خدای من اوست که هیچ کس او را نتوان دید ولی همگان از او سخن گویند.
----------------------------------------------------
يك مبحث بسيار مهم!!!كه پيشنهاد ميشه حتما مطالعه و در موردش تحقيق بشه
سه دروغ بزرگ درعالم سر منشأ تمام مفسدهها گشته و جنگهاي مذهبي و ظلمهاي بسياري را دامن زده است. این سه دروغ عبارتند از:
اولاً تغيير و تبديل نام ذبيح از اسماعيل به اسحاق، و
ثانياً ماشيح (نبی خاتم) دانستن عيسي،
و ثالثاً مصلوب دانستن آن حضرت.
تورات کنونی، در این خصوص که چرا ابراهیم(ع) در نزد خداوند ارج و قرب دارد و چرا زمین فلسطین به او داده شده سخنی نمیگوید. لکن در سفر پنجم تورات از حضرت موسی(ع) نقل است که قومش را تحذیر میداد که در دل خود گمان مبرید که خداوند به سبب عدالت و نیکویی تو این زمین (فلسطین) را به شما بخشیده است بلکه این امر به دلیل نیکویی پدران تو یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب (علیهم السلام) بوده است
وفق قرآن و تورات، خداوند ابراهيم(ع) را بعد از نبوت و آزمونهاي بسيار به «دوستي» خود برگزيد و او به مقام «خليلالله» بار يافت. در قرآن علاوه بر اينها، مذكور است كه خداوند وي را «امام» و الگوی تمام مردم جهان و اسوه حسنه ايشان قرار داده، و بدين وسیله آن حضرت را در جهان شهرت بخشيد. نام مبارک حضرت ابراهیم(ع) 69 مرتبه در قرآن کریم مذکور آمده است و حتی حضرت رسول الله(ص) موظف شده است تا پیرو شریعتی باشد که خداوند به حضرت ابراهیم(ع) عطا کرده است
.................................................
ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
آن گاه بر تو وحی کردیم که (در دعوت به خداپرستی و توحید و بسط معارف الهی) آیین ابراهیم را تعقیب کن که پاک و یکتا پرست بود و هرگز به خدای یکتا شرک نیاورد
نحل/١٢٣
................................................
[مطالب برگرفته از قرآن،تورات،انجيل هستند]
همۀ پیامبران به آمدن آخرین پیامبر خدا که مقام والایی دارد بشارت دادهاند. شأن این رسول خدا آنقدر عظیم است که همۀ اقوام جهان آرزو میکردند که آن نبی از میان آنها مبعوث شود. قوم یهود نیز این آرزو را داشتند و متأسفانه برای تحقق آن دست به جعل و تحریف تورات زدند. به طوری که نام ذبیح را از اسماعیل به اسحاق تغییر دادند تا این شرافت را به قوم خود مخصوص کنند. زیرا خداوند بعد از آنکه ابراهیم از ماجرای قربانی سربلند بیرون آمد به آن حضرت مژده داد که پیامبر خاتم را از نسل فرزند ذبیحِ او خواهد فرستاد (سفر پیدایش 22/ 18) و چون یهودیان از نسل اسحاق و فرزندش یعقوب هستند لذا نام ذبیح را نیز به اسحاق تغییر دادند. اما باید گفت که یهودیان با این تحریف، خود و نسلشان را گمراه کردهاند، و همچنین اقوام دیگری که در آینده به تورات استناد میکنند. زیرا حضرت ابراهيم(ع) جايگاه رفيعي در تاريخ بشريت دارد و پيروان سه دين يهود و مسيحيت و اسلام يكي از مهمّات دين خود را تقرّب به حضرت ابراهيم(ع) ميدانند
زندگانی ابراهیم و دو پسرش
حضرت ابراهیم(ع) در قوم کلدانی در حوالی شهر بابل (شهر حلّه امروزی در 90 کیلومتری جنوب بغداد) به دنیا آمده است. طبق نقل قرآن، پدرش(سرپرست) آزر بت ساز بود(انعام/٧٤) و ابراهيم بدون اینکه معلمی دیده باشد به عقل خود دانست که بت ها نمیتوانند خدا باشند. لذا در نوجوانی با بتپرستان قومش محاجّه کرد و طبق نقل قرآن در سن جوانی بت های قومش را شکست. نمرود خواست بدین سبب او را بسوزاند. اما خداوند وی را نجات داد و نهتنها او را پیامبر کرد بلکه به نقل قرآن و تورات، وی را از خانه پدرش به سمت زمین پربرکت فلسطین کوچ داد و به او بشارت فرمود که خاتم النبیین یعنی پیامبر موعود را از نسل وی خواهد فرستاد. حضرت لوط برادرزاده ابراهیم نیز با او کوچ کرد و خداوند لوط را نیز به نبوت منصوب فرمود و وی را در قوم سَدوم مسکن داد.
طبق نقل تورات مدتی بعد معلوم شد که ساره همسر ابراهیم، نازا است و لذا ایشان فرزندی نیافتند. سالها گذشت و حضرت ابراهیم(ع) در سن 86 سالگی با خداوند مناجات کرد که من فرزند ندارم. خدای تعالی با او سخن کرد و طبق نقل تورات به آن حضرت فرمود که از خانه بیرون بیا و به ستارگان آسمان بنگر که نسل تو مثل آنها بیشمار خواهند شد. این سخن در تورات کنونی به درستی ضبط نشده است، لکن در تلمود ماجرا این است که حضرت ابراهیم که علم تنجیم (پیشگویی از روی ستارگان) میدانسته با مشاهده ستارگان به خداوند عرض میکند که در طالع من فرزندی نیست (شبات، 154 الف. به نقل از یزدانپرست لاریجانی، داستان پیامبران، انتشارات اطلاعات، 1380، ص 199). و واضح است که مقصود ابراهیم، فرزندی از همسرش ساره بوده است. در تلمود نیز نقل نشده که خداوند دقیقاً به او چه فرمود اما طبق نقل تورات، ساره بعد از این مکالمه کنیزی را که با خود از مصر آورده بود و «هاجر» نام داشت به ابراهیم بخشید و آن حضرت با وی ازدواج کرد و بعد از مدتی، اسماعیل به دنیا آمد. و اینچنین ابراهیم(ع) چشمش به نخست زاده خود روشن شد...
................................................
وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ
و ما( ابراهیم ) را با (برادرزادهاش) لوط (از شر نمرودیان) برهانیدیم و به (شام) سرزمینی که مایه برکت جهانیان قرار دادیم آنها را بفرستادیم.
انبياء/٧١
..................
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنجِيلُ إِلَّا مِن بَعْدِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
ای اهل کتاب، چرا در آیین ابراهیم با یکدیگر مجادله میکنید (که هر یک او را به خود نسبت میدهید)؟! در صورتی که تورات و انجیل شما فرستاده نشد مگر بعد از ابراهیم؛ آیا تعقل نمیکنید؟
آل عمران/٦٥
........................................................
چرا خداوند به ذبح اسماعیل فرمان داد؟
حضرت اسماعیل(ع) هنوز دو سه ساله بود که حضرت ابراهیم مأمور شد تا هاجر و کودکش را در حجاز بگذارد و خودش به فلسطین بازگردد. این فرمان خداوند برای آن بود که از اسماعیل(ع) باید قوم عرب در آن سرزمین به وجود میآمد. لذا کنیۀ حضرت اسماعیل «ابو العرب» شد. پس حضرت ابراهیم(ع)، هاجر و اسماعیل را در آن بیابان گذاشت و به فلسطین بازگشت. در تورات کنوني دعاي ابراهيم(ع) خصوصاً براي فرزندش مذكور است كه از خداوند ميخواهد تا اسماعیل را در آن بيابان زنده نگه دارد (سفر پیدایش 17/ 18)
ماجراي هاجر و تشنگي اسماعيل در تورات با اندکي تفاوت از روایات اسلامی نقل شده است
ابراهيم(ع) مکرراً برای دیدار اسماعیل و هاجر به حجاز می رفت، و از اينجا بود كه خداوند به او دستور داد که فرزندش را ذبح کند تا از این محبت که باعث اين مشقّات شده و به اين سبب نزدیک است تا او به خداوند مشرك شود، پاك گردد. و ابراهیم(ع) نیز چنین کرد ولی چاقو به امر خداوند، گلوی نازک اسماعیل را نبرید. خداوند، قرباني را از ابراهيم قبول کرد. بدین معنی که چون آن میل ناپسند که در درون ابراهیم(ع) بود با این عمل از میان رفت لذا دیگر به ذبح فرزند نیاز نیست. تورات کنونی نیز علت ذبح فرزند را به اشارهای بیان کرده است: (خداوند) گفت اکنون پسر خود را که یگانۀ توست و او را دوست میداری..
حضرت ابراهیم(ع)،فرزندش اسماعیل (ع) را از آن رو دوست داشت که میدانست منجی جهان یعنی خاتم پیامبران از نسل او خواهد آمد. لذا به او محبت وافری داشت. اما خداوند به او دستور داد که پسرش را ذبح کند تا بداند او نیست که اسماعیل را حفظ و نگهداری میکند بلکه خداوند است که محافظ اوست. چنانکه برای اسماعیل چشمهای چون زمزم جوشاند که چهار هزار سال است خشک نمیشود
.
.............................................................
مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی، ولیکن بر (دین) حق و منقاد (فرمان) خدا بود، و از زمره مشرکان نبود.
[[«حَنِیفاً»: دور از باطل و گراینده به حق. مخلصی که خویشتن را تسلیم فرمان خدا کرده و در هیچ چیز سر از فرمان دین او نپیچد.]]
آل عمران/٦٧
....................
وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَابِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ
همسر ابراهیم (ساره که در آنجا) ایستاده بود (از این خبر که آنان فرشتگان خدایند و برای نجات برادرزادهی شوهرش لوط و سایر مؤمنان از دست کفّار آمدهاند شادمان شد و) خندید، ما (توسّط همان فرشتگان) بدو مژدهی (تولّد) اسحاق (از او)، و به دنبال وی (تولّد) یعقوب (از فرزندش اسحاق) را دادیم.
هود/٧١
......................................................
تولد اسحاق
خداوند در پاداش کار بزرگ ابراهیم(ع) کاری عجیب کرد. طبق نقل قرآن و تورات، روزی سه مرد مؤمن، میهمان حضرت ابراهیم شدند و او برای آنها گوسالهای ذبح کرد. اما ابراهیم اندکی بعد فهمید که آنها سه فرشته مقرب خدا هستند (جبرائیل و میکائیل و اسرافیل) و به غذا احتیاج ندارند. آنها به ابراهیم مژده دادند که ساره اصلاح شده فرزندی خواهد آورد. ساره که طبق نقل تورات در آن وقت نزدیک به نود سال داشت، بر آن وعده خندید و سخن فرشتگان خدا را «مضحکه» کرد (سفر پیدایش 18/ 20). پس فرشتگان، ساره را ملامت كردند و به این ترتیب آن پسر «اسحاق» نام گرفت، که معادل است با «إضحاک» و «مضحکه» در زبان عربی. این کلمه در تورات عبری به صورت «یصحاق» (יִצְחָֽק) ضبط شده است.
مطابق تورات كنوني، اسماعيل در 86 سالگیِ ابراهیم تولد شد و اسحاق در سن صد سالگی او. در قرآن آمده كه آن فرشتگان بشارت تولد اسحاق و فرزندش یعقوب را نیز به ابراهیم(ع) داده بودند. یعنی آن حضرت آنقدر عمر خواهد کرد تا نوه خود را نیز ببیند.
----------------------------------
نكته بسيار بسيار مهم
اهمیت ذبیح در چیست؟
شناخت ذبیح بسیار اهمیت دارد به طوریکه ریشۀ اختلاف اسلام و یهود به همین موضوع برمیگردد. یهودیان معتقدند که اسحاق ذبیح است لکن مسلمانان حضرت اسماعیل را ذبیح میدانند. جالب توجه این است که این دو برادر یعنی اسماعیل و اسحاق با هم اختلاف نداشتند ولی نسلشان با هم عداوت میورزند. آنچه واضح است هر دو نمیتوانند ذبیح باشند و لذا پیروانِ یکی از این دو دین، خطا میکنند. واضح است که این خطا، عمدی است وگرنه تا به حال به توسط انبیاء یا مجمع عقلا بر طرف شده بود. آیا ذبیح اسماعیل است یا اسحاق؟
اگر قول يهوديان و تورات امروزي را بپذيريم و ذبيح اسحاق باشد، پیامبر خاتم بايد از نسل اسحاق و پسرش يعقوب بیاید، يعني از ميان قوم بنياسرائيل. و چون چنین پیامبری تاکنون در میان يهوديان نیامده، لذا آنها معتقدند كه آخرین پیامبر كه آنها او را ماشيح Messiah)) مينامند، در آینده ای نامعلوم خواهد آمد، و شاید که هنوز زاده نشده باشد. لذا یهودیان در دعاهای روزمره خود برای ظهور ماشیح دعا میکنند. در ميان اسباط دوازدهگانه يعقوب، يهودیان بیشتر به نسل حضرت داوود (كه از سبط يهودا بود) اميد دارند تا خداوند آن نبي را در میان اين نسل برانگيزد. چه اینکه اکنون فقط سه سبط از اسباط یهود بر روی زمین زندگی میکنند یعنی سبط لاوی، یهودا و بنیامین. نُه سبط دیگر به سان قوم لوط و عاد و ثمود منقرض شدهاند. البته حضرت اسحاق پسر ديگري نیز به نام «عيصو» داشت كه قوم اَدوم از نسل وي پديد آمدند، اما اين قوم در قرون بعد به سبب شرارتشان منقرض شدند (عهد عتیق). لذا امیدی نیست که پیامبر موعود از قوم ادوم باشد.
اما اگر قول دين اسلام را صادق بدانيم و آن ذبيح اسماعيل باشد، آنگاه حضرت رسولالله(ص) همان پیامبری است كه انبياء وعده آمدنش دادهاند. چنانكه از خود آن حضرت نيز منقول است كه فرمود: أنَا ٱبنُ ٱبذَّبيحَيْن. و آنچنان که از حضرت امام صادق(ع) منقول است مراد از اين دو ذبيح، حضرات اسماعيل و عبدالله (پدر رسول خدا) هستند كه هر دو در معرض ذبح بوده، به فضل خدا نجات يافتهاند.
بنا بر اين نظر، يهوديان و مسيحيان بايست به حضرت رسول الله(ص) ايمان ميآوردند. و به تبع ميتوان گفت كه تمام ظلمها و جنگهايي كه در زمين رخ داده و ميدهد ريشه در همين عدم پذيرش دارد. به عبارت دیگر وقتی یهودیان نشانههای چهلگانه رسول الله را که در عهد عتیق موجود است را بر حضرت رسول الله(ص) منطبق یافتند بایست به جای دشمنی کردن با آن حضرت، به او ایمان میآوردند. به این ترتیب، هم خودشان در دنیا و آخرت رستگار میشدند و هم صلح و رحمت در جهان گسترش مییافت و مسیر تاریخ به سمتی دیگر می رفت.
یهودیان در صدر اول، به مشرکان مکه آموختند که چطور خلافت را از مسیر اصلیاش منحرف کنند و منصب پیامبر را غصب نمایند. اگر اینچنین نمیشد و مردم بلافاصله پس از رحلت پیامبر با حضرت علی(ع) بیعت میکردند دین اسلام، عالمگیر میشد و تمام اختلافات و گمراهیها از میان میرفت، درست به همانطور که انبیاء وعده کرده بودند. اگر خلافت در جای خود قرار میگرفت، بعد از حضرت علی(ع) فرزندان او یک به یک هر کدام پنجاه، صد یا دویست سال حکومت میکردند تا انتهای جهان. در این صورت، دیگر امام حسن با منافق صلح نمی کرد و امام حسین به مقتل نمی رفت و غیبت امام زمان(عج) رخ نمیداد و مردم به همان نعمت و رحمتهای زمان ظهور، در زمان خود حضرت علی(ع) نائل میشدند. حتی اگر کوفیان بیعت خود را با امام حسین(ع) نمی شکستند باز هم حکومت عدل با کمی تأخیر برپا میشد و خلافت به جای خود باز میآمد و این فیض مستدام میگشت.
در اینجا باید متذکر شویم که غیبت امام دوازدهم یک مسئله ثانویه در دین اسلام است. یعنی چون خلافت جانشینان حقیقی پیامبر(ص) به منصّه ظهور نرسید لذا بداء صورت گرفت و آن وعده انبیاء بر یکی از فرزندان حضرت رسول الله(ص) یعنی بر امام دوازدهم منطبق شد و ماجرا به این صورت کنونی درآمد. اکنون نیز هرگاه که مردمان در هیئت جمعی خود به این نتیجه برسند که مشکلات بشر فقط از طریق خداوند و منجی او حل و فصل خواهد شد آنگاه حضرت مهدی(عج) خواهد آمد.
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
گروهی که ما بر آنها کتاب فرستادیم، (محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقّانیّت) او را به خوبی میشناسند همان گونه که فرزندان خود را، و لکن گروهی از آنان (از راه عناد) حق را کتمان میکنند در صورتی که علم به آن دارند
بقره/١٤٦
.......................................................
پيامبر موعود كيست؟
دلایل بسیاری وجود دارد که آن نبی موعود همان حضرت رسول الله (ص) است. در کتاب تلمود که نوشته علماي يهود است، زمان آمدن آن نبي به سالشمار و تقويم عبري پيشگويي شده است كه پس از تبديل به تواريخ رايج، بر اوائل قرن ششم ميلادي منطبق ميشود.
حتي در آنجا مكتوب است كه ماشيح از سرزمين عرب خواهد برخاست(گنجينهاي از تلمود،فصل ١٢)
لهذا از حدود دويست سال قبل از بعثت پيامبر، قبايلي از يهود با خودپسندي وافري كه در اين قوم بوده و هست، طبق نشانهها به يثرب و اطراف آن كوچ كردند تا آن نبي موعود از ميان فرزندان ايشان متولد شود!
در حدود چهل خصوصيت از پيامبر خاتم در تورات و صحف انبياء مذكور گشته است و به همين سبب است كه قرآن ميفرمايد «ايشان محمد را همچون فرزندان خود ميشناسند»
تنها چيزي كه يهوديان انتظار نميبردند اين بود كه حضرتش از قوم عرب باشد و نه از يهود. هرچند كه وفق تورات كنوني حضرت موسي(ع) وقتي كه بنياسرائيل را از مصر بيرون آورد، به ايشان بشارت داد كه خداوند آن نبي را از ميان «برادران شما» بر خواهد انگيخت (و نه نسل شما!) و در ادامه فرمود كه آن نبي سخن خدا را با گوش ميشنود و با دهان تكلم ميكند و از نزد خود چيزي نميگويد و هر كس وي را نشنود خداوند از او مؤاخذه خواهد كرد.
مسيحيان در اين ميانه اعتقاد دارند كه حضرت عيسي(ع) همان ماشيح موعود و آن نبي اعظم و رسول خاتم است. يهوديان نهتنها اين عقیده را نميپذيرند بلكه به گزاف، حتي نبوت عيسي(ع) را قبول ندارند و نعوذاً بالله او را يك نبي كذبه و انساني دروغگو تلقي ميكنند. البته مواردي در همين اناجيل كنوني وجود دارد كه بر خلاف اين اعتقاد مسيحيان شهادت ميدهد. مثلاً وفق انتهاي باب 22 انجيل متي، حضرت عيسي(ع) با كاهنان و كاتبان يهود محاجّه كرده است كه چرا شما بر خلاف قول خداوند به مردم اينچنين تعليم ميدهيد كه آن نبي بايست از نسل داوود بيايد؟ آنگاه آن حضرت با استناد به عبارتی از مزامير داوود براي كاهنان يهود استدلال فرمود كه ماشيح از نسل داوود(ع) نخواهد آمد و آنها نتوانستند پاسخی به او بدهند. لهذا حضرت عيسي(ع) كه از نسل داوود است، به طريق اولي ماشيح نيست. چه اينكه آن حضرت خصوصيات متعدد ماشيح را که در عهد عتیق خصوصاً صحیفه اشعیاء آمده دارا نبوده است. مثلاً ماشيح يك نبيِ امّي و درس ناخوانده از ذريه ابراهيم(ع) و از نسل ذبيح او است، صاحب شريعت (فقه) است، حكومت تشكيل ميدهد و براي استقرار دين خدا جنگ ميكند، همسر دارد و فرزنداني كه پس از وي جانشينش ميشوند و غيره.
پولس كسي بود كه كمي پس از حضرت عيسي، وي را همان ماشيح موعود قلمداد كرد و اين موضوع در سفرهاي تبليغي او كه در كتاب اعمال رسولان (از مجموعه عهد جدید مسیحیان) آمده، به وضوح پيداست. او اول بار در دمشق اين ادعا را مطرح كرد و همچنین در يونان و روم بر اين امر صحه گذاشت و مكرراً اينچنين بشارت داد. پولس همچنين بر خلاف تعاليم حواريونِ صديقِ حضرت عيسي، وي را به دار آويخته و مصلوب قلمداد مي كرد. در حاليكه اين دو قول با هم معارض هستند. يعني اگر عيسي ماشيح است، لزوماً بايست پيروز و مظفر باشد (و نه مصلوب و مقتول)، و اگر مصلوب و به دار آويخته باشد، وفق تورات چنين شخصي ملعون است (سفر تثنیه 27/ 26) و او نميتواند ماشيح باشد. البته پولس در نامه خود به غلاطيان، به همين عبارت از تورات استناد كرده و عيسي را ملعون خوانده است (غلاطيان 3/ 13). لكن استدلال او اينچنين است كه «عيسي بر دار رفت و ملعون شد (!!) و لعنت ما را به خود گرفت، تا ما كه از اين پس ميخواهيم به شريعت موسي عمل نكنيم ملعون نشويم، چونكه موسي يهودياني كه به اعمال شريعت عمل نميكنند را لعنت كرده است»
لهذا يكي از سخنان كليدي ما در خصوص مسيحيت اين است كه حساب عيسي(ع) را بايست از پولس که بنیانگذار مسحیت کنونی بوده است جدا كنيم و به تعاليم خود حضرت عيسي(ع) بپردازيم.
.......................................
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ
آنان که ما کتاب به آنها فرستادیم، او را (محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به مانند فرزندان خود میشناسند. آنان که خود را به زیان انداختند (به او) ایمان نمی آورند.
انعام/٢٠
اهوارکی