بخش پانزدهم
" آیا ما دوباره متولد شده ایم ؟ - قسمت سوم "
اگر خاطرتان باشد در سری اول مقالات 2 قسمت از این مقاله منتشر شد که البته متاسفانه نمیتوان لینک 2 قسمت قبلی را بدلیل مسدودیت اکانت اصلی من در این مقاله به عنوان مرجع قرار داد . اینبار سراغ قسمت چهارم این مقاله خواهیم رفت .
لطفا این مطلب را Share کنید .
________________________________________________________________________________________________
بازپیدایی. حقیقت، مغلطه، یا خرافات ؟ داستان افرادی با ذهنهای خارقالعاده، ذهنهایی که به گذشته میروند، ذهنهایی که توانایی حرکت دادن اشیاء را دارند، آنها که توانایی مشاهدهی چیزهایی را دارند که ما با حواس عادیمان قادر به درکشان نیستیم، ذهنهایی که قادرند به طور مستقل از جسم فعالیت کنند. از دوران باستان، این معماها افراد خردگرا را میفریفتند، اما تنها در دههی ۷۰ میلادی بود که برخی از رازهای درونی انسان برای محققان آشکار شد.
آیا ما تنها یکبار متولد میشویم یا چندین بار؟ آیا شما تا به حال وضعیتی را تجربه کردهاید که در آن احساس کنید قبلاً آن صحنه را دیدهاید؟ به باور محققان، ما زندگیهای بسیاری را در گذشته تجربه کردهایم و همچنان در حال رفت و برگشت به این دنیا هستیم و این توالی تا رسیدن به یک وضعیت ثابت ادامه دارد. در این مقاله، ۳ مورد از تجربیات افراد با موضوع بازپیدایی-تناسخ- گردآوری شده است.
پژوهش شماره ۲: تحقیقات دکتر آرتور گُردهام
افرادی که به “بازپیدایی” اعتقاد ندارند، این پدیده را تحت عنوان “نو انگاری خاطرات” قلمداد میکنند. معنای سادهی این اصطلاح، یادآوری وقایعی است که اتفاق افتاده اما فراموش شدهاند.
البته تعریف مذکور برای مواردی که دکتر “آرتور گردهام”، دیگر کارشناس بریتانیایی در مورد پدیدهی “بازپیدایی”، روی آنها مطالعه میکرد، صدق نمیکند. دکتر “گردهام”، این تجربیات خود را درکتابهایی با عنوان “ما، دیگری هستیم”، “بودن در دو دنیا” و “بیش از یک بار زیستن” گردآوری کرده است.
دکتر “گردهام” که بازنشستهی انجمن روانپزشکان بریتانیا بود، گروه کوچکی از افرادی را که باور داشتند در زندگیهای گذشتهی خود، از اعضای فرقهی “کاتار” –یکی از شاخههای مسیحیت- بودند، گرد هم آورد.
ماجرایی که سرآغاز تئوری دکتر “گردهام” بود در سال ۱۹۶۲ و در بیمارستانی آغاز شد که دگتر “گردهام” در آنجا به عنوان روانپزشک مشغول به کار بود. در یک روز کاری، آخرین بیمار وی، خانم جوانی بود که از دورهی نوجوانی، گاه و بیگاه از مشکل کابوسهای شبانه رنج میبرد. اما اخیراً تعداد کابوسهای وی به دو یا سه بار در هفته رسیده بود. وی در رویا مشاهده میکرد که در اتاقی به پشت روی زمین افتاده و مردی در حال نزدیک شدن به وی است. او نمیدانست که بعد از آن چه اتفاقی قرار است بیفتد اما به شدت وحشت زده بود.
دکتر “گردهام” در حین شنیدن شرح حال بیمار آرامش ظاهری خود را حفظ کرد، اما در واقع به شدت هیجانزده بود، زیرا آن زن در حال شرح کابوسی بود که خود گردهام برای مدت ۳۰ سال از آن رنج میبرد. بیمار مذکور دیگر هرگز کابوس ندید و کابوس دکتر گردهام نیز ظرف یک هفته از آن ملاقات متوقف شد.
جلسات میان آن دو ادامه یافت. دکتر “گردهام” مطمئن بود که این بیمار هیچگونه مشکل ذهنی و روانی ندارد. بعدها آن خانم لیستی از اسامی را به وی داد که میگفت در سدهی ۱۳ میلادی زندگی میکردند و او نام و زندگی آنها را به خاطر آورده بود. وی همچنین به دکتر “گردهام” گفت که او –دکتر گردهام- نیز در میان آن افراد بوده و نام وی نیز “راجیت دی کراست” بوده است.
دکتر گردهام به عنوان یک روانپزشک اطلاعاتی در زمینهی پدیدهی “بازپیدایی” داشت، اما هرگز به طور خاص روی این موضوع کار نکرده بود. با این حال با توجه اهمیت مورد فعلی، تصمیم به بررسی بیشتر در این مورد گرفت. وی دریافت که لیست اسامی که بیمارش به او داده بود، حقیقتاً وجود داشتهاند، زیرا در برخی از متون قدیمی قرون وسطی به آن نامها اشاره شده بود. البته متون مذکور به زبان فرانسه نگاشته شده بودند و هرگز به انگلیسی ترجمه نشده بودند. تمام افرادی که در لیست بودند متعلق به فرقهی “کاتار” بودند. فرقهای که در قرون وسطی، درنواحی جنوب فرانسه و شمال ایتالیا پیدا شد. “کاتار” ها به “بازپیدایی” باور داشتند. دکتر “گردهام” به مرور زمان با ۱۱ شخص دیگر آشنا شد که همگی به خاطر میآوردند که در یکی از زندگیهای پیشین خود به فرقهی “کاتار” تعلق داشتند و اتفاقاً دریافت که این افراد در آن دوره همگی با یکدیگر آشنا بودند.
به گفتهی دکتر “گردهام”، هیچکدام از این افراد مواد مخدر مصرف نکرده بودند و هیپنوتیزم نشده بودند، نامها و وقایع به طور ناگهانی در ذهنشان پدیدار میشد. همچنین وی مدرک قابل توجه دیگری را نیز ارائه کرد. دفتر نقاشی یک دختر هفت ساله که شامل تصاویری از دورانی بسیار قدیم بود. دفتر نقاشی همچنین شامل نامهای اعضای فرقهی “کاتار” بود. دکتر “گردهام” با شگفتی بیان کرد: “این موضوع مرا شگفت زده کرد که چطور یک دختر ۷ ساله نامهایی از تاریخ را میداند که حتی یک مورخ قرون وسطی در انگلیس پیدا نمیشود که در مورد این اسامی چیزی بداند.”
تمامی این شواهد دکتر “گردهام” را متقاعد کرد که او و سایر افرادی که نامشان در لیست بود، نه یکبار بلکه در چندین دورهی زندگی با یکدیگر آشنا بودهاند. وی بیان کرد: “با ۴۰ سال تجربه در زمینهی پزشکی، من به خوبی تفاوت میان آگاهی فوقطبیعی و جنون را میدانم. هیچ یک از افرادی که برای بیان تجربهی مشترکشان نزد من آمدند، کوچکترین علائمی از جنون نداشتند و در مورد خودم نیز همکارانم در معاینهی من علائمی از جنون پیدا نکردند.
پ.ن : برای مطالعه ی بیشتر به این کتاب مراجعه کنید."بیش از یک بار زیستن" تألیف "جِفری ایورسون"
منتظر قسمت های بعدی این مقاله باشید ...
__________________________________________________________________
قسمت اول :
http://www.tarafdari.com/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D9%...
قسمت دوم :
http://www.tarafdari.com/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D9%...
قسمت سوم :
http://www.tarafdari.com/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D9%...