طرفداری | کنی دالگلیش با تکنیکترین بازیکن جهان نبود و اینطور نبود که با قدرت بدنی و یا سرعت فوقالعاده خود دفاع حریف را به هم بریزد اما این اسکاتلندی مکّار و باهوش با موهای کمپشت و چشمان آبی؛ به شیوه خود خطوط دفاعی را در هم میشکست. آنطور که تنها خود میدانست، گلزنی میکرد و آنقدر جام بالای سر برد که بهعنوان یکی از بهترینهای تاریخ این ورزش شناخته شود.
برای عمده بازیکنان، فوتبال به مانند یک پازل است؛ در جریان بازی مکث و فکر کنند و بعد با بهکارگرفتن قدرت و سرعتعمل، سعی میکنند برای تیم خود موثر باشند. اما برای برخی؛ میدانند که باید کِی بدَوند و کی آرام بر جای خود بمانند. هنر این است که بدانید باید به کدام سمت حرکت کنید. بازیکنانی نظیر یوهان کرویوف، جرج بست، زین الدین زیدان و البته کنی دالگلیش نشان دادند که نبوغ فراتر از قدرتهای عضلانی، خصلت بارز فوتبالیستهای بزرگ است. بازیکنانی از این دست، گرداندن بازی را هم با نگاه هوشمندانه خود میدانند. آنها بودند و هستند که در ترکیب تیمها همیشه موفقیت را نوید میدهند. چیزی که دالگلیش داشت سرعت در فکر کردن بود. این او را همیشه از سرعت ساقهای حریف، سریعتر میکرد. این را شان فالون دستار جاک استاین (9 قهرمانی پیاپی اسکاتلند و نخستین قهرمانی اروپا برای بریتانیا) بزرگ در سلتیک میگفت. 
کنی متیسون دالگلیش در چهارم مارس 1951 در محله داکلندز گلاسکو متولد شد. بیست و دو سال در بهترین سالهای دو باشگاه پرافتخار بریتانیایی؛ سلتیک و لیورپول بهترین بود و تورنمنتها را یکی پس از دیگری به سلطه خود در آورد. خود را ناسیونالیست میدانست و به جز موفقیت، در متن سه تراژدی تلخ فوتبال در دهههای هفتاد و هشتاد، حضور داشت و حداقل دو بار احساس مسئولیت میکرد. در دورهای که ورزش با کاغذ و امواج، موجهای خشدار رادیو و سیاهوسفیدِ تلویزیون در سراسر جهان مخابره میشد، هرکس که فوتبال را میشناخت، سلتیک و لیورپول را با او میشناخت.
ذکاوت و تعادل دالگلیش موضوعی بود که در مهاجمان کمی دیده شده است. همهکاره بود؛ عقب میآمد و با پاسهای خلاقانه خود نشان میداد که چقدر با یک مهاجم که صرفاً خطری برای دروازه حریف با ضربات تمامکننده خود است، تفاوت دارد. معاصر با دیگو مارادونا، میشل پلاتینی، زیکو و تنی چند از بهترینهای تاریخ فوتبال؛ آنقدر بازیکن خاصی بود که «یک بار در هر نسل» استعداد او را توصف میکردند. کیفیت او این بود که ساده فوتبال بازی میکرد. این توانایی را داشت که با پاسها، حرکات و حتی ضرباتی ساده اما غیرقابل پیشبینی دفاع و دروازهها را در بالاترین ارتفاع ممکن باز کند. شاید به جرات گفت که میتوان نیمی از گلهای او را به این شکل دید: مهاجمی که پشت محوطه جریمه یا در گوشهای از آن، با سری پایین مدافعان را مشغول میکند و بهناگاه ضربهای آرام به گوشه بالایی دروازه میزند و دروازهبان به آن نمیرسد. و بعد دستها را بالا میآورد و با چهرهای که جان میدهد برای نماهای بسته، چشمهایش میخندد. همه این کیفیتها در کنار ازخودگذشتگیهایش؛ باور و زندگیِ این فلسفه که همیشه تیم در اولویت است. این موضوعی بود که او را به جز یک بازیکن و مربی موفق، به مربی و بازیکنی که قهرمان مردم شهر بود تبدیل میکرد.
پانزده سال داشت که بیل شنکلی او را خواست. استعدادیاب باشگاه به گلاسکو رفت و به او پیشنهاد دورهای تمرینی به همراه چند بازیکن جوان دیگر داد. تمرین کردیم و بعد به آن دو بازیکن دیگر بازی داده شد اما به من نه. انتقاد کردم و گفتند آنها یک سال از تو بزرگترند. برایم مهم نبود، میخواستم بازی کنم. چهارشنبهای قرار بود فینال جام حذفی اسکاتلند (بین رنجرز و سلتیک؛ دالگلیش هوادار رنجرز بود!) برگزار شود و میخواستم در ورزشگاه باشم اما دوره تمرینی تمام نشده بود. شنکلی به من گفت که از آمدن به لیورپول خوشحال هستی؟ به من گفت که کِنی، نمایندههایی به گلاسکو میفرستم تا خانوادهات را راضی کنند. گفتم که باید ابتدا به خانه بازگردم و بعد ببینم که چه میشود. به خانه بازگشتم و دیدم که سلتیک 4-0 برنده شد. شاید بهتر بود در آنفیلد میماندم. چند هفته بعد پیشنهادی از وست هم دریافت کردم و به لندن رفتم. با لیورپول بازی داشتند. در تونل آپتون پارک، شنکلی صدایم زد. گفت کنی! سرخ شده بودم و تنها توانستم به راهم ادامه دهم. پیشنهاد آنها را رد کردم. برای ترک گلاسکو بیش از اندازه کوچک بودم. کمی بعد سلتیک آمد.
گامهای ابتدایی را در سال 1967 در سلتیک برداشت. یعنی دقیقاً یک سال پس از آنکه سلتیک به عنوان نخستین تیم بریتانیایی به قهرمانی اروپا رسید. پانزده سال داشت که استاین، دستیارش را فرستاد تا بازی دالگلیش را ببیند. او در گزارش خود نوشت کیفیتهایی فوقالعاده، تکنیکی، لمسی بینقص و بازیخوانی 100 درصد. هنوز بچه است اما وقتی میبینیدش، میخواهید هر چه زودتر در تیمتان داشته باشیدش. شایعههایی هم بود که رنجرز او را میخواهد اما آنها هرگز به طور رسمی تماس نگرفتند تا دالگلیش به سلتیک پارک برود. پوسترهای گلاسکو را از دیوارهای اتاقش پایین آورد. بعدها گفت بازی در تیم محبوبم میتوانست رویایی باشد اما بیش از آن میخواستم بازیکن حرفهای باشم. رنجرز مرا نخواست و این پایان دنیا نبود. به جای آن مقابل آنها بازی کردم و گل زدم. این کار متفاوتتری بود!
به سلتیک پیوست اما هنوز باید خود را با روی خشن فوتبال اسکاتلند همگام میکرد. استاین او را به تیم کومبرنالد یونایتد پیوست تا نخستین گامها را در آن تیم تازهتاسیس بردارد. آقای مربی در این خصوص گفت که در انگلستان بود و با چند تیم حرف زده بود و حتی لیورپول او را میخواست اما به خانه بازگشت. به کومبرنالد فرستادیمش تا با چند مرد فوتبال بازی کند. یک سال حضور قرضی او با 37 گل همراه شد. در تابستان وقتی به سلتیک بازگشت، به سن قانونی رسیده بود پس به نخستین قرارداد حرفهای خود رسید. چیزهای زیادی از استاین و کاپیتان تیم، بیلی مک نیل یاد گرفت.

استاین پس از دورهای در تیمی کوچکتر، در ادامه او را به پست هافبک میانی منتقل کرد. در اکتبر 1969 برای اولین بار در تیم اصلی بازی کرد. بابی مورداک همتیمیام در کنارم نشسته بود و آماده میشدم. پرسید استرس داری؟ گفتم نه، خوبم بابی، ممنون. گفت خب، پس چرا کفشهایت را اشتباه پوشیدهای؟ نگاه کردم و دیدم درست میگوید. آماده شدم و بازی کردم و 7-1 بردیم. اما گل نزد و به تیم رزرو بازگشت. در سه بازی بعدی هم در دو سال آینده برای تیم اصلی گل نزد اما 23 بار در 34 بازی در تیم رزرو گلزنی کرد. در فینال جام حذفی در دو دیدار رفت و برگشت 4 گل به رنجرز زد تا هر دو جام برای تیم رزرو سلتیک به دست بیاید.
در ابتدا کمی برای رسیدن به ترکیب دستوپا زد و حدود سه فصل عمدتاً در تیم رزرو بازی کرد. اما یکی از آن نسل بازیکنانی بود که از تیمهای پایه سلتیک به تیم اصلی رسیدند و 9 قهرمانی پیاپی را ممکن ساختند. به آن بازیکنان گنگ با کیفیت خیابانی میگفتند و به جز کنی؛ دنی مک گرین (هجده سال در سلتیک ماند)، جرج کانلی، لو ماکاری (بعدها به یونایتد پیوست) و دیوید های (به چلسی رفت و بعدها مربی سلتیک شد) نیز از آن جمع بودند. در بهار 1971 در دیدار بزرگداشت فرانک بیتی اسطورهی کیلمارنوک، شش گل به تیم او زد تا 7-2 برنده شوند. تا انتهای آن فصل (سه فصل نخست) تنها 10 بازی برای سلتیک انجام داده بود اما آن شش گل کار خود را کرد. سلتیک در همین دوره یک بار دیگر به فینال لیگ قهرمانان رسید اما در غیاب دالگلیش، مغلوب فاینورد شد.
از شروع فصل 72-1971 به بازیکنی ثابت تبدیل شده بود و 23 بار در 49 بازی برای تیمش گلزنی کرد. نخستین گل او برای سلتیک در دیدار سنتی مقابل رنجرز، تیم محبوب سالهای کودکی به ثمر رسید. یک صفر جلو بودیم که پنالتی شد. مک نیل کاپیتان تیم به من گفت تو بزن! گفتم چرا؟ گفت بزنش دیگر. دیده بودم که برای تیم رزرو یک بار پنالتی را گل کردی. گفتم بازیهای تیم رزرو را با اینجا که هفتاد هزار نفر دارند ما را نگاه میکنند مقایسه میکنی؟ همه عکاسها به سمت دروازه رنجرز میدویدند. هواداران فریاد میزدند. فکر میکنم وقتی که دیدند توپ را برداشتم، گفتند اوه نه! بهترین بازیکن فصل شد و در بیست سالگی برای اولین بار برای تیم ملی به میدان رفت. 
فصل بعد 41 گل زد. سالها یکی یکی میآمدند و او روز به روز بهتر میشد. خود را به عنوان یک گلزن تمامعیار و کمی بعدتر کاپیتان و بازیکنی تبدیل کرده بود که توپها به او سپرده میشد. در فصل نخست کاپیتانی او در سال 1974، استاین با تصادفی سخت عمده فصل را از دست داد و تیم برای نخستین بار در طی دوازده سال، بدون جام باقی ماند. تیم در آن فصل با مشکلات زیادی روبرو شد. باشگاه نمیتوانست دستمزد زیادی بدهد و از سوی دیگر باشگاههای انگلیسی پیشنهادهای بهتری برای بازیکنان داشتند. به نیمه نهایی جام باشگاهها در سال 1974 رسیدند اما در یکی از سیاهترین دیدار های تاریخ فوتبال باختند و حذف شدند. بدون شک آن بازی، بدترین دیداری بود که در آن بازی کردم. خشونتی که در آن بازی بود، غیر قابل بیان است. خوان کارلوس لورنزو سرمربی آرژانتینی اتلتیکو همان کسی بود که در جام 66 مربی آرژانتین بود. همان تیمی که آنقدر خشن بود که از سوی الف رمزی لقب جانورها دریافت کرده بود. بازی رفت در گلاسکو اینطور به پایان رسید که سه بازیکن حریف اخراج شده و هشت نفر کارت زرد گرفتند. با این حال بازی که تمام شد عصبانیت و خصومت در تونل میان بازیکنان اوج گرفت. با هم درگیر شدند و تا از همدیگر جدایشان کنند مشتها و لگدهایی بود که از هر جا به دیگری در این نزاع دستهجمعی حواله میشد. کار به دخالت پلیس کشید. پس از کسب تساوی 0-0، بازی در مادرید با پیروزی تیم میزبان همراه شد. بعدها مشخص شد که لورنزو در بازی رفت از تیم دوم استفاده کرده است تا تیم اصلی در خانه نتیجه لازم را کسب کند. 103 گل در 4 فصل پایانی در گلاسکو تا نقطه مهم زندگیاش، به ثمر رساند.
آن نقطه انتقال به لیورپول بود. در دوره حضور در سلتیک چهار بار لیگ، چهار بار جام حذفی و یک بار لیگ کاپ را فتح کرده بود. کوین کیگان بزرگ پس از قهرمانی اروپا، راهی هامبورگ شده بود و قرمزها برای خرید جانشین، رکورد نقل و انتقالات در بریتانیا را با 440 هزار پوند جابهجا کردند. دالگلیش گفت از ترک سلتیک ناراحت خواهم بود اما پیشنهاد باشگاهی مانند لیورپول را نمیتوانم رد کنم. استاین گفت که اگر کنی بخواهد بماند، هر پیشنهادی را رد میکنم. حالا چطور بازیکنی مانند او پیدا کنم؟ باب پیزلی گفت وقتی که مجبور شدم کوین کیگان را به هامبورگ بفروشم فکر نمیکردم امکان جایگزینی او وجود داشته باشد. اما ما بهراحتی با خرید کنی دالگلیش از سلتیک این کار را کردیم. از بسیاری جهات او نسبت به کوین بازیکن بهتری برای لیورپول بود. کنی یک بازیکن حرفهای الگو است و بهترین خرید تاریخ باشگاه بود. موضوع به همین سادگی است.
اما خرید او به این سادگیها نبود. لیورپول برای مدتی به طور مدام با سلتیک تماس میگرفت اما طرف اسکاتلندی حاضر به پاسخگویی نبود. تا در نهایت جاک استاین حاضر شد به پیشنهاد پیزلی گوش دهد. عمو باب و جان اسمیتِ مدیرعامل با دو اسم جعلی و با یک خودرو راهی اسکاتلند شدند تا کسی متوجه حضور آنها در کشور همسایه و تلاش برای خرید ستاره بزرگ آنها نشود. سلتیک هم همین را میخواست؛ اینکه خبری در این خصوص درز نکند. آخری بازیِ کنی مقابل دانفرمایلن بود و پیزلی و استاین ساعتی پس از بازی در اتاق کار سرمربی سلتیک صحبتها را آغاز کردند. پس از ساعتها بحث، سرانجام توافق شکل گرفت. شنکلی هنوز زنده بود و باورش نمیشد. درک میکنم که دالگلیش هم به مانند کیگان تجربه جدیدی میخواست اما اگر جای آن ها بودم، به آسمان و زمین میرفتم تا ستارهام را حفظ کنم. ترجیح میدادم که خود را بازنشست کنم تا بهترین بازیکنانم را بفروشم.
با خروج کینگ کِو، شماره هفت او هم به مانند جایگاه و در ادامه محبوبیتش، به دالگلیش ارزانی شد. بسیاری میگفتند که نه دالگلیش نه هیچ کس دیگر نمیتواند جای خالی کیگان را پر کند. اما او در نخستین بازی در آنفیلد مقابل نیوکاسل گل زد. در نخستین بازی مقابل نیوکاسل و تامی کریگ قرار گرفتم. با هم به آهنگهای وی تام (گروهی فولکلور در اسکاتلند) گوش داده بودیم و به مدارس گلاسکو رفته بودیم. با هم در مدرسههای فوتبال گلاسکو رشد پیدا کرده بودیم. پیش از بازی، تام من را دید که به نوشته «اینجا آنفیلد است» در راهروی آنفیلد نگاه می کردم. پرسید چطوری؟ گفتم من خوبم. اما آن را میبینی؟ میگویند که این نوشته باید حریف را بترساند. اینجا خانه تیم من است، اما من از آن میترسم!
چند روز بعد، کیگان در پیراهن هامبورگ و در سوپرکاپ اروپا مقابل لیورپول و دالگلیش ایستاد. قرمزها شش صفر برنده شدند. در دیداری که تری مک دروموت هتریک کرد، گل ششم را پسرک اسکاتلندی به ثمر رساند. صحبتها در مورد اینکه کسی نمیتواند جای کیگان را پر کند، خیلی زود به فراموشی سپرده شد. در همان فصل نخست 61 بار بازی کرد و 31 گل به ثمر رساند که مهمترین آن، گل قهرمان اروپا بود. پیروزی مقابل بروژ در ومبلی در فینال جام باشگاه های اروپا با گل دالگلیش ممکن شد و نشان داد که لیورپول تنها باشگاهی موفق نیست، بلکه باشگاهی است که میخواهد با ادامه قهرمانیها، فوتبال بریتانیا را سربلند کند. در تابستان 1978 برای بازی گرامیداشت استاین، لیورپول با جام قهرمانی اروپا خود به سلتیک پارک رفت. دالگلیش بازوبند کاپیتانی را بر بازو بست، هو شد، دو گل زد و تعویض شد. قرمزها 3-2 پیروز شدند.
دالگلیش سال 1978 برای یک بازی دوستانه به سلتیک پارک بازگشت و با پیراهن لیورپول 3-2 برنده شد.
فصل بعد 21 گل دیگر به ثمر رساند. حالا لقب کیگان، پادشاه، را هم با خود یدک میکشید. کیگان سوپراستار و محبوبِ مجلهها بود اما دالگلیش محبوب مردم بود. بیلی برمنر همبازی او در اسکاتلند و اسطوره لیدز یونایتد میگفت که کنی احتمالا فروتنترین بازیکنی است که در فوتبال، به لقب پادشاه رسیده است. در تابستان 79 بهترین بازیکن انگلستان به انتخاب نویسندگان ورزشی شد. تا اواسط فصل 81-1980 حتی یک بازی را در لیگ از دست نداده بود. قرمزها در آن فصل پنجم شدند اما بار دیگر قهرمان اروپا لقب گرفتند. حالا پنج فصل پیاپی بود که تیمی از انگلستان قهرمان اروپا میشد. حالا پدیدهای جوان به نام ایان راش را در کنار خود میدید. این دو در کنار هم در سال 1982 قهرمانی انگلستان را بار دیگر جشن گرفتند. سال 83 بهترین بازیکن لیگ و بهترین بازیکن از نگاه نویسندگان شد اما توپ طلا را به میشل پلاتینی باخت.
بعد از هیسل به مربیگری باشگاه منصوب شد. در واقع او پیش از آن، این پیشنهاد را پذیرفته بود. یک هفته پیش از فینال با تماس پیتر رابینسون مدیر اجرایی باشگاه روبرو شد. او گفت که خودش و جان اسمیت میخواهند او را در خانهاش ملاقات کنند. دالگلیش موافقت خود را اعلام کرد. او ادامه مکالمه را در کتاب خاطراتش اینطور توضیح میدهد فکر میکردم که صحبت ما پشت تلفن به اتمام رسیده اما پیتر افزود نمیخواهی بدانی که برای چه میخواهیم با تو ملاقات کنیم؟ گفتم میخواهم. گفت خوب میخواهیم شغل مربیگری در باشگاه را به تو پیشنهاد بدهیم. و گفتم مشکلی نیست پیتر. هنوز میتوانی به خانه من بیایی. او شغل را با این شرایط پذیرفت که باب پیزلی را در کنار خود داشته باشد و عمو باب، برای دو سال به عنوان مشاور او در باشگاه حضور دوباره داشت. آنطور که دوست داشت روزهایش آغاز نشد. پس از هیسل، باشگاه در یک کنفرانس مطبوعاتی خبر گماردن مربی جدید را اعلام کرد. با رونی موران و روی ایوانز به بوتروم رفتند. رو به موران کرد و گفت تو با من میمانی باگزی (لقب موران) درست است؟ و بعد رو به روی کرد و گفت تو هم که جایی نمیروی؟ شوکه شده بودند. شما همیشه با مربیان سابق مانده بودید. یا در روزهای بعد منشی باشگاه شیلا آمد و گفت آیا به میز و صندلی جدیدی در بوتروم نیاز دارم؟ گفتم که چرا باید میز جدیدی بخواهم؟ این میز باب است. آن هم صندلی روی است. گفت که میخواهیم مبلمان جدیدی اضافه کنیم. گفتم که آیا هزینه زیادی خواهد داشت؟ گفت که نه چندان. گفتم که فقط همین یک بار با این درخواست موافق میکنم. روزهای او به عنوان یک مربی اینطور آغاز شد.

در سال نخست خون تازهای به تیم وارد کرد و این کار را با کنار گذاشتن دو مدافع کناری سرشناس تیم فیل نیل و آلن کندی آغاز کرد. در شرایطی که به نظر داشتند قهرمانی را به اورتون میباختند، مردم ناامید شده بودند. گراهام سونس که باشگاه را ترک کرده بود، مصاحبه کرد و گفت همیشه این احساس وجود داشت که دالگیش مربی بعدی باشد. با بردهای پیاپی در نیمه دوم فصلT تیم قهرمان شد و بعد دبل کرد. این در حالی بود که گل قهرمانی در آخرین هفته در استمفوردبریج را، خودش به ثمر رساند. پس از خروج ایان راش به قصد یوونتوس، دو خرید عالی داشت. جان آلدریج و پیتر بردزلی به تیم اضافه شدند تا در کنار جان بارنز و ری هاتن، قدرتی جدید برای تیم جذاب آن روزها باشند. تیمی که آنقدر خوب بود که سر تام فینی، در خصوص آن و پیروزی 5-0 مقابل ناتینگهام فارست بگوید این هیجانانگیزترین فوتبالی بود که در تمام زندگیام دیدم تیمی بازی کند. جایی مانند آن را پیدا نخواهید کرد. حتی در برزیل! بین سپتامبر 87 تا مارس 88 تنها یک گل دریافت کردند و 31 بار در 15 بازی در تمام جامها گل زدند. سال 88 با دو باخت در 40 هفته و در 4 بازی به پایان، آنها قهرمان شدند. فینال جام حذفی اما یکی از بزرگترین شگفتیهای تاریخ مسابقات بود؛ جایی که آن لیورپول مغلوب ویمبلدون دسته دومی و دارودستهی وینی جونز شد.
در دو فصل آخر، تنها یک بار از خود در ترکیب استفاده کرد. در 39 سالگی به طور جانشین مقابل دربی بازی کرد تا به یکی از پرسنوسالترین بازیکنان تاریخ باشگاه هم تبدیل شود. سال 89 با قهرمانی جام حذفی برابر اورتون و 90 با قهرمان در لیگ -برای آخرین بار- همراه شد. بیست و دوم فوریه 1991، پس از تساوی در دیدار تکراری با اورتون با نتیجه 4-4، دالگلیش عطای مربیگری را به لقایش بخشید. پس از او، لیورپول تا سه دهه بعد موفق به کسب قهرمانی در انگلستان نشد.
با بلک برن قهرمان لیگ برتر شد اما پیش از آن... پیتر رابینسون در سال 1993 به من گفت که کِی بر میگردی کنی؟ گفتم هروقت که بخواهید اما کسی با من تماس نگرفت. دو سال بعد رابینسون تماس گرفت. گفت میخواهیم بدانیم که میخواهی به باشگاه بازگردی یا نه اما نمی توانستم خودم را به قراری که برای ملاقات گذاشت برسانم و کمی با تاخیر رسیدم. بعد به من گفتند که ما به این نتیجه رسیدیم که زمان مناسب برای همکاری فرا نرسیده است. هرگز در زندگیام، آنطور عصبانی نشده بودم.
با تیم ملی اسکاتلند سابقه 102 بازی ملی دارد. این بهترین آمار در کشور اوست. در زمینه تعداد گل های ملی؛ او و دنیس لاو هرکدام سی گل به ثمر رساندهاند. با وجود اینکه اسکاتلند در آن روزها در بهترین روزهای خود و در تورنمنتهای بزرگ بود، آنها هرگز نتوانستند به افتخاری در خور آن نسل طلایی در سطح ملی دست پیدا کنند.
نوزده سال داشت و روی سکوها بود که که فاجعه بزرگ اتفاق افتاد. هشتاد هزار نفر در ژانویه 1971 بازی سنتی فوتبال اسکاتلند را میدیدند که سلتیک در دقیقه 90 به گل رسید. شماری از تماشاگران قصد ترک ورزشگاه را داشتند که بخشی از ورزشگاه فرو ریخت و 66 نفر جان باختند. بهار 1985 و در دیدار با یوونتوس؛ فاجعه هیسل رخ داد و 39 نفر مردند. دالگلیش در رختکن بود که عدهای دواندوان خود را به رختکن رساندند و خبر را منتقل کردند. با برچسبی که به لیورپول زده شد، قاتلها باید سر میکرد و باید جانشین مربیای می شد که با چشمهای گریان هیسل و فوتبال را ترک کرده بود. آوریل 1989، دالگلیش مربی لیورپول بود که پیش از دیدار با ناتینگهام فارست در هیلزبرو 89 نفر بابت هجوم و اهمال پلیس، خفه شدند. این بار دالگلیش مربی لیورپول بود و برای مدتی به طور روزانه در سه مراسم ختم شرکت میکرد. بیست سال در این زمینه سکوت اختیار کرد. حرف نزد، اما به گواه خانوادههای هیلزبرو، او و همسرش مارینا به تکتک آنها رابطه دارند و به آنها بارها کمک کردهاند.

نماد یک کشور، یک باشگاه و یک نسل، الهام بخش بزرگان بسیاری و به طور حتم، یکی از بزرگترینهای تاریخ فوتبال و از این حرفها. حرفهایی که به طور دقیق رابطه لیورپول و کنی دالگلیش را نشان نمیدهد. او ورای تمام این حرفها بود. پادشاه بود.