مطلب ارسالی کاربران
پاسخ به کذب تاریخ طبری در فرماندهی امام حسن و حسین(ع) در حمله تازیان به ایران
در مقام پاسخ به سؤال فوق باید با جرأت تمام گفت: اولاً اگر ثابت شود که حضرت علی (ع) با این جنگها و کشورگشاییها موافق بوده و حسنین (ع) نیز در جنگها شرکت داشتهاند (که چنین نبوده است)، بدون تردید و شک، حق با آنان بوده است و دلیلی نیست که کسی بگوید: جنگ با کفار مکه و مدینه، جنگ با خوارج نهروان، جنگ با منافقین، جنگ صفین و ...، همه یک تکلیف الهی بوده و پیامبر و امام که برگزیده و فرستادهی خدا هستند و صاحب عصمت میباشند، همه جا حق دارند، اما اگر با ایرانی طرف شدند، چون ما ایرانی هستیم، لابد حق ندارند.
دشمنان چون اعتقادی به خدا و هیچ شناختی از دین ندارند، گمان دارند که ملیّت ها و مرزهایی که بشر برای خود تعیین کرده است و هر روز تنگ و گشاد میشود، خدا را نیز مجبور به رعایت میکند. حال آن که ایرانی و امریکایی هر دو مخلوق او هستند و چین و ژاپن و ایران، همه مُلک او هستند و تنها مرزی را که تعریف کرده است، مرز ایمان و کفر است.
دشمنان میخواهند با این ترفند القا کنند که قومیت گرایی، ارجح از خداپرستی و دینگرایی است، در حالی که اصلاً چنین نیست و او تنها ارجحیّت و امتیاز را به تقوا داده است. هر چند این دشمنان اصلاً حسّ ناسیونالیستی هم ندارند و تجربه نیز ثابت کرده است که هر گاه خطری این کشور و ملّت را تهدید کرده است، این مؤمنین به الله و اسلام بودند که به دفاع برخاستند و از وجب به وجب خاک، فرهنگ و ثروتهای مادی و معنوی کشورشان دفاع کردند و آنان که سنگ وطنپرستی به سینه میزدند، اغلب یا فرار کردند، یا با دشمن همکاری کردند و یا دست کم هیچ کمکی نکردند و البته دائم نق زدند، فتنه کردند، جوّ ساختند، شانتاژ و ضد تبلیغ کردند، در تضعیف روحیه کوشیدند و آب به آسیاب دشمن ریختند.
تاریخ طبری:
ثانیاً از کی تا به حال تمامی فرازهای تاریخ طبری که یک مورخ اهل سنّت آن را نوشته است، برای ما کتاب مرجع و حجّت شده است؟ جالب آن که مخالفان اسلام در حالی که در خود قرآن کریم تشکیک میکنند، چه رسد به کتبی چون اصول کافی یا بحارالانوار، هر گاه ببینند میتوانند ایرانی را علیه اسلام تحریک کنند، به کتاب تاریخ طبری چنان استناد میکنند که گویی وحی منزل است(؟!)
سند این فراز (شرکت و فرماندهی حسنین (ع) در حلمه به ایران) در تاریخ طبری، یکی «سیف بن عمر» است که در زمان حیاتش نیز به زندیق مشهور بود و خود طبری در فرازهایی او را بیاعتبار خوانده است و سند دیگرش از «علی بن مجاهد» است که علما، محدثان، مورخان و مشاهیر اهل سنّت نیز خودشان وی را جاعل و دروغگو معرفی کردهاند و نوشتهاند که به تألیف تاریخ جنگها پرداخت و از خودش هر چه خواست دروغ نوشت! (تاریخ بغداد، الخطیب بغدادی - متوفی 463ق- ج 12، ص 106).
ثالثاً در این خصوص نقل و جعل بسیار است. برخی گفتهاند که پس از نافرمانی خلیفه وقت از امیرالمؤمنین (ع) در خصوص خودداری از حمله به ایران، بنا شد تا حسنین (ع) نیز راهی شوند تا اولاً مردم ایران به وسیله دو امام معصوم با اسلام آشناتر شوند و ثانیاً سپاهیان فرمان آنان را برده و ظلم نکنند. اما چون آنها نپذیرفتند، این دو بزرگوار همراهی ننموده و بازگشتند.
اما اقوال صحیحتر این است که اولاً هیچ سند محکمی دال بر رضایت حضرت امیر (ع) و عزیمت این دو امام وجود ندارد و ثانیاً معصوم هیچ گاه تحت پرچم غیر معصوم نمیرود و نمی جنگد و ثالثاً هیچ پیامبر یا امامی برای کشورگشایی نجنگیده است. چنان چه بنابر نقل ابن اثير، ابن خلدون، سيد هاشم معروف الحسني و همچنين باقر شريف قرشي: «حسن و حسين(ع) بعد از پيامبر در هيچ فتحی شرکت نداشتند».
رابعاً گویا از تمام فرازهای تاریخ صدر اسلام فقط همین یک جمله نقل شدهی از زندیق، جاعل و دروغگو را خواندهاند! آیا نخواندهاند که اساساً امیرالمؤمنین علی (ع) و فرزندانش را نه تنها از حکومت و تصمیمگیری در سیاستهای خُرد و کلان ساقط و خانه نشین کرده بودند، بلکه حتی قرآن مکتوب وی را نیز قبول نکردند، اموالش را غصب کردند و حتی اجازه گریه به همسرش نیز نمیدانند و طی آن 25 سال سیاه، جوّ اختناق شدیدی بر ایشان حاکم شده بود؟ حال چطور شد که فرزندان ایشان را فرماندههان حلمه اعراب در زمان حکومت عمر به ایران میخوانند؟!