جسورانه قلمداد شد، فینچر بهجای پیش رفتن، قراردادیترین فیلم ممکن را ساخت. اتاق وحشت که فیلمی است دربارهٔ زنان گیر کرده در یک مخمصه و خانههای بزرگ و جادارِ وست ساید نیویورک، شاید فقط به خاطر القایِ چند حرکت دوربین باورنکردنی ـ مثلاً از درون یک سوراخ کلید ـ بتواند جالب توجه باشد. در واقع برای کارگردان نمایش معجزات تکنولوژی ـ که یکی از آنها خود همین ̎اتاق وحشت̎ است ـ اولویت اصلی شده و سیستم حفاظتی چند تصویری ویدئویی ضمناً بهعنوان دستیاری برای تدوین موازی انجام وظیفه میکند. انتخاب فاستر برای نقش مادر یعنی غایت محافظهکاری و تصمیمی بامعنا برای کارگردانی که اصلاً در کار با زنان راحت نیست (در مقابل این یکی، انتخاب مایکل داگلاس برای بازی، ۱۹۹۷، جسارت بزرگی به شمار میرود). همچنین، بلاهت و ناشیگری دزدان شبانه (ویتاکر، لتو و یوآکم) واقعاً کلافهکننده و خنثیکنندهٔ هرگونه احساس خطری است. فینچر دستکم در این یک مورد، تکنیسینی با دست کاملاً خالی است.
زودیاک / Zodiac / 2007
دیوید فینچر با فیلم های قبلی خود از جمله هفت نشان داده که کارگردانی آشنا به موضوع قاتلین سریالی است. طبیعی است سرگذشت قاتلی واقعی که اعمالش چند دهه سن فرانسیسکو را در وحشت فرو برده- و از همه مهم تر حضور و وجود انسان هایی که تعقیب او را تبدیل به تنها کار و وسوسه ذهنی خود کرده اند- می تواند دستمایه خوبی برای وی باشد. زودیاک با فاصله اندکی از فیلم بالکلی اکران شد و از نظر دورنمای قصه چیز تازه ای برای تماشاگر ندارد. به همین علت با وجود این که فیلم محصولی ٨٥ میلیون دلاری است و کارگردانی چون فینچر در پشت دوربین قرار دارد، از نظر تجاری با شکست روبرو شد. دیوید لئو فینچر متولد ١٩٦٢ دنور، کلرادو در زمان وقوع قتل ها دانش آموزی بیش نبود. یقیناً او نیز به همراه بسیاری مفتون اعمال این آدم کش روانی شده و گزارش کارهای وی را با دقت دنبال می کرده است. به نظر می رسد که فینچر بعد از چندین دهه از ورای روایت گری اسمیت در حال بازخوانی ماجرای زودیاک است. ساختار کرونولوژیک فیلم، حضور شخصیت های واقعی و ریتم کند و سنگین فیلم نیز حکایت از همین دارد. چیزی که می تواند تماشاگر آشنا با پیشینه او در ساخت فیلم های مهیج جنایی[هفت و بازی-حتی باشگاه مشت زنی] را از سالن فراری دهد. اما مطمئن باشید اگر کمی حوصله به خرج داده و تا پایان این فیلم تقریباً سه ساعته را تماشا کنید؛ صاحب تجربه ای گرانقدر در شناخت رفتار آدمی خواهید شد. یعنی همان چیزی که الهام بخش زودیاک در انجام قتل هاست: خطرناک ترین بازی که توسط خطرناک ترین موجود زنده صورت می گیرد؛ یعنی شکار انسان توسط انسان!
مورد عجیب بنجامین باتن / The Curious Case of Benjamin Button / 2008
شخصیت اصلی این فیلم الهام گرفته از یک داستان کوتاه اثر اف. اسکات فیتزجرالد است. فیلمنامه این فیلم را اریک راث نوشته است و برد پیت و کیت بلانشت بازیگران اصلی آن هستند. بنجامین در حالی روز به روز جوان تر می شود که شاهد پیر شدن و مرگ عزیزترین کسان و بهترین دوستانش است. رابطه او با دیزی (که مشابه رابطه فارست گامپ با جنی از کودکی تا پایان است) نقطه مرکزی این وارونگی زمان با محوریت قهرمان است و این مرکزیت رویداد همان است که انگیزه روایت توسط پیرزن (دیزی) و پایان بندی اثر را موجب گردیده است. فیلم جاهای قشنگی دارد که امضای فینچر را میشود بر آنها دید. مثلاً جایی که بنجامین و پدرش به تماشای طلوع آفتاب بر دریا مینشینند یا جایی که روح کاپیتان مایک و بنجامین چون مرغی مگسخوار و زیبا تصویر میشود. گریمهای فیلم عالی است و صحنهآراییها با تناسب گذر سالها استادانه طراحی شدهاست. این تناسب و تغییر در موسیقی فیلم هم مشهود است. فیلم “سرگذشت عجیب بنجامین باتن ”به خاطر ایدهی خوبش و چیزهایی که میتواند یادآور فینچر باشد ارزش دیدهشدن را دارد.” بعضی از مردم برای زندگی کنار رودخانه به دنیا میآیند، برخی برای کشته شدن با صاعقه، برخی برای شنیدن موسیقی، برخی برای شنا کردن، برخی برای ساخت دکمه، برخی برای شکسپیر بودن، برخی برای مادر بودن، و برخی برای رقصیدن!” این نریشن سکانس پایانی فیلم بود که بسیار زیبا و دلچسب به تصویر کشیده شده بود!
شبکه اجتماعی / The Social Network / 2010
این فیلم درباره یک مرد جوان است که از یک استعداد غیرطبیعی برخوردار شده است؛ توانایی نگاه به یک سیستم کامپیوتری با قابلیتهای نامحدود و احساس شروع یک حرکت در راه رسیدن به پیروزی. نام او مارک زاکربرگ است، او فیس بوک را خلق کرده است، او در سن 20 سالگی یک میلیاردر شد. او اعجوبه شطرنج، بابی فیشر را به یاد من می اندازد. هر دوی آنها نبوغ بسیاری دارند، اما هر دو در موقعیتهای اجتماعی نسبت به صداهای اطراف ناشنوا هستند. فیلم دیوید فینچر این قابلیت نادر را دارد که نه تنها به اندازه قهرمان خود با ذکاوت باشد بلکه به طریق او هم ذکاوت خود را نشان دهد. «شبکه اجتماعی» فیلمی است بسیار با اطمینان، بی تاب، سرد، هیجان انگیز و به خودی خود باذکاوت.
فیلم، در طول دو ساعت دیالوگ جذاب به طور مؤثر پیش می رود. یک داستان غیر قابل گفتن را واضح و فریبنده می سازد. گفته می شود که ساختن فیلمی در مورد یک نویسنده غیر ممکن است، چرا که چطور می توان او را در حال فقط نوشتن نشان داد؟ حتماً باید ساختن فیلمی در مورد یک برنامه نویس کامپیوتر هم غیر ممکن باشد به این دلیل که برنامه نویسی چیزی جز نوشتن به زبانی نیست که فقط تعداد کمی از مخاطبان از آن اطلاع دارند. با این حال فینچر و نویسنده اش، آرون سورکین، قادرند تا پدیده فیس بوک را با عباراتی توضیح دهند که ما فوری آن را درک کنیم و این همان دلیلی است که 500 میلیون نفر از ما برایش ثبت نام کرده ایم.
دختری با خالکوبی اژدها / The Girl with the Dragon Tattoo / 2011
میکائیل بلومویست ( دنیل کریگ ) روزنامه نگاری است که به واسطه فعالیت هایش بر ضد یک سیاستمدار ، در حال حاضر تحت فشارهای زیادی قرار دارد و به نظر می رسد که او هیچ شانسی در مقابل این سیاستمدار نداشته باشد. در این وضعیت فردی به نام ونگر ( سون برتیل تاوب ) از میکائیل می خواهد تا به پرونده گم شدن یکی از بستگانش که مربوط به 40 سال پیش هست رسیدگی کند. میکائیل بعد از قبول این پیشنهاد، از کمک یک دختر عجیب به نام لیزبث ( رونی مارا ) که متخصص امور رایانه ایی هست بهره می برد اما هرچقدر که آنها در این ماجرا به جلو می روند، متوجه واقعیت های تلخی می شوند. «دختری با خالکوبی اژدها» تمام فاکتورهای یک فیلم خوب را دارد. فینچر که متخصص ایجاد فضای تاریک و غمگین در فیلم است، موفق شده داستان ناراحت کننده « دختری با خالکوبی اژدها » را به زیبایی هرچه تمام تر به تصویر بکشد. اگر جزو آن دسته از تماشاگرانی هستید که به دنبال خوبی و خوشبختی در فیلم می گردید، بی تعارف بگویم که « دختری با خالکوبی اژدها » فیلمِ مورد نظر شما نیست. اما اگر جزو تماشاگرانی هستید که زبان سینما برایتان مهم است و تماشای تکنیک های فیلمسازی برایتان در اولویت قرار دارد، می توانم بگویم که با تماشای « دختری با خالکوبی اژدها » به خواسته خودتان خواهید رسید.
دختر گمشده / Gone Girl / 2014
مهم نیست که چه چیزی واقعی است، تنها چیزی است که شما می توانید بدانید آن چیزی است که مردم احساس و اعتقاد دارند. تازه ترین فیلم فینچر، "دختر گمشده"، از رمان جیلیان فلین به همین نام اقتباس شده است. (فیلمنامه نیز توسط او نوشته شده است). داستان نیک، یک نویسنده جوان که همسرش، امی ناپدید می شود. همانطور که تحقیقات ادامه می یابد، تمام سرنخ ها اشاره به نیک به عنوان علت ناپدید شدن امی دارد.
این فیلم تحریک آمیز و بحث برانگیز به نظر می رسد کمانی دو لبه است که هم به فیلمی ضدزن و هم فمینسیتی نقب می زند. در واقع هر دو طرف ماجرا در آن حضور دارند و رمان فلین نیز در این اقتباس حضوری قوی دارد. شاید حضور و نگاه فلین و فینچر به عنوان زوج در این کار به داستان نیک و امی نیز سرایت کرده است.
جنبه های نیک و امی هر دو زمینه مردانگی و زنانگی را در فیلم به تصویر می کشد. و با تمام نیرو سعی می کند قدرت نگهدارندگی زنان در برابر مردان را بکاود. همانند بسیاری از فیلم ها، این عناصر و طرح ها در جهت نشان دادن بخش اساسی زندگی - فریب این دو زوج و روابط آنها با یکدیگر و رسانه هاست. ما در حال حاضر در قرن توده اطلاعات غلط زندگی می کنیم، که با یک وسیله کوچک از هرجایی می تواند نوشته و به اشتراک گذاشته شود در واقع ویروسی است که به جان همه ما افتاده است و هر لحظه به همه جایمان سرایت می کند.
مهم نیست که اطلاعات درست است یا نادرست، تا زمانی که آن را با یک پاسخ عاطفی بروز نداده ایم. آن یک پاسخ عاطفی جرقه ای می شود تا اطلاعات بدون کوچکترین نشانه ای از حقیقت حمایت و به اشتراک گذاشته شود. این جوهر فریب امی است. او این را میداند، و با استفاده از جذابیت اش قربانی هایش یعنی پاسخ های عاطفی مردم را به دام می اندازد.