نوزده ژوئیه 2003،پنج سال می گذشت از زمانی که تیم سرخ و آبی در خواب فرو رفته بود.افت زیادی آن ها را در بر گرفته بود و گویی قرن جدید برای آن ها طلسم شده بود.تیمی که در دهه 90 قدرت اول اسپانیا و یکی از قدرت های بلامنازع اروپا بود با ورود به قرن جدید انگار در دام مدرنتیه بی رحم زمانه افتاده.همه چیز سیاه و تاریک بود و انگار چراغ های نیوکمپ دیگر هرگز روشن نخواهد شد...
ولی هر زمین خوردنی برخواستن به دنبال دارد.شاید محکم تر از قبل.نرفتن به لیگ قهرمانان فصل 2004 بهانه ای می شود برای جواب رد دیوید بکهام به بارسا(برخلاف میل باطنی خود)و رفتن به اردوی رقیب دیرینه.لاپورتای تازه بر مسند باشگاه نشسته برای جبران مافات و راضی نگه داشتن طرفداران متوقع باشگاه،دست به ریسک بزرگی می زند و با پول گزافی جوان 23 ساله برزیلی را که در زرق و برق مسحور کننده پاریس(شهر رویاها) تا آستانه غرق شدن رفته از چنگ شیاطین سرخ بیرون می کشد تا دوره جدید تیم کاتالانی کلید بخورد.نابغه برزیلی بعد از گل خارق العاده به انگلستان و چسباندن سیمن بزرگ به تور دروازه،دومین سیلی محکم خود رو هم به انگلیسی ها می زند...
پدیده جدید سرزمین قهوه به بندر می آید و کار خود را شروع می کند.دو فصل متوالی درخشش و خلق لحظات ناب فوتبالی کافی بود تا خودش و تیمش به قله برسند.پس از دو فصل اولین لالیگای قرن جدید از راه می رسد .ستاره جوان که سال گذشته جایزه سال فیفا را ربوده این بار توپ طلای اروپا و جایزه سال فیفا رو با هم دیگر می بلعد!هیچ ستاره ای را یارای عرض اندام در برابر هنر ناب او نیست...
جادوی سامبایی به نیوکمپ بازگشته بود.با رقص شیدا وار توپ در بین پاهای جادوگر دندان خرگوشی.در هیاهوی نتیجه گرایی و سلطنت "امپراطوری بی رحم دفاع و ضد حمله" گویی فوتبال مجالی برای تنفس پیدا کرده بود.در نثر کسالت آور تاکتیک و نتیجه،شعر موزون فوتبال امیدی برای خودنمایی پیدا کرده بود.چراغ های نیوکمپ دوباره روشن شده بود و سالن زوریخ و تاج و تخت موناکو دوباره بعد از دوران ریوالدو به کاتالان ها چشمک زده بود.هنر پسرک جوان به سلایق مشکل پسند کارشناسان و خبرگان فوتبال هم نفوذ کرده بود و جوجه اردک زشت همواره کانون تحسین ها شده بود.
در ال کلاسیکوی معروف 2005 مقابل خرواری از ستارگان سفید پوش ایستاد.زیدان و کارلوس و بکهام و رونالدو و... همه بودند.اما چه کسی می دانست در آن شب درخشان برنابئو خدا به زمین هبوط می کند و در هیبت انسان ساعتی را به فوتبال سرگرم می شود؟دو گل حیرت انگیز مرد برزیلی مادریدی های متنفر از بارسا را هم به تشویق جادوگر واداشت.لشکر یک نفره فاتح جنگ ستارگان شده بود.لالیگای دیگری هم در انتظار چشمک زدن به پسرک و تیمش بود...
قهرمان آن روزهای طرب انگیز فوتبال به پاریس بازگشته بود.همانجا که از حاشیه ها و زرق و برقش فرار کرده بود و به معبد نیوکمپ پناه آورده بود.در مقابل لندنی های حریص و خوف انگیز با نسل طلایی آن زمان خود.اما تفکرات اغلب موثر پیرمرد فرانسوی هم به داد تیمش نرسید تا او و یارانش به قهرمانی اروپا برسند و فرانسوی ترین تیم انگلیس در خاک مربی خود مغلوب و سرافکنده شوند. این برزیلی کله شق به همه چیز رسیده بود...
جام جهانی آلمان آمده بود.دیگر با وجود نمایش های درخشان الماس فوتبال جهان کسی نگران تکرار اتفاقات یورو 2004 و یونانی دیگر نبود.اما تقدیر برای او نیک رقم نخورده بود و جام جهانی برایش شد قتل گاه آمال و آرزو ها.تلاشی ناکام در یک چهارم و شکست نا امید کننده در مقابل فرانسه زیدان با گل هانری شد داستان غم انگیز او در سرزمین ژرمن.بزرگترین ستاره جام نا امیدانه میدان را ترک کرد تا میدان برای ایتالیای دفاعی بازتر شود و گلوی فوتبال ناب را بیشتر بفشارد...
بعد از جام جهانی هم چشمه هایی از نبوغ و مهارت خود را به نمایش می گذاشت اما مشخص بود دیگر هیچ چیز مثل سابق نمی شود.شده بود حکایت مولوی و شش دفتر مثنویش که در 5 دفتر اول همه چیز را گفته بود و دفتر ششم دیگر اثری از آن بدیعیات نداشت.در مخمصه روزمرگی افتاده بود و تنها تلاش می کرد ریپ زدنش را از مخاطب بپوشاند.شاعر فوتبال همه هنر خود را به خرج داده بود،گفتنی ها را گفته بود وآرام آرام به سوی بی فروغی می رفت...
به تازگی ده سال از ورود رونالدینیو به بارسا گذشت.یک دهه پر از اتفاقات ریز و درشت فوتبالی،فراز و نشیب ها و جنجال ها.اما هنوز خاطرات زیبای رونی در بارسا برای اکثر هوادران فوتبال(و نه فقط هوادران بارسا) فراموش نشدنی باقی مانده است.مثل چند گل آکروباتیک زیبا یا گل اعجاب انگیز به چلسی،ضربات ازاد بی نقص و ده ها دریبل نوآورانه و چشم نواز.خاطرات رونی همیشه در حافظه تاریخ فوتبال باقی خواهد ماند و ورد زبان عاشقان فوتبال خواهد بود...
..........................
گم شده این نسل اعتماد است نه اعتقاد،اما افسوس که نه بر اعتقادها اعتمادیست و نه بر اعتماد اعتقاد!