مطلب ارسالی کاربران
توتی
روزی که الکس دلپیرو را نخواستند ایتالیا به خوبی میدانست دل آلپی دیگر مه نخواهد گرفت. خبرِ تکاندهنده خیلی زود در ایتالیا و جهان بازتابِ عجیبی داشت. »الکس رفت«توتی در برنامه زنده پرده از احساسش برمیدارد و گیج و منگ بی ربط به موضوع برنامه میگوید»ناراحتم برای اینکه الکس امروز اینجا نیست, نمیتوانم هضم کنم الکس دیگر نباشد«بوفون اشک میریزد , مالدینی باور نمیکند و روبرتو میخواهد تا فرودگاه کنارش باشد. ایتالیا را بلبشویی گرفته, هیچکس آرام ندارد,قرار ندارد. اما خبر به »ویچینی« که میرسد سیگارش را روشن میکند و با عصبانیت میگوید:» الکس رفت ؟ الکس دلپیرو رفت؟ شوخی میکنید؟ دراین فوتبالِ بی دروپیکر فقط یک توتی برایمان مانده و بس «حال نوبتِ گرگِ پیرِ گله ی رم شده که از خانه اش برود.چگونه باید باور کرد ♥فرانچسکو♥ ی افسانه گر نباشد. گفتنِ سمبل,اسطوره هم برای تنها بازیکنی که در تاریخ از باشگاهش هم بزرگتر بود ناچیز است.زیدانِ فرانسوی هیچگاه باور نمیکرد بازیکنی بخاطرِ یک تیم و یک باشگاهِ متوسط از توپ های طلا,قهرمانی ها,افتخارات و جام ها چشم بپوشاند تا با سر تکان دادن هایش بگوید»توتی,توتی همانندِ مسلکی برای پرستیدنِ مردمِ رم است«چه گردبادی می آید و از یادمان میبرد که در بازی باهلند در کورانِ پنالتی ها با خنده به یارانش گفت»بچه ها من میخوام برم چیپ بزنم« و رفت. زد.کی فراموش میکنه قهرمانی با کاپلو و شب پرسه هایش تا سحر با هواپیمای تک نفره و باتیگل را. چگونه فراموش میشود اشکهایش در بازی با امپولی زمانی که مچِ پایش »اینرو آنرو« شده بود و دلنگرانِ دلِ هوادارانش بود تا با چشمهای خیس بگوید »تنهایتان نمیگذارم«مگر از یاد میرود جامی که مقابلِ فرانسه در بغلش گرفته بود و رو به دوربین ها میگفت »این را دارم و رم را؛ چه افتخاری بیش از این«این گرگِ پیر همان گرگِ وفادارِ رم بود که برای پیشنهادِ گرانقیمت ترین بازیکنِ جهان وقتی که دلآشوبی و اشک های مردمِ رم را دید با همه وجودش فریاد زد»من خانواده دارم لعنتیا, من خانواده ام را تنها نمیگذارم«<<<<<<<<<حال چگونه به زیدان باید گفت که ♥فرانچسکو♥را بعدِ عمری که چین و چروک ها گوشه های چشمش را قاپیده نمیخواهند. کاش خبر ببرند برایویچینی که کرکره درِ این فوتبال کشیده شد و دل آلپیِ مه گرفته هم برای همیشه بسته شد. کاش تاریخِ تروا بنویسد » گرگِ پیر را در شهرِ افسانه ای دریدند«این گله ی گرگ را با همه انشعابش میسپارم به چوپان های دروغینِ شهری که روزی افسانه ی گرگِ پیرش از »انیید« هم بزرگتر بود